سه‌شنبه ۰۱ خرداد ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
نیره محمودی راد
کد خبر: ۱۲۲۴۷۱
دوشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۳

سکوتی طاقت سوز بر کلاس چیره بود. آواز پرندگان همراه هوهوی باد برگ های سوزنی درخت ِگز را در پشت پنجره به رقص درآورده و درون کلاس نیز جز صدای غیژ غیژ نیمکت های چوبی که با هر تکانی ناله می دادند، دیگرهیچ صدایی به گوش نمی آمد. قامت بلند و اندام خوش ترکیب آموزگار بر سرم سایه افکند. خود را در زیر با نگاه سنگین او اسیر دیدم. سرم را پایین گرفتم و در پاسخ به پرسش او تردید داشتم. دفتر مشق من روی میز چوبی باز بود و کاغذ ها با نسیم سردی که از پنجره می وزید تکان می خوردند. 

انگشتان دست تنومند آموزگار چانه ام را بالا آورد. اکنون می توانستم تیله های چشم درشت قهوه ای رنگش را از نزدیک ببینم. چشم هایی که از شگفتی گرد شده بود. باصدای دورگه پرسید: «مشقت رو چه کسی برات نوشته»؟ 

چشم های همکلاسی ها رو به من سریده بود و من نیز مات و مبهوت به چشمان درشت آموزگار خیره بودم. ترسم را در خود فرو دادم و تمام قد ایستادم، با بی پروایی اما ملایم پاسخ دادم: مادرم !

دستش را از زیر چانه ام برداشت. نگاهی به همکلاسی ها که چهارچشمی به او خیره بودند انداخت و این بار با آرامشی نوازشگرانه تکرار کرد:

- مادرت! مگه سواد داره؟

- بله آقا! مادرم سواد مکتبی داره.

-پدرت چی، اون هم سواد داره؟ 

-نه آقا ! 

دفتر مشق را ورق زد و خط به خط آن را از زیر ذره بین نگاه گذراند.

-چقدر هم خوش خط نوشته !

با این جمله ی آموزگار پس از ترس فرو ریخته نیرو گرفتم. سرم را بالا آوردم و با غروری که از نهادم برآمد گفتم: «آقا! پدربزرگ من سواد مکتبی داشت. توی خانه به مادر و خاله م خواندن و نوشتن یاد داده بود». 

سرش را به نشانه تعجب تکان داد و ستایش آمیز گفت:«عجب ! آفرین ! آفرین !».

ادامه دادم: «مادرم میگه پدربزرگ باخط شکسته نستعلیق شعر می نوشت. من دستخط پدر بزرگ را پشت جلد قرآن دیده ام».

آموزگار مشق را خط زد و دفتر را به دستم داد.«این بار تو رو به خاطر مادرت می بخشم چون کمک او از سر دلسوزی است . ولی پس از این خودت بنویس. به مادرت هم بگو فردا به مدرسه بیاد».

******
بورکی روستایی پهناور و پربار بود و هوای خوش این دهستان، ییلاقی خرم را برای خان و خان زاده ها فراهم می کرد. 

دبستان بورکی، یک دستگاه ساختمان فراخ بود که با خشت و گل ساخته شده بود وسقف آن برعکس خانه های 

روستا به جای قاچ تنه نخل از تیرهای درخت چنار بود. چوب های سقف را از شیراز با کامیون آورده بودند. دبستان در قلب روستا، کناریک کشتزار سرسبز قرار داشت . این دبستان را در پیش از انقلاب "خواجو" می نامیدند.

بر روی تابلو سفید رنگ سردر آن با خط سیاه سال تاسیس "۱۳۳۶" نوشته شده بود.

دروازه دبستان با چند پله به سمت دالان باز می شد و این دالان بلند در انتها به چند پله دیگر و آخر سر به زمین بزرگ والیبال می رسید. در هر سوی دالان پنج اتاق خودنمایی می کرد که چندتا از اتاق ها کلاس درس و بقیه جای سکونت آموزگارها بود. با آن که ساختمان خشت و گلی بود اما با دیوارهای سترگ و گچبری های سقف و تاق نما خوش ریخت و چشم نواز به نظر می رسید. دبستان خواجو خانه ییلاقی محمد علی خان بهبهانی و خانواده اش بود که هر سال هنگام برداشت محصول به بورکی می آمدند. در روزگار ملوک الطوایفی( خان خانی) صاحب هر یک از روستاهای دشت خشت یک خان بود.
 
درسمت دیگر این ساختمان، زمینی پهناور قرار داشت که هنگام بهار تا سینه کوه، با گل های شقایق، چشم نواز و دل انگیز می شد. آن سوی دیوار دبستان جای نمایش های محلی و هنرنمایی پهلوانانی بود که از سوی آموزش و پرورش به بورکی دعوت می شدند. پهلوان امیری و همچنین پهلوان خلیل عقاب برای مردم و دانش آموزان نمایش اجرا می کردند.

در پشت اتاق های دو سوی ساختمان، کرت های سرسبز سبزیجات خودنمایی می کرد و در هر گوشه از این کرت ها و زمین های گسترده، کلبه های پرورش مرغ و خروس ساخته شده بود. رسیدگی به کرت ها و نیز مرغان خانگی را دانش آموزان دبستان بر عهده داشتند.ما دانش آموزان به چند گروه تقسیم شده بودیم و هر گروه به نوبت کرت ها را با آب چاه مدرسه، آبیاری و از مرغ های خانگی نگهداری می کردیم. جمع آوری تخم مرغ ها را به دانش آموزان بازیگوش سپرده بودند. مرغ ها بر روی بافه ی یونجه در کرت ها و زمین های پیرامون پراکنده می شدند و تخم می گذاشتند.

پس از برچیده شدن مکتبخانه ها در ٦۵ سال پیش بدنبال آموزش نو، ساختمان دبستان خواجو از سوی خان به آموزش و پرورش اجاره داده شد . دلهره های تنبیه بدنی هر چند کمتر بود اما هنوز همچون روزگار مکتبخانه ادامه داشت.
*******
سرانجام مادر به درخواست آموزگار و برای تماشای نمایش به مدرسه آمد. همراه زنان روستا با آموزگار سرگرم گفتگو شده بودند. من و دوستان می ترسیدیم مبادا آن ها از بازیگوشی ها و نافرمانی های مان در خانه به آموزگار گزارش دهند. 
*****
آن شب کنار چاله آتش، با آرامشی که همواره از وجود مادر بر می خاست از گفتگوی او با آموزگار صحبت شد . از شگفتی آموزگار به خاطر سواد مکتبخانه ای یک زن و از بازیگوشی های من تا نیمه های شب حرف زدیم. 

-امروز آموزگار در مورد مشق هات گفت و من ماجرا را براش بازگو کردم.

-چه گفتی؟ 

-گفتم بعضی از شب ها هنگام نوشتن مشق کنار چراغ موشی خوابت میبره و من چون نمی تونم نگرانی تو رو به دلیل نداشتن مشق تاب بیارم کمکت می کنم. از طرف تو به آموزگار قول دادم که هر غروب مشق هات رو خودت بنویسی. من هم در برابر خوش قولی تو هر وقت بخوای برات قصه میگم.

مادر برخی قصه های کهن را که به یاد داشت به گونه ای دلنشین و شیوا برایم تعریف می کرد و پس از آن، از پریان دریا قصه می گفت. 

عاشق افسانه ها و قصه هایی بودم که مادر با آب و تاب برایم می گفت و من آن ها را در ذهن کودکانه ام ترسیم می کردم و همراه قهرمان قصه که چابک و جسور بود در رویای خود به سفر می رفتم. 
درکوچه های خیال خواب های رنگی می دیدم. 

حکایت های شیرین مادر من را در فن سخنوری جسور و بی باک کرده بود و این بزرگترین هنر من در فضای بسته کلاس آن روزها بود. هنری که آموزگار را به وجد 
می آورد و مرا با نگاه تحسین آمیز تشویق می کرد.

آن شب مادر با ترفند زیرکانه و با امیدواری به پیروزی قهرمانان قصه هایی که می گفت به من درس بزرگی آموخت . گویی سال ها در مکتب پدر بزرگ، دانش روانشناختی کودکان را آموخته بود . او که در آن روزگار با درس مکتبخانه ای آشنا بود نشان داد که خواستن توانستن است، و زن و مرد نمی شناسد.

*بر اساس بریده ای از خاطرات دکتر محمود دهقانی در کتاب فانوس درون برج بندر

نظرات بینندگان
دلیر
|
-
|
سه‌شنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۳:۴۴
درود و شادباش 

محمود دهقانی نویسنده ای تر دست است نوشته هایش روان و فضا سازی زیبایی دارد گفتارش را ساده  و روان بر کاغذ می آورد. 

کتاب فانوس درون برج بندر را تازگی خواندم خواننده پا به پایش از روستاها و شهرهای قدیم می گذرد شيطنت های بچه گانه دلهره نوجوانی و غم نان و دلتنگی یاران در دیار غربت و شیرینی طعم‌ دست نوازشگر یک دوست را به خوبی حس می کند در اوج تنهایی در امواج تفکر جامعه غوطه‌ور می شود. مثبت اندیشی نویسنده در شرح حال اطرافیان حتی آنهایی را که دوست ندارد زیبا و آموختنی است. 

شاد و سرفراز 
شریعت علیزاده
|
-
|
سه‌شنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۷:۲۱
سلام خانم محمودی رادعزیزعالی بود مثل همیشه مرابه دوران کودکیم برد ان شاالله همیشه حال ودلت خوش ‌‌‌ دستان پرمهرتان توانا
نیره محمودی راد
|
-
|
سه‌شنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۴
عرض سلام و ادب خدمت همه ادیبان و استادان ارجمندم...

از حسن نگاه و توجه بی منت شما سپاسگزارم...کتاب فانوس برج بندر به قلم بسیار توانای نویستده  توانمند ایرانی دکتر محمود دهقانی شایسته تقدیر و ستایش است..با این آرزو که کتاب و کتابخوانی بخشی از زندگی همه ما شود..
مهدی پرویزی
|
-
|
سه‌شنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۸
سلام،عالی بود،شوروعشقتان جوشان،قلمتان روان!

آفرین!
نقشواریان
|
-
|
چهارشنبه ۲۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۴
درود دوست گرامیم چقدر انعطاف آموزگار در مقابل صداقت دانش آموز زیبا بود  و نقش مادر بسیار زیباتر  

قلمتون پر توان و پرتوان تر 
عفت رهروان
|
-
|
پنجشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۸
سلام بر همه اندیشمندانی که آدم ها وتمام مناظر

 قصه وداستان هایشان پیغام برانی می شوند برای

 برای نسل بعد. 

درود بر همه پیام بران و

پیغامبران. 

 
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر