پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
کد خبر: ۲۰۰۱۲۴۰
شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۵

فکرشهر: بیست و پنج سال پیش، دو استاد دانشگاه در مورد «آگاهی» شرط‌بندی کردند. کریستف کُخ، عصب‌شناس با دیوید چالمِرز فیلسوف، شرط بستند که مکانیسم‌های مغزی زیربنایی آگاهی تا سال ۲۰۲۳ کشف خواهند شد. چالمرز اینگونه فکر نمی‌کرد.

به گزارش فکرشهر از فرادید، وقتی آن‌ها شرط‌بندی کردند، بسیاری از دانشمندان سرگرم استفاده از فناوری تصویربرداری عصبی جدیدی بودند تا درباره آنچه که همبستگی عصبی آگاهی نامیده بودند تحقیق کنند. کخ در مصاحبه خود با مجله علمی سوئدی Forskning & Framsteg آن را به عنوان ردپای آگاهی در اندام مغز است تعریف کرده بود.

کخ و چالمرز توافق کردند مجموعه‌ای از مطالعات را توسط محققان رقیب در حوزه آگاهی تهیه کنند. این محققان در آزمایش‌هایی که برای سنجش ایده‌های یکدیگر در مورد چگونگی تولید آگاهی توسط مغز طراحی شدند، همکاری می‌کنند.

نتایج اولیه برخی از این آزمایش‌ها در بیست و ششمین نشست سالانه انجمن مطالعات علمی آگاهی (ASSC) که اخیراً در دانشگاه نیویورک برگزار شد، ارائه شد، جایی که چالمرز اکنون مرکز ذهن، مغز و آگاهی آن را مدیریت می‌کند.

دو نظریه آگاهی

این آزمایش‌ها در شش آزمایشگاه مستقل انجام شدند و به طور خاص برای آزمایش نظریه «فضای کاری جهانشمول» و نظریه «یکپارچه‌سازی اطلاعات»، دو نظریه پیشرو در مورد آگاهی، طراحی شدند.

اساساً، این دو نظریه در نحوه توضیح مبنای عصبی آگاهی متفاوت هستند: اولی آن را در قالب مجموعه‌ای از ساختار‌های مغز توضیح می‌دهد، در حالی که دومی آن را به عنوان یک تابع محاسباتی در نظر می‌گیرد.

بر اساس نظریه اول که برنارد بارس در دهه ۱۹۸۰ آن را پیشنهاد کرد، آگاهی توسط معماری عصبی مرکزی تولید می‌شود که عمدتاً اطلاعات ناخودآگاه را پردازش می‌کند و سپس قشر جلوی مغز آن اطلاعات را به شبکه گسترده‌تری پخش می‌کند تا این که وارد هوشیاری آگاهانه شود.

نظریه دوم که جولیو تونونی آن را پیشنهاد کرده، از این قرار است که آگاهی با ظرفیت یک سیستم برای یکپارچه‌سازی اطلاعات مطابقت دارد و زمانی که مقدار اطلاعات در حال ادغام از آستانه خاصی عبور کند، سیستم «آگاه» می‌شود.

اما نتایج ارائه شده در جلسه ASSC نشان داد که هر دو نظریه هنوز ناقص هستند. به بیان دیگر، دانشمندان علوم اعصاب هنوز کارکرد «آگاهی» را درک نمی‌کنند.

مشکل آسان آسان نیست

چالمرز شاید بیشتر به خاطر تمایز قائل شدن میان مشکلات «آسان» و «سخت» آگاهی شناخته‌شده باشد. مشکل آسانی که شرط‌بندی روی آن متمرکز شد، شناسایی همبستگی‌های عصبی آگاهی است، اما معلوم شد مشکل آسان آنقدر‌ها هم آسان نیست.

آزمایش‌های تصویربرداری عصبی که برای بررسی همبستگی‌های عصبی آگاهی طراحی شده‌اند، معمولاً شامل اسکن مغز افراد حین مشاهده محرک‌های بصری می‌شود که در داخل و خارج از هوشیاری آگاهانه حرکت می‌کنند و سپس شناسایی ساختار‌های مغزی که در طول این فرآیند‌ها درگیر می‌شوند.

این رویکرد در واقع ساختار‌ها و مکانیسم‌های مغز را شناسایی کرد که زیربنای درک آگاهانه محرک‌های حسی هستند، اما سایر جنبه‌های مهم آگاهی را نادیده گرفت.

همه ما می‌دانیم آگاهی به چه معناست، با وجود این، تعریف آن بسیار دشوار است. می‌توان گفت آگاه بودن نه تنها شامل آگاهی از دنیای بیرون، بلکه آگاهی از خود و رابطه خود با محیط است.

در حالی که مغز مطمئناً نقش مهمی در ایجاد تجربیات آگاهانه ما دارد، هوشیاری از خود شامل تعاملات پیچیده بین مغز و بدن می‌شود. برای درک بهتر طیف کامل آگاهی، باید این تعاملات را در نظر بگیریم.

مشکل (واقعا) سخت

با توجه به اینکه مشکل آسان در واقع سخت است، مشکل (واقعا) «سخت» احتمالاً برای مدت طولانی حل نشده باقی خواهد ماند و شاید هرگز حل نشود. مشکل سخت این است که چگونه فرآیند‌های فیزیکی در مغز منجر به تجربه ذهنی آگاهانه می‌شوند.

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر