چهارشنبه ۰۶ تير ۱۴۰۳
جستجو
کد خبر: ۱۲۰۲۲۵
چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۸

فکرشهر: «این رمان هم اورول را به شهرت و ثروت رساند و هم مسیر موفقیت بزرگ‌ترش، یعنی نوشتن و انتشار رمان «۱۹۸۴» را هموار کرد. اما این موفقیت برای او با تلخی و اندوه همراه شد، زیرا چند ماه پیش از انتشار «مزرعه حیوانات» همسر و بزرگ‌ترین حامی‌اش را بعد از دوره‌ای بیماری از دست داد و در غم مرگ او به سوگ نشست.»

به گزارش فکرشهر، روزنامه اعتماد نوشت: «یکی از مشهورترین جملات جرج اورول به همین رمان برمی‌گردد که او باور داشت «تاریخ مشتمل است بر یک سلسله شیادی که توده‌های مردم را ابتدا به دام می‌کشند و با وعده ناکجاآباد به عصیان وادارشان می‌کنند و پس از آنکه توده‌ها وظیفه خویش را انجام دادند، از نو اسیر اربابان جدیدی می‌شوند.»

طرح اولیه آن را زمانی نوشت که مساله پروپاگاندای نظام‌های تمامیت‌خواه ذهنش را درگیر کرده بود. گویا اواخر دهه ۱۹۳۰ متاثر از تجربیاتش در جنگ داخلی اسپانیا به نوشتن چنین داستانی فکر کرد. آن زمان نمونه‌های شاخصی مثل شوروی در شرق و آلمان و ایتالیا در اروپا را پیش چشم داشت و تشکیل و تداوم دیکتاتوری‌هایی را که به نام مردم حکومت می‌کردند به وضوح می‌دید. حکومت‌هایی که در آنها قدرت در انحصار اقلیتی کوچک بود اما مدام از مردم می‌گفتند شعارهایی مثل تساوی و اراده خلق را تکرار می‌کردند. «رفیق خیال نکن که پیشوابودن خوش‌گذراندن است! برعکس، مسئولیت سنگین و خطیری است. هیچ‌کس به اندازه رفیق ناپلئون به تساوی حقوق حیوانات معتقد نیست. اگر می‌شد رفیق ناپلئون از خدا می‌خواست که شما شخصا درباره خودتان تصمیم بگیرید. ولی رفقا، اگر خدای‌نکرده تصمیم غلطی بگیرید آن‌وقت چه خاکی بر سرمان بریزیم؟»

مزرعه‌ای از حیوانات را برای روایت داستانی که در ذهن داشت انتخاب کرد. می‌گفت: «زمانی پسرکی حدودا ۱۰ ساله را دیدم که اسبش را بی‌دلیل شلاق می‌زد و اسب هم در سکوت ضربه‌ها را تحمل می‌کرد. با دیدن این ماجرا به این فکر کردم چه اتفاقی می‌افتاد اگر به عقل آن زبان‌بسته می‌رسید که قدرت جسمانی‌اش بیشتر از پسرک است و می‌تواند با یک جفتک خودش را از این رنج آزاد کند. به نظرم رسید رفتار پسرک با اسب، شبیه همان رفتاری بود که قدرتمندان با فرودستان می‌کنند.»

داستان اورول «مزرعه حیوانات» نام گرفت و چاپ نخست آن سال ۱۹۴۵ در چنین روزی منتشر شد. این داستان یکی از مشهورترین داستان‌های ادبیات مُدرن است. حیوانات مزرعه‌ای بزرگ ضد ارباب آنجا باهم متحد می‌شوند و در شورشی موفق، او را از مزرعه بیرون می‌کنند. اداره امور آنجا را خودشان به دست می‌گیرند و خوکی به نام ناپلئون را به ریاست انتخاب می‌کنند. خوک به یاری خوک‌های دیگر، قدرت را در انحصار خودش می‌گیرد، حیوانات را از حقوق‌شان محروم و آنان را عملا به برده‌های خود تبدیل می‌کند و به همان راهی می‌رود که در گذشته ارباب مزرعه رفته بود. همچنین مثل همه دیکتاتوری‌های دیگر، واژه‌هایی مثل عدالت و آزادی را به گند می‌کشد.

«ناپلئون گفت بناست بعدازظهرهای یکشنبه هم کار باشد و حیوانات آزادند که این را بپذیرند یا نپذیرند، منتها اگر حیوانی تن به این کار ندهد جیره‌اش نصف می‌شود.» البته صبح‌های یکشنبه یکی از نوکران ناپلئون به دستور او «تکه کاغذ درازی را می‌گرفت و بنا می‌کرد به خواندن فهرستی از آمار و ارقام تولید انواع مواد غذایی که ۲۰۰ درصد، ۳۰۰ درصد یا ۵۰۰ درصد افزایش یافته بودند. حیوانات دلیلی نمی‌دیدند که گفته‌های او را باور نکنند؛ به‌خصوص اینکه حتی دیگر درست و حسابی به خاطر نداشتند که قبل از شورش چه حال و روزی داشتند. با این همه روزهایی بود که می‌گفتندای کاش آمار و ارقام کمتر و غذای بیشتری به خوردمان بدهند.»

این رمان هم اورول را به شهرت و ثروت رساند و هم مسیر موفقیت بزرگ‌ترش، یعنی نوشتن و انتشار رمان «۱۹۸۴» را هموار کرد. اما این موفقیت برای او با تلخی و اندوه همراه شد، زیرا چند ماه پیش از انتشار «مزرعه حیوانات» همسر و بزرگ‌ترین حامی‌اش را بعد از دوره‌ای بیماری از دست داد و در غم مرگ او به سوگ نشست.»

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر