دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر/ خاطره ای از میرزا محمد خان برازجانی و خواهرزاده اش که اشک «علم» را دراورد؛
فکرشهر: وقتی میرزامحمد خان غضنفرالسلطنه بعد از یکی – دو بار عزل و نصب و جا عوضی با خواهرزاده اش آقا خان زیارتی بار دیگر به عنوان ضابط برازجان انتخاب شد، یکی از کارهایش تسویه حساب با ...
کد خبر: ۱۲۲۴۸
جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۲

* عبدالخالق عبداللهی

\n\n

فکرشهروقتی میرزامحمد خان غضنفرالسلطنه بعد از یکی – دو بار عزل و نصب و جا عوضی با خواهرزاده اش آقا خان زیارتی بار دیگر به عنوان ضابط برازجان انتخاب شد، یکی از کارهایش تسویه حساب با مخالفان و دشمنان سابقش بود. دشمنانی که سرِ بزنگاه یا به قول ما دشتستانی ها " ساعتِ تنگ " با خان، خوب تا نکرده بودند و بفهمی نفهمی اسباب آزار و اذیتش را فراهم نموده بودند. 

\n\n

خان همه حساب های سابق با دشمنان دیروز را تسویه کرد و فقط مانده بود گوشمالی آقاخان که قبل از او ضابط برازجان بود و لابد در دوران قدرت ترکتازی ها کرده و مایه اذیت و آزار غضنفر شده بود. اما تنبیه آقاخان اشکالاتی داشت؛ علاوه بر اینکه آقا خان خواهرزاده غضنفر محسوب می شد، یک  آدم معمولی هم نبود تا بدون مقدمه تفنگچی بفرستد، دستور دهد، دست و پایش را در غل و زنجیر کنند و به زندانش بیندازند. پس باید بهانه ای پیدا کرد. 

\n\n

آدم های غضنفر گشتند و گشتند تا بالاخره مرد کلاهدوزی را پیدا کردند که در زمان قدرت آقاخان ظاهرا کلاهی برایش دوخته یا بافته بود، اما خان پولش را نداده بود یا شاید هم داده بود اما کلاهدوز که آن زمان افتخارش این بوده که مثلا برای خان کلاهی بافته، پولش را نگرفته بود. البته بهانه زیاد خوبی نبود اما خیلی هم بد نبود. می شد با توسل به آن کمی آقا خان را خفیف کرد. بنابراین به مرد کلاهدوز دستور دادند از آقا خان شکایت کند!

\n\n

مرد کلاهدوز که از اصل موضوع بی خبر بود، ابتدا در محضر غضنفر تحاشی می کرد و می گفت: نه نه، به جان حضرت خان نمیشه، اصلا یک قرون چه قابل داره که بنده بخوام از خواهرزاده شما شکایت کنم ...

\n\n

هر طور بود به مرد حالی کردند که موضوع چیست و او راضی شد از آقاخان شکایت کند  ( می گویند چند نفر از رجال و معاریف شهر از جمله یکی از سادات بنام مساوات خیلی به غضنفر اصرار کردند که اینکار را نکند حتی حاضر شدند پول کلاه را از جیب خود بدهند اما غضنفر راضی نشد) .

\n\n

غضنفرالسلطنه چند تفنگچی فرستاد تا نزد آقا خان بروند و به او بگویند که  فلانی از دستت شکایت کرده، دو راه بیشتر نداری: یا پول کلاه را می دهی یا  روانه زندان می شوی ( البته کلاه قیمت زیادی نداشت اما آقا خان آن روزها به حدی مفلس و درمانده شده بود که غضنفر اطمینان داشت نمی تواند پول را  تهیه کند ).

\n\n

شاید خیلی ها یادشان باشد آن زمان لبه پائینی کلاه نمدی یعنی همانجایی که بالای گوش قرار می گیرد به علت کثرت استعمال عرق می کرد، چربی می گرفت و چرک می شد بطوری که رنگش با دیگر قسمت های کلاه فرق می کرد یا به قول معروف "رنگش بر می گشت"... آن هایی که دستشان می رسید و دارا بودند آن را دور می انداختند و کلاه نویی می خریدند اما کسانی که قدرت مالی نداشتند، در این مواقع یا کلاه را برمی گرداند و وارونه بر سر می گذاشتند یا قسمت چرک گرفته یعنی  لبه پائینی کلاه را به شکل دایره ای قیچی می کردند و باز بر سر می گذاشتند؛ در این حالت  کلاه بعد از مدتی کوچک تر و کوچک تر می شد. 

\n\n

\n\n

برگردیم به داستان...  

\n\n

تفنگچی ها نزد آقا خان می روند و پیغام دایی را به او می دهند. آقا خان وقتی پیغام را می شنود، می بیند نه پول دارد نه جان زندان رفتن، از طرفی مطمئن بود اینها همه بهانه است. بنابراین با اینکه آن زمان سر برهنه و بدون کلاه بودن بسیار مذموم و ناپسند بود، خم شد، کلاهی را که از بس لبه اش را بریده بود به اندازه کف دست شده بود از سر برداشت و به آدم های غضنفر داد و گفت: سلام میرزا محمد خان را برسانید و بگوئید: خالو، خوب کاری نکردی چرا که با اینکار به مردم نشان دادی از این به بعد می شود کلاه خان را هم از سرش برداشت " ... 

\n\n

در سال های 1340 که محمدرضا شاه پهلوی هیاهوی اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب و رعیتی را براه انداخته بود، یکی از رجال مشهور برازجان که با اسداله علم نخست وزیر وقت دوستی داشت، این داستان را برای علم تعریف کرده بود و معتقد بود این اصلاحات ارضی در حکم همان " کلاه از سر خان برداشتن است " می گویند اسداله علم با شنیدن این داستان از بس خندیده بود اشک از چشمانش سرازیر شده بود.

\n\n

** این مطلب در دومین شماره ی ماهنامه ی «فکرشهر» منتشر شده است.

\n\n

 

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر