فکرشهر ـ همایون فقیه: «علامه سید جلال الدین آشتیانی» در سال 1304 در آشتیان متولد شدند و در دوازده سالگى دوره ابتدایى را در دبستان خاقانى آشتیان به پایان رساند و به سفارش بزرگان به قم هجرت نمود. پس از پایان دوره سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرت آیتالله بروجردى حاضر شد. او چند سال از حكیم الهى حضرت علامه طباطبایى الهیات شفا و اسفار الأربعه و قریب یک دوره اصول فقه و قسمتى از تفسیر قرآن را فراگرفت. پس از این دوره به سفر انفس و آفاق پرداخت. در قزوین از محضر پر فیض آیتالله سیدابوالحسن رفیعى قزوینى اسفار را آموخت و سپس در سال 1336 جهت تكمیل علوم نقلى راهى نجف شد. مدت دو سال آنجا بود که در همین زمان سخت بیمار شد و به ناچار به ایران بازگشت. در مهرماه سال 1338 تدریس خودشان را در دانشکده علوم معقول و منقول دانشگاه مشهد آغاز نمودند و در آذرماه 1348 به احراز رتبه استادی نائل آمدند و تا سال 1375 در این دانشگاه تدریس می نمودند و همزمان در حوزه علمیه نیز تدریس، تحقیق و تالیف و تصحیح کتب مختلف در زمینه های فلسفی و عرفان اسلامی می پرداختند.
در اسفند سال 1376، فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، ایشان را به عنوان دانشمند برجسته کشور انتخاب و معرفی نمود؛ یک سال بعد کتاب شرح قیصری بر فصوص الحکم، به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.همچنین ایشان در دومین همایش چهره های ماندگار به عنوان چهره ماندگار علمی کشور برگزیده شدند و نشان درجه یک دانش جمهوری اسلامی ایران از سوی رییس جمهور به استاد اهدا شد.
علامه استاد آشتیانی در فن حکمت متعالیه و عرفان نظری بی نظیر بودند و برای تدریس و فعالیت در چنین علومی همیشه در مشهد دچار تندخویی های مخالفین علوم عقلی و عرفان می شدند به نحوی که بارها محل تدرس خود را عوض می کردند. در مقابل بزرگان حکمت و عرفان همچون امام خمینی ها و علامه طباطبایی ها و استاد آشتیانی ها عده ای بوده اند که به دلیل عدم رسیدن به مطالب و علوم عالیه با این بزرگان مخالفت می کردند و آن هم به این دلیل بود که آنان از آن علوم حقیقی چیزی نمی فهمیدند و حوصله یادگیری را نداشتند. یکی از اهداف ژرف و حکیمانه ایشان، رسیدن به حقیقت بود. حقیقت فلسفی و عرفانی.
نگارنده کمتر از آن است که بخواهد در مورد مقام و عظمت این شخصیت برجسته سخنی بگوید، اما دکتر حسن لاهوتی که همنشین استاد آشتیانی بودند، چنین می گوید: اگر بخواهم دلایل اهمیت وجودی استاد آشتیانی را برشمارم، باید به مقام علمی و كرامات انسانی و نفسانی او اشاره كنم. این دو جنبه در وجود او به درجهای از اعتلا و بزرگی رسیده بود و آنقدر بیّن بود كه ایشان را در میان تمام اقران ممتاز می كرد. او همانطور كه تمام عمرش را صرف تحقیق و تحلیل و اشاعه فلسفه و عرفان و معارف اسلامی كرد، در صفای نفس و تزكیه دل و توجه به مبدا و معاد هم كوشا بود و این دو بالی بود كه استاد را در اوج آفاق عظمت انسانی قرار میداد. روزی كه محضر او را درك كردم، من جوانی بیست ساله بودم و استاد به سی و شش سالگی پا گذاشته بود. گرچه من آدم چندان باهوشی نبودم، اما درك بزرگی مقام او نیز به هوش و استعدادی فوقالعاده نیاز نداشت، چرا كه درخشش علمی و تابندگی صفای باطن ایشان به وضوح در همان همنشینیهای نخست آدمی را مجذوب خویش می ساخت. آشتیانی در آن زمان كه هنوز عمرش به چهل نرسیده بود، مراتب علمی را به كمال طی كرده بود و من در اثر معاشرتهای فراوان با او میدیدم كه به كمال مطلوب خود در علم دست یافته است و خود را مهیای افاضه آن به خلق می بیند. او در انتخاب استاد، دقت بسیار به خرج داده بود. آشتیانی به غیر از علم كتاب و دفتر، اسرار قلبی و روحی استادانش را نیز درك كرده بود. آدم وقتی مقدمههای آثار استاد آشتیانی و شرح حال استادان او را به قلم خودش میخواند، میبیند كه آن فضایل در خود استاد هم جلوهگر شده بود. بیجهت نبود كه هر وقت در باب تعلیم و تعلم حرفی میزد، نظرش این بود كه در بسیاری از دروس، مانند حكمت و عرفان، شاگرد باید زانو به زانوی استاد بنشیند و متن را كلمه به كلمه از زبان استاد بشنود و همراه با شرح و تفسیر و تعبیر او بیاموزد و حتی حالات و روحیات استاد خود را نیز درك كند. به عبارت دیگر، در آموختن به جز جنبه علمی و فنی و اصطلاحی، باید طرز تفكر یا به قول امروزیها جهانبینی استاد هم در اثر معاشرت –یابه تعبیر عارفان «صحبت» - به شاگرد منتقل شود.*1
علامه آشتیانی در مشهد مخالفین سرسختی داشت که هنوز هم عده ای علما و روحانیون مشهد فلسفه گریز و عرفان گریز هستند و در آن زمان از هر فرصتی برای زیر سوال بردن این علوم عقلی استفاده می کردند و می کنند. کوته بینی و تحجر گرایی در لفافه شریعتمداری و دفاع از دین به طور مسلم یکی از موانع و مزاحمت های سر راه پاسداران واقعی دین و مروجان حقیقی حقیقت آن است و گاه تا آنجا دامن می گستراند که واقعا عرصه را بر مصلحین تنگ می کند. این پدیده چنانچه با خرافات در آمیزد که معمولا چنین می شود، به بی خردی و عوام فریبی می انجامد و اگر در خدمت استبداد در آید و آلت دست قرار گیرد، ضرر و زیان آن مضاعف خواهد شد.*2
امام خمینی(ره) در این مورد می فرمایند: امروز عده ای با ژست تقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفه ای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه های علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظه ای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند، این ها مروّج اسلام امریکایی اند و دشمن رسول اللَّه*3
همین افرادی که امام راحل فرمودند، جلسه تفسیر سوره حمد ایشان در اوایل انقلاب را تعطیل کردند {این شاید یک معمای اساسی در جریان تاریخ رسانه ای مذهبی کشور و انقلاب باشد که چه اتفاقی افتاد که رهبر به شدت محبوب و مقتدر یک انقلاب نورس از بازگویی یک مبحث مذهبی خاص در تلویزیون بازماند. این موضوع خود نیاز به یادداشتی جداگانه دارد}؛ ایشان ریشۀ تمام این مخالفتها را در سه امر خلاصه میکنند: جهل نسبت به مراد حقیقی حکیم و عارف، حب نفس و عدم تهذیب.
حضرت امام (ره) می فرمایند: به زعم بعضی افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسه ای زیرنیم کاسه داشت. این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدین تر بود. یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک به شمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم.*4 این مورد را جهت طولانی نشدن یادداشت در پاورقی می توانید مطالعه نمایید. *5
به هر حال درس فلسفی آن هم با مشی عرفانی موجب سر و صدایی در قم شد و عدهای به تبعیت از یکی از مدرسین حوزه، آقا را تکفیر کردند. همین مشکلات را علامه آشتیانی هم با مقداری کم و زیاد در مشهد تجربه کردند. استاد آشتیانی از فلسفه مقابل جریانهای مخالف آن مانند مکتب تفکیک دفاع کرد.
میرزا مهدی اصفهانی (۱۳۰۳ ـ ۱۳۶۵ ق: ۱۲۶۵ ـ ۱۳۲۵ ش) پس از مهاجرت (سال ۱۳۴۰ ه.ق) به مشهد، حوزه علمیه مشهد به تضاد با فلسفه و عرفان روی آورد. علامه آشتیانی منتقد میرزای اصفهانی و مکتب تفکیک بود. این مخالفتها به بازنشستگی اجباری او انجامید.*6 استاد آشتیانی بر این باور بود که میرزا مهدی اصفهانی قابلیت فراگیری فلسفه را نداشت و ریاضتهای خارج از اندازه او را دچار یأس و ناامیدی کرده بود. آشتیانی به نقل از سید هادی میلانی میگفت: «اصفهانی از عرفان سرخورد، به جان فلسفه افتاد».*7
همین جا لازم است که این سوال جهت کنجکاوی خوانندگان گرامی مطرح شود که چرا سه روز بدن مطهر علامه آشتیانی روی زمین بود و در حرم مطهر امام رضا(ع) دفن نمی شد که در نهایت بعد از این سه روز در مظلومیت دفن گردید؟؟
پیام رهبر معظم انقلاب در مورد رحلت علامه آشتیانی چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت فیلسوف علامه بزرگوار مرحوم استاد سید جلال الدین آشتیانی رحمت الله علیه را به همه دوستداران علوم عقلی در حوزه و دانشگاه به ویژه اساتید و دانشجویان فلسفه و عرفان و بالاخص به جمع كثیر شاگردان و بهرهمندان از آثار آن فرزانه گرانمایه تسلیت عرض میكنم. ایشان یكی از پرورش یافتگان حوزه درسی حضرت امام خمینی(ره) و استاد علامه طباطبایی و خود در شمار برجستهترین اساتید فلسفه و عرفان بودند و فقدان چنین شخصیتی تاسف بار است. از خداوند متعال مغفرت و رحمت واسعهاش را برای آن فقید سعید مسالت میكنم.*8
استاد آشتیانی با وجود درجه و مقام علمی بسیار بالا دارای ملکات نفسانی، تواضع و سادگی و اخلاص بودند. دکتر لاهوتی می گوید: استاد آشتیانی در تمام موارد، مخصوصا در موارد عبادی و تبلیغ شعائر دینی در میان امت اسلامی، اندیشه ای جهانی داشت و معتقد بود باید زبان علمی را به كار گرفت. علم از تفكر برمیخیزد و استدلال میطلبد. اگر انسان به بال و پر استدلال و تفكر مجهز نباشد، راه را لنگ لنگان طی خواهد كرد. اگر استدلال را از خود دور كنیم، نگاهمان یك بعدی خواهد شد. تفكر است كه انسان را به افق های وسیع تر و متعالی تر میرساند. البته نمیشود معرفت قلبی را فراموش كرد. راه دیگر رسیدن به حقیقت، راه قلب و راه باطن است. پیمودن راه دل در طاقت و توان تمام مردم نیست، ولی استدلال و تفكر در همه جا طرفدار دارد و كسی به مباحث استدلالی خرده نمیگیرد مگر آنكه خودش از قدرت استدلال بی بهره باشد و با این گونه عوالم نا آشنا: «آشنا داند صدای آشنا.» حالا شما اسم این روش استدلالی را بگذارید فلسفه و یا چیز دیگر، فرقی نمی كند.
علامه آشتیانی در مورد امام خمینی(ره)، ولایت فقیه و رهبر معظم انقلاب گفتارهای منطقی، علمی و زیبایی دارند که فعلا مجال بیان آن نیست. شخصیت والامقام ایشان در حد زبان الکن و فکر قاصر نگارنده نیست که بتواند در ایام سالگرد ایشان توصیف این عالم ربانی، عارف صمدانی و فیلسوف اعظم را بنماید.
استاد آشتیانی پس از یک دوره بیماری و بر اثر کهولت سن، در سن هشتاد سالگی در سوم فروردین ماه ۱۳۸۴ خورشیدی در مشهد مقدس دار فانی را وداع گفت. در حالی که وصف حال اش همان بود که خود سال ها پیش نوشته بود که:
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی/ تا بگیرم در کنارش تنگ تنگ
من از آن جانی ستانم روح بخش/ او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
پیکر پاک استاد پس از سه روز در میان بارش برفی شدید و بر دوش جمعی از دوستان و شاگردانش تشیع در حرم مطهر ثامن الحجج به خاک سپرده شد.
**************************************************
*1 پیام دکتر حسن لاهوتی به مناسبت سالگرد علامه سید جلال الدین آشتیانی
*2 پرتال امام خمینی(س)- اصغر میرشکاری
*3 صحیفه امام، ج21، ص278
*4همان، ص278و279
*5 در باب این فراز که: در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم مطلب زیر که در صفحات 404تا 409ا ز جلد اول کتاب «یک قرن زندگی پر ماجرا»، سال شمار توصیفی زندگی همسر حضرت آورده شده است خواندنی است:
فرمایش امام چنین است: در شروع مبارزات اسلامی اگر میخواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است! عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده. یک روز مصطفی با حالتی خیلی گرفته و کز کرده زودتر از هر روز به خانه آمد و به اتاق خود رفت و لحاف را روی سرکشید. خانم فهمید باید اتفاق ناگواری برایش پیش آمده باشد. پس به اتاقش آمد و پرسید: «خوابِ چه وقته؟!» مصطفی گفت: حالم خوب نیست، بگذارید بخوابم. آن روز برای ناهار هم از جایش بلند نشد. بعدازظهر آقا به سراغش رفت پاسخ به آقا هم همین بود. آقا نبض او را گرفت و نیز دستی به پیشانیاش گذارد، تب نداشت. آقا دانست حالش بابت موضوعی روحی و روانی منقلب است. پرسید: «با کسی دعوا کردهای؟» پاسخ نداد، در پرسش دوباره بغضش ترکید و ماجرا را گفت. خانم در این لحظه که او ماجرا را تعریف میکرد حضور نداشت اما لحظاتی بعد که آقا برای دلداری او مطالبی میفرمود و نیز شعری از لسانالغیب حافظ را میخواند، در آستانه در ایستاده بود و تصور کرد مصطفی بر سر موضوعی علمی با یکی از هم درس ها مشاجره کرده و از کرده خود پشیمان شده و لحاف روی سر کشیده و از خوردن ناهار خودداری کرده است.
آقا آن روز حاج آقا مصطفی را با این اشعار حافظ، دلداری میداد.
مـنـم کـه شـهره شهـرم به عشق ورزیدن
مـنـم کـه دیـده نـیالودهام بـه بـد دیـدن
وفـا کـنیم و ملامت کشیم و خـوش باشیم
که در طـریقـت مـا کـافـریـست رنجیدن
بـه پیرمیکده گفتم که چیست راه نـجـات
بخواست جـام مـی و گـفت عیب پوشیدن
مـراد دل ز تـماشای باغ عـالـم چـیـست
به دست مـردم چـشم از رخ تو گل چیدن
به میپرستی از آن نقـش خـود زدم بر آب
کـه تـا خـراب کـنـم نقش خود پرستیدن
بـه رحـمـت سـر زلـف تـو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زیـن مـجـلس
کـه وعـظ بـی عملان واجب است نشنیدن
زخـطیـار بـیـاموز مـهـر بـا رخ خـوب
که گرد عارضخوبان خوش است گردیـدن
مـبـوس جـز لـب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفـروشـان خطا است بوسیدن
*6 جمشیدی، حسن، گنج پنهان فلسفه و عرفان، ص ۱۱۳
*7 سید جلال آشتیانی، نقدی بر تهافت، ص۴۲
*8 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبریhttps://www.leader.ir/fa/content/2698