پنجشنبه ۰۳ خرداد ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار جامعه
فکرشهر/ گوشه ای از زندگی دکتر حمیدی شیرازی؛
فکرشهر: می خواهم امروز از دکتر مهدی حمیدی شیرازی سخن بگویم، مردی که علاوه بر این که اشعارش را می پسندم، به خاطر اتفاقاتی که در زندگی شخصی سراسر رنجش بر او رفت، هرگاه گذرم به شیراز می افتد به...
کد خبر: ۱۸۶۳۱
سه‌شنبه ۰۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۵:۵۳

فکرشهر ـ عبدالخالق عبداللهی: می خواهم امروز از دکتر مهدی حمیدی شیرازی سخن بگویم، مردی که علاوه بر این که اشعارش را می پسندم، به خاطر اتفاقاتی که در زندگی شخصی سراسر رنجش بر او رفت، هرگاه گذرم به شیراز می افتد به حافظیه می روم، بر مزار این شاعر عاشق پیشه و ناکام می نشینم و لحظاتی را به یاد او و به احترام عشق اثیری اش به سکوت می نشینم.

\n\n

\n\n

دکتر مهدی حمیدی شیرازی شاعری توانا، نویسنده ای نکته سنج، مترجمی چیره دست، مدافع سرسخت شعر کلاسیک و خصم آشتی ناپذیر شعر نو و از همه مهم تر عاشق دلخسته ی دختری زیبا و مشهور شیرازی به نام منیژه بود؛ عشقی که تا آخرین روز زندگی حمیدی و منیژه در دل هر دو ماند و حتی ازدواج و داشتن چند فرزند نیز نتوانست این عشق سوزان را از یاد و خاطرشان بزداید.

\n\n

آن روزها ماجرای عشق دکتر حمیدی و منیژه در همه شیراز و حتی ایران عالمگیر شده و در یادها ماندگار گردید، شاید به این دلیل که حمیدی از همان روز اول آشنایی با منیژه در سال 1318 تا حدود 40 سال بعد، هر روز و هفته به طور مرتب درباره ناکامی عشق منیژه شعر و چکامه می سرود و در نشریات معتبر آن زمان منتشر می کرد. ماجرای این عشق آتشین که بعضی ها آن را منظومه «مهدی و منیژه» نامیده اند به گمانم هیچ کم از افسانه هایی همچون «لیلی و مجنون»، «شیرین و فرهاد»، «ویس و رامین»، «عذرا و وامق» و دیگر عشاق نامدار تاریخ ندارد، با این تفاوت که آن ها همگی افسانه های زیبایی بودند ساخته ی ذهن خلاق یک شاعر، اما این حقیقت محضی است که در سالیان نه چندان دور در همین شیراز اتفاق افتاده بود. 

\n\n

این عشق از آنجایی آغاز شد که دکتر حمیدی با منیژه در سال های 1318 در شیراز آشنا شد؛ او آن زمان دبیر دبیرستان های شیراز و منیژه دانش آموز او بود. کار استاد و دانش آموز به عشق و دلداگی کشید و قرار ازدواج گذاشته شد، اما ناگهان خبر رسید که منیژه بر خلاف عهدی که با حمیدی داشت، روز قبل بر سفره عقد جوان ثروتمندی نشسته است. از آن روز تا سالیان بعد، با این که منیژه شوهر داشت و حمیدی هم ازدواج کرده بود و فرزندانی داشت؛ اما دکتر حمیدی هر روز و هفته درباره این عشق نافرجام اشعار سوزناک می سرود و در کتاب ها و نشریات منتشر می کرد، به طوری که علاوه بر زندگی خود و منیژه، زندگی خانواده ها را نیز دچار مشکل کرده بود. دوستانش به توصیه همسر حمیدی به سراغش رفتند و با او گفت و گو کردند و کلی نصیحتش کردند بلکه از شعر گفتن درباره منیژه دست بکشد. دکتر حمیدی سخنان آنان را شنید و در آخر گفت:

\n\n

«حرف های شما همه درست است، اما من یا نباید شعر بگویم یا اگر بگویم باز درباره ی عشق ناکامم منیژه شعر خواهم گفت.»

\n\n

دوستان حمیدی می خواستند او را از فکر منیژه درآورند، اما نمی خواستند کاری کنند که او سرودن شعر را کنار بگذارد. سرانجام حمیدی خود راه حلی را پیشنهاد کرد:

\n\n

«برای مدتی قلم و کاغذ و درس و کلاس را کنار می گذارم، شعر نمی گویم شعر نمی خوانم و حتی به شعر فکر هم نمی کنم.»

\n\n

دوستانش باغی در کرج برایش اجاره کردند و برای این که حال و هوای منیژه و خصوصا شعر گفتن درباره ی او از سرش بیفتند، قلم و کاغذ و کتاب را هم از او گرفتند. دکتر هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد و به باغ می رفت، بیل به دست می گرفت، زمین را شخم می زد، وجین می کرد، گل ها و درخت ها را آب می داد و شب خسته و کوفته به بستر می رفت. دوستان وقتی از تداوم تصمیم حمیدی مطلع می شدند به هم تبریک می گفتند و یقین داشتند بعد از مدتی منیژه را فراموش خواهد کرد. همه چیز به خوبی پیش می رفت تا این که دوستی به دیدار حمیدی رفت. شاعر باغبان یا باغبان شاعر، صمیمانه از این دوست استقبال کرد و از پیشرفتی که در کار باغبانی و پرورش گل و بوته ها داشته، اظهار رضایت و خشنودی کرد. آن گاه از دوستی که به دیدارش آمده بود سیگاری خواست. آن را گرفت، آتش زد و با لذت دودش را فرو داد. آن گاه صحبت به جایی کشید که از دوستش کاغذ و مدادی خواست تا شماره تلفنی را یادداشت کند. دکتر حمیدی کاغذ را گرفت، نشانی و شماره تلفن را نوشت ولی شاید بی اراده و بی اختیار در صفحه ی پشت کاغذ نوشت:

\n\n

کار عمر و زندگی پایان گرفت
\nکار من پایان نمی گیرد هنوز

\n\n

دوست حمیدی، تازه فهمید چه اشتباهی کرده، گرفتن کاغذ و مداد و نوشتن نشانی بهانه ای بود که شاعر آنچه را این همه مدت در دلش تلنبار شده بود روی کاغذ آورد. کار از کار گذشته بود، حمیدی همچنان می نوشت و آن روز با این نوشتن یکی از زیبا ترین هجرنامه های شعر فارسی خلق شد:

\n\n

کار عمر و زندگی پایان گرفت
\nکار من پایان نمی گیرد هنوز
\nآخرین روز جوانی مرد و رفت
\nعشق او در من نمی میرد هنوز

\n\n

قهر کردم چند گه با کلک خویش
\nگفتم این یاد آور یار من است
\nگر دل از این بَر کنم، بَرکنده ام
\nدل از آن یاری که او مار من است

\n\n

روی گردانم ز شعر و شاعری
\nباغبانی کردم و گل کاشتم
\nدر چمن ها رنج بردم روز و شب
\nنرگس و مینا و سنبل کاشتم

\n\n

گرچه در آن روزها هم خیره بود
\nبر رخ من دیده ی بیدار او
\nلیک می گفتم چو گل ها بشکفد
\nمی برد از خاطر من یاد او

\n\n

کم کمک ابر زمستانی گذشت
\nوقت ناز نرگس بیمار شد
\nغنچه های نرگس شهلا شکفت
\nدیدم ای افسوس، چشم یار شد

\n\n

موی او بود آنچه بردم رنج او
\nای عجب، کان شاخه سنبل نبود
\nچشم بود آن که خورد از خون من
\nشاخه های نرگس پر گل نبود

\n\n

وای، من دیوانه ام، دیوانه ام
\nدوستان، گیرید و زنجیرم کنید
\nبینمش هر جا و سیر از او نیم
\nمرگ گر سیرم کند، سیرم کنید

\n\n

دکتر حمیدی وقتی پس از مدتی باغبانی کردن، فهمید بیش از این نمی تواند از شعر گفتن خودداری کند، یبل را زمین گذاشت، از باغ بیرون زد و رفت تا درباره ی عشقش، درباره ناکامی اش و در یک کلام درباره خود و منیژه اش، شعر بگوید، شعر بگوید و باز هم شعر بگوید...

\n\n

منبع:ماهنامه فکرشهر 

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر