يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
فکرشهر:
فکرشهر: هنوز چند روزی به اول محرم بود که پدر دیگر خانه نمی آمد. هر سال کارش همین بود. دیگر برای ما عادت شده بود که با غیبتش بدانیم محرم نزدیک است...
کد خبر: ۱۷۲۱۸
پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴ - ۰۷:۴۳

فکرشهرـ مجید کمالی پور: هنوز چند روزی به اول محرم بود که پدر دیگر خانه نمی آمد. هر سال کارش همین بود. دیگر برای ما عادت شده بود که با غیبتش بدانیم محرم نزدیک است...

\n\n

جایگاهش حسینیه «غلومسین خال محلی» بود؛ همان که دم تیغ لودر ادامه خیابان «نجارل» از بین رفت.
\nبغل مسجد جنت بود.
\nپدر تن بی سر می ساخت؛ شریعه فرات می ساخت؛ حجله قاسم و علی اکبر می ساخت...
\nمختک علی اصغر( makhtak ) هم بود...
\nخیلی چراغ توری (پمپی) لازم داشت تا مسیر سنگلاخی عزاداران را روشن کند؛ آخر دره ی بازاری، رودخانه بود...
\nده روز غیبت پدر در یک شب و یک روز به نمایش در می آمد... 
\nآن وقت ها تاسوعا مراسمی نبود. پدر قبلش به شهربانی احضار می شد و تعهد می داد که اغتشاشی در مسیر حرکت نعش ایجاد نشود... و نمی شد.
\nاصلا کسی به فکر تلفیق دین و سیاست نبود. کسی عزادارای را برای معاش نمی خواست...
\nحتی آن هایی که خیلی یا اصلا هم پایبندی نداشتند، این دو ماه را حرمت نگه می داشتند. آن وقت ها، دکان ها بسته بود یا اصلا دکانی نبود.
\nشب عاشورا غلغله بود. دست های کوچک من در دستان ستبر پدر تا راه را گم نکنم؛ تا گم نشوم.
\nهیئت عزادران باید در وقتی معین شروع و تمام کنند...
\nصدای دمام عزاداران تا ته قلب می نشست...
\nفرود چوب های تراشیده شده بر پوست بزغاله جوانی که روی دمام را پوشیده بود، قلب را تکانی می داد و باز آرام می گرفت.
\nدستان غلامحسین دلاک مانند رهبر ارکستر در حرکت بود و ضربات دمام زنان را منظم می کرد.
\nلباس قرمز رنگش با سبیل های از بناگوش در رفته و سر بند قرمزی که موهایش را می پوشاند، هییت اشقیا را در ذهن تصویر می کرد.
\nپرچم قرمزی که کمی جلوتر حرکت می کرد، خیل اشقیا را نشان می داد! با جمع زیادی از بچه هایی که نمی دانستند در کدام صف هستند؛ صف احبا یا اعدا؟؟
\nچراغ توری اصل آلمانی در جلو و عقب دسته، فضا را روشن می کرد تا دمام زنان پیش پای خود را ببینند.
\nفاصله بین دمام زن و حجله قاسم و اکبر و علی اصغر و شط فرات با چند چراغ توری پر نور روشن بود.
\nحجله ها بر دوش بازاریان تنومند حمل می شد.
\nمجمع بزرگی که اطرافش را در چند طبقه با فانوس تزیین کرده بودند روی سر مرد غول پیکری درحال چرخیدن بود.
\nزنجیر زنان در ردیف های پشت سر هم زمین سنگلاخ دره را می پیمودند و توجهی به پاهای زخمی خود نداشتند.
\nدسته زنجیر زن با صدای کل اکبر خیاط زاده منظم می شد... کل اکبر می خواند:
\nلیلای زار خسته ... آن بال و پر شکسته ... دیگر پسر ندارد ...
\nاز مرگ نوجوانش ... آن ماه خسته جانش ... گویا خبر ندارد ...
\nزنجیر ها به هوا بر می خواست و بر پشت عزاداران می نشست...
\nصدای سینه زن از دور می آمد
\nکربلا غوغاست امشب
\nشب عاشوراست امشب...
\nجلو دار دسته با سینه فراخ خود دسته را کنترل می کرد و دست ها بلند می شد و بر سینه لخت سینه زن آرام می گرفت...
\nدست ها به آسمان می رفت و محکم بر سینه زده می شد.
\nای داد از ظلم یزید
\nو گروه بعدی جواب میداد
\nفریاد از ظلم یزید...
\n«آشیخ رضا» سوار بر الاغ سفیدی در جلو دسته حرکت می کرد ..
\nصدای جلو دار بلند شد:
\n سر حسین سینه زن بشینه...
\nدسته آرام گرفت و بر روی خاک تفتیده نشست... محمدی بهزادی می خواند...
\nشهر امروز پر از شیون هر مرد و زن است
\nمگر ای غم زدگان روز عزای حسن است
\nبعد من جان تو و قاسم نیکو سیرم
\nزانکه داماد حسین آن شه خونین کفن است.
\nصدای چاووشی شیخ رضا بلند بود.
\nبر مشام میرسد هر لحظه بوی کربلا...
\nبر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا...
\nدسته نباید زیاد در مسیر معطل می ماند
\nصدای جلود دار بر خاست: بزن
\nو دستان غلامحسین دلاک بالا رفت و دمام زن ها بر دمام کوبیدند.
\nحاج علی جعفر؛ چقه چق...

\n\n

منبع:ماهنامه «فکر شهر»

\n\n

 

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر