فکرشهر: وقتی به آبگرم سفلی رسیدیم، چادرهایمان را در مدرسه روستا برپا کردیم. غم و اندوه در چهره بچههای روستا موج میزد. انگار بعد از زلزله همه آن بازیها و خندههای کودکانه را از یاد برده بودند. من یک لباس خروس به تن کردم و میان بچهها رفتم...
به گزارش فکرشهر، روزنامه شهروند نوشت: «یک روز برای نشاندن لبخند روی صورت کودکان زلزلهزده راهی کرمانشاه میشود و یک روز هم شانهبهشانه امدادگران برای نجات مصدومان به دل حادثه میزند. «امیرحسین ره» کوهنورد جوان رضوانشهری که بهتازگی اردوهای عضویت در تیم امید کوهنوردی را پشت سر گذاشته و رویای فتح قلههای بینالمللی را در سر دارد، این روزها علاوه بر حضور فعال در مأموریتهای امدادونجات برای مقابله با شیوع ویروس کرونا هم آستین همت بالا زده است.
یک جشن تولد متفاوت در حیاط مدرسه
فتح قلههای سر به فلک کشیده، تنها هدف کوهنورد جوان رضوانشهری کسب آمادگی جسمانی و ورود به ورزش حرفهای نیست. او سالهاست لباس امدادونجات هلالاحمر را هم به تن کرده تا در صعودهایش کمکحال همنوردان شود و به عنوان امدادگر یک پایگاه بین شهری، سهمی در نجات جان انسانها داشته باشد. امیرحسین ره، یکی از اعضای تیم سحر استان گیلان است و به تازگی بهعنوان نماینده این استان به فهرست تیم سحر کشوری هم دعوت شده است. جستوجو در خاطرهها و فعالیتهای داوطلبانهاش در تیم سحر ما را به زلزله سرپل ذهاب و همبازیشدن با کودکان زلزلهزده میرساند. جایی که ٢٠ روز همبازی بچههای زلزلهزده بود تا لبخند را برای آنها به ارمغان بیاورد. اما تیم سحر و حضور در کنار کودکان زلزلهزده روستای آبگرم سفلی، خاطره یک جشن تولد متفاوت را برای امیرحسین زنده میکند. او ماجرای آن روز را اینطور برایمان تعریف میکند: «وقتی به آبگرم سفلی رسیدیم، چادرهایمان را در مدرسه روستا برپا کردیم. غم و اندوه در چهره بچههای روستا موج میزد. انگار بعد از زلزله همه آن بازیها و خندههای کودکانه را از یاد برده بودند. من یک لباس خروس به تن کردم و میان بچهها رفتم. چند دقیقهای طول کشید تا بچهها دور من جمع شوند و برای اولین بار بعد از زلزله صدای خندههایشان حیاط مدرسه را پر کند. وقتی همه سرگرم بازی شدند، توجهم به یک پسر خردسال جلب شد که هیچ واکنشی به بازی بچهها نشان نمیداد. با پرسوجو فهمیدم چند نفر از اعضای خانوادهاش را از دست داده و فردا هم روز تولدش است. با بچهها قرار گذاشتیم با یک جشن تولد و چند کادو غافلگیرش کنیم. روز بعد وقتی آن همه کادو گرفت و دوباره لبخند زد، خستگی آن چند روز از تنمان بیرون رفت.»