جمعه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر/ آشنایی با کودکان و نوجوانان موفق استان بوشهر؛
فکرشهر: نیما و نگار رو اولین بار در مسابقات سنگ نوردی منطقه ای در برازجان دیدم. خواهر و برادر دوقلویی که بسیار چابک تر از هم سن و سالان و حتی بزرگ ترهای خود از دیواره ها بالا می رفتند. این قل ها، توجه ی کل سالن رو...
کد خبر: ۱۲۴۵۸
شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۶:۴۲

فکرشهر ـ نرگس محمدزاده فرد: نیما و نگار رو اولین بار در مسابقات سنگ نوردی منطقه ای در برازجان دیدم. خواهر و برادر دوقلویی که بسیار چابک تر از هم سن و سالان و حتی بزرگ ترهای خود از دیواره ها بالا می رفتند. این قل ها، توجه ی کل سالن رو به خودشون جلب کرده بود و به نظر می رسید مشوق اصلی نیما و نگار هم جز کل سالن، پدر بزرگ و مادر بزرگشون بودن که به نظر می رسید بیشتر از سایرین استرس دارن.
\nنگار کم حرف تر بود و اغلب صحبتای نیما رو تایید می کرد، هر چند بیشتر نظراتشون هم مشترک بود.

\n\n

ـ خب. آقای نیما و خانم نگار. شما کلاس چندمید؟
\nسوم.
\nـ فامیلی تون چیه؟
\nجمیری.
\nـ درستون هم خوبه؟
\n{باهم} آره. خیلی خوب می شیم.
\nـ کدوم مدرسه می رید؟
\nنیما: یه مدرسه می ریم. من میرم شهید مهدی محمدی.
\nنگار: 17 شهریور.
\nـ بچه ها شما به جز درس خوندن چکار می کنید؟
\nنیما: ورزش می کنیم. صخره نوردی می ریم.
\nـ اسم رشته تون صخره نوردیه یا سنگنوردی؟
\nنگار: هم صخره نوردی بهش می گن، هم سنگ نوردی.
\nـ چند ساله می رید صخره نوردی؟
\nسه سال.
\nـ حالا چرا صخره نوردی؟
\nنگار: چون دوست داشتم، این که بریم بالای دیواره.
\nنیما: وقتی میارنمون پایین خیلی خوبه. تو هوا که هستیم.
\nـ بچه ها، شما جز سنگ نوردی، کلاس دیگه ای هم می رید؟
\nنیما: شنا می رم و موسیقی.
\nنگار: شنا.
\nـ آقا نیما شما چه سازی می زنید؟
\nالآن فلوت.
\nمادر: نگار صداش هم خوبه.
\nپدر: مادرشون مداحه و نگار هم این کارو دوست داره.
\nـ شما چه کارتونی دوست دارید؟
\nنگار: سیندرلا.
\nنیما: مرد عنکبوتی.
\nـ بچه ها، شما جز توی کلاس سنگنوردی، ورزش هم می کنید؟
\nتوی مدرسه.
\nـ زمان کلاس صخره نوردیتون با همه؟
\nنه. شیفتی هستیم. هر کدوم سه روز در هفته.

\n\n

\n\n

ـ روزی چند ساعت؟
\nسه ساعت.
\nنیما: بعضی روزا صبح می ریم تا شب. وقتی می خوایم بریم مسابقه.
\nـ دوستاتون بیشتر تو کلاس ورزشی تون هستن یا مدرسه؟
\nنیما: دوستای مدرسه مون تو کلاس صخره هم ثبت نام کردن.
\nنگار: بعضی دوستام هستن.
\nـ بچه ها توی مدرسه می دونن که شما سنگ نوردی کار می کنید؟
\nنگار: آره دوستامون همه می دونن.
\nـ معلما چی؟
\nآره.
\nـ در این باره چی میگن؟
\nتشویق می کنن.
\nـ بچه ها زنگ ورزش تو مدرسه چکار می کنید؟
\nنیما: فوتبال.
\nنگار: هیچی!
\nـ مربی تون کیه؟
\nنیما: ساسان امیری.
\nنگار: خانم واحدی.
\nـ تا حالا سقوط هم کردین؟
\nنیما: یه بار که داشتم می رفتم بالا حلقه رو که انداختم، صداش اومد. فکر کردم جا افتاده ولی بالا که رفتم دیدم جا نرفته بود و سقوط کردم و پاندولی شدم و محکم خوردم تو دیواره. بعدش اقای اقدسی بهم گفت دیواره مونو خراب کردی، باید خسارتشو بدی... { می خندد.}
\nـ شما چی نگار خانم؟
\nبله.
\nـ بچه ها وقتی پاندولی شدین، نترسیدیدن؟
\nنیما: نه.
\nـ شما چی نگار خانم؟
\nمن ترسیدم.
\nپدر: نگار بعد این سقوط کمی ترسیده بود و از همون مسیری که سقوط کرده بود بالاتر نمی رفت.
\nـ نگار خانم، می تونی ترستو برام توصیف کنی؟ چرا ترسیدی؟
\nفکر کردم الان بند پاره میشه و می افتم.
\nـ پس تو پاندولی شدن هم دو قلویید؟
\n{می خندند.}
\nـ آسیب جسمی هم دیدید؟
\nنه.
\nـ کدومتون بزرگ ترید؟
\nنیما: من.
\nـ چند دقیقه؟
\nنمی دونم.
\nمادر: 3 ـ 4 دقیقه.
\nـ بچه ها، شما چه غذایی دوست دارید؟
\nنگار: میگو.
\nنیما: میگو با مرغ.
\nـ چه رنگی دوس دارین؟
\nهر دو: آبی.
\nـ آبی رو بر اساس تیم فوتبال انتخاب کردین یا کلا دوست دارین؟
\nبا هم: تیم فوتبال.
\nـ آقای نیما و خانم نگار، تا کجا می خواین سنگنوردی رو ادامه بدید؟
\nهر دو: تا مربی بشیم.
\nنگار: من همین الان هم با بچه های کوچیک کار می کنم. خانم واحدی میره با بچه های بزرگ تر کار می کنه منم با کوچیک ترا.
\nـ هدف اصلیتون مربی شدنه یا قهرمانی جهان و ایران؟
\nنیما: هدف اصلیم رسیدن به تیم ملی و قهرمانیه.
\nنگار: منم همینطور.
\nـ وقتی میخواید مسابقه بدید، استرس هم دارید؟
\nنگار: آره. دستامون می لرزه.
\nـ چکار می کنید که استرستون کم شه؟
\nنیما: یکی از بچه ها رو میاریم پیش خودمون و بهش میگیم مسیر آسونه! راحت می تونی بری بالا.
\nـ شما به دوست تون میگید یا ایشون به شما؟
\nنیما: هر دو به هم میگیم. به همدیگه روحیه می دیم که استرسمون کم شه.
\nـ نگار خانم، بهترین دوستت کیه؟
\nآریانا علی پور.
\nـ تو کلاس مدرسه است یا ورزش؟
\nمدرسه.
\nنیما: اشکال نداره دو تا بگم؟
\nـ هر چند تا دوست داری بگو.
\nداوود فروزان کمالی و شاهرخ تاج پرست.
\nـ دوستای مدرسه تون هستن؟
\nآره. یه دوستی هم دارم تو کلاس صخره نوردی به اسم نصراله چمنکار.
\nنگار: منم یه دوستی دارم تو سنگ نوردی اسمش فرشته پاپری.
\nـ رقیبین یا با هم دوستین؟
\nنگار: دوستیم.
\nنیما: دوستیم، رقیب هم هستیم.
\nـ بچه ها، شما کتاب هم می خونید؟
\nباهم: اره.
\nـ از کجا کتاب می گیرید؟
\nکتابخونه ی مدرسه.

\n\n

\n\n

ـ بهترین کتابی که تا حالا خوندید، چه کتابی بوده؟
\nنیما: رستم و شغاد.
\nنگار: سیندرلا و سفید برفی.
\nـ آفرین. خیلی خوبه که کتاب می خونید.همیشه به کتاب خوندن ادامه بدید. اهل بازی کامپیوتری هم هستید؟
\nآره.
\nـ روزی چند ساعت؟
\nنگار: روزی نیم ساعت. یه روز من بازی می کنم، یه روز هم نیما.
\nـ تو خونه به مادرتون هم کمک می کنید؟
\nنگار: آره.
\nنیما با خنده: نه.
\nپدر: مسافرت که می رن، نگار مراقب نیما است و ازش مراقبت می کنه. تو کارای خونه هم خیلی کمک میکنه.
\nـ قبل خواب برا خودتون قصه هم می خونید؟
\nنگار: بابا برامون قصه میگه.
\nـ سنگ نوردی روی درس شما هم تاثیر داشته؟
\nنیما: آره. از وقتی می رم سنگ نوردی قرآنم خیلی بهتر شده. حالا دیگه وقتی می خوایم قرآن بخونیم خانم اول به من میگه بخونم برام ستاره هم می زنه.
\nنگار: منم همینطور.
\nـ چه درسی رو بیشتر دوست دارید؟
\nنگار: فارسی.
\nنیما: ریاضی.
\nـ چه درسی رو کم تر دوست دارید؟
\nهر دو با هم: مطالعات اجتماعی.
\nـ متولد چه تاریخی هستید؟
\n9 ابان 84.
\nـ مردم شما رو که می بینن می فهمن دو قلو هستین؟
\nنه. نمی دونن. میگن شما که شبیه هم نیستین، چطوری دوقلویین؟!
\nـ بچه ها، کی تو زمینه ی سنگنوردی تشویقتون می کنه؟
\nهمه. اقوام، مربیاف هم کلاسیا... همه.
\nـ ورزش چه تاثیری تو روحیه تون داشته؟
\nشاداب تر شدیم  و قوی تر.
\nـ بچه ها می خواین چکاره شین؟
\nنگار: دکتر.
\nنیما: پلیس.
\nـ نگار خانم می خوای دکتر چی شی؟ منظورت پزشکه یا دکتر؟
\nپزشک. هنوز بهش فکر نکردم.
\nـ آقا نیما شما چرا می خوای پلیس بشی؟
\nچون  دزدها رو می گیریم.
\nـ آقای جمیری، شما شغلتون چیه؟
\nمن کارمند اداره ی ورزش هستم.
\nـ بچه ها با هم رفتن کلاس صخره نوردی؟
\nنه. اول نگار رفت و بعدش نیما.
\nـ حالا چرا صخره ؟ در واقع چطوری فهمیدید تو این رشته استعداد دارن؟
\nپدر: یه روز داشتم با آقای اقدسی (رییس هیات کوهنوردی و صعودهای ورزشی دشتستان) صحبت می کردم که دیدم نگار نیست. بعد چند لحظه دیدیم صداش میاد ولی خودش پیدا نیست، تا بالاخره دیدیم رفته بالا، روی صخره ی کودک و داره صدا می زنه عمو حالا چکار کنم؟ همون موقع آقای اقدسی گفت نگار آینده ی خوبی تو صخره نوردی داره و منم بردمش کلاس.
\nمادر:  قبل این اتفاق هم من همیشه تشویقشون می کردم که برن یه رشته ی ورزشی ادامه بدن.
\nـ نیما چطور؟
\nنیما: یه روز که داشتم دوچرخه سواری می کردم رفتم سالنی که نگار تمرین می کرد. خانم مربیشون، خانم واحدی منو دید و به نگار گفت داداشته؟ نگار هم گفت آره. به من گفت نمی خوای صخره نوردی کار کنی؟ منم گفتم نمی دونم. منو نشوند رو تشک صخره نوردی گفت نگاه کن بینم دوس داری؟ منم نگاه کردم و گفتم بله خیلی دلم می خواد. از فرداش رفتم تمرین.
\nمادر: کلا خیلی شیطونن. همیشه از در و دیوار بالا می رن. سه سالشون که بود از چارچوب درب خونه و اتاقا می رفتن بالا و از روی بوفه هر چی می خواستن برمیداشتن.
\nـ خانم زارعی، بزرگ کردن دوقلوهایی که خیلی شیطون بودن برای شما سخت نبود؟
\nسخت که بود ولی پدر و مادرم خیلی کمکم کردن که جا داره همین جا ازشون قدردانی کنم. من واقعا زندگیمو مدیونشون هستم. از بارداری تا بزرگ کردن بچه ها. هنوزم وقتی مشغله دارم از بچه ها مراقبت میکنن تا به کارم برسم.
\nـ قبل از تولد هم شیطون بودن؟
\nنیما خیلی ورجه وورجه می کرد ولی نگار خیلی آروم بود.
\nپدر: بزرگ تر که شدن وضعیت شون برعکس شد. نگار فعال تر بود. شیشه ی شیرش رو با پاش بلند می کرد و میذاشت تو دهنش ولی نیما تپل بود و بی حرکت.
\nیه روز برای تفریح رفته بودیم بیرون. بچه ها هم 9 ماهه بودن و چهار دست و پا می رفتن. کنار جایی که نشسته بودیم یه دره بود. یه دفعه دیدم نگار رفته لب دره و داره توشو نگا می کنه. بعد دیدم دور زد و از عقب شروع کرد به پایین رفتن از دره. همون  موقع موبایلمو درآوردم و فیلمشو گرفتم.
\nـ نیما دنبالش نرفت؟
\nمادر: نه. نیما تپل بود و کم تحرک.
\nیه روز خونه ی پدرم که بودم دیدم نگار گم شده. یک ساله بودن. تو کوچه، حیاط، اتاقا، تو لباسشویی و همه جا رو دنبالش گشتیم ولی نبود. بعد یهو دیدم نیما چوب تی دستشه و داره میزنه به شیشه. رفتیم دیدیم نگار رفته روی طاقچه بالا و به پنجره چسبیده و نیما هم با چوب تی می خواد بندازدش.
\nـ تنبیهشون هم می کردید؟
\nنه. اصلا. تنبیه کردن چه فایده ای داره. کارشونو که انجام داده بودن.
\nـ آقای جمیری، اولین باری بچه ها تو مسابقات شرکت کردن، کی بود؟
\nدو سالشون بود که تو مسابقات دوی حمل عروسک شرکت کردن و اول شدن. بعد از اون هم تو چند تا مسابقه دیگه ی دو و سه ساله ها شرکت کردن و اول شدن.

\n\n

\n\n

ـ آخرین مسابقه ای که بودن چی؟
\nپدر: دهه فجر سال قبل، 93، تو سمنان. نیما سوم شد و نگار هم هفتم.
\nمادر: تو مسابقه ی آخر که در دهه ی فجر پارسال برگزار شد، نفرات برتر از نظر سنی 2 ـ 3 سال از بچه ها بزرگ تر بودن. علاوه بر این بچه ها تو مسابقه سرعت شرکت کرده بودن در حالی که اینجا اصلا تمرین سرعت نداشتن.
\nبرای همین مسابقات، هیچ حمایتی برای رفتن از بچه ها نشد. بچه های بوشهر رو با هواپیما فرستادن و بچه های ما با اتوبوس رفتن تهران و از اونجا هم با قطار رفته بودن سمنان. نیما بعد از برگشتن مریض شد و یه هفته بستری بود تو بیمارستان. مگه بچه های ما با بچه های دیگه چه فرقی دارن؟
\nفردای روزی که رسیدن هم مسابقاتشون شروع شده بود.
\nپدر: بعد مسابقه هم تماس گرفتند که برامون پول بفرستین چون برای برگشت پول نداریم. قبل از برگزاری مسابقات هم هی می گفتن میریم! نمی ریم! بچه ها رو دودل کرده بودن تا ظهر روزی که می خواستن برن تماس گرفتن که ما عصر داریم میریم، کمک هزینه ی اعزام رو واریز کنین.
\nـ خب شاید پول بلیط هواپیمای بچه های بوشهر رو هم پدر و مادرشون پرداخت کردن؟
\nمادر: خب باید همه یک جور باشن. از اول تصمیم بگیرن که ما می خوایم با هواپیما بریم، اینقدر پول بدید ولی هیچ برنامه ای نیست. ما گفتیم آقای مریدیان میره استان وضعیت بهتر میشه ولی هیچ فرقی نکرده.
\nپدر: وقتی قراره تیم استان بوشهر تو مسابقات شرکت کنه، همه باید با هم برن، نه این که بچه های ما جدا و اونا هم جدا. این که نشد تیم. باید یه برنامه برای همه ی استان باشه. 
\nمسابقاتی هم تو خود برازجان برگزار شد، چند تا استان حضور داشتن. بچه ها که تمرین می کردن، همه ازشون خوششون اومده بود و می گفتن آینده ی خوبی دارن. رییس فدراسیون که اومده بود، از بچه ها خواستن با هم صعود کنن و چون آقای عباسی خوشش اومد، گفتن حالا به جاش برای ما کلاس رایگان برگزار کنید؛ از این موارد هم بوده... .
\nـ پس با کمک بچه ها برای صخره نوردی امتیاز می گیرند؟
\nپدر با خنده: بله. بنر مقام اوردن بچه ها رو زدن توی مدرسه که بچه های دیگه هم تشویق بشن.
\nـ خیلی هم خوب. نگار خانم و آقا نیما، نکته ای مونده که ما نپرسیده باشیم؟
\nنه.
\nـ خیلی ممنونم و موفق باشید.
\nممنون. شما هم موفق باشید.

\n\n

\n\n

 

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر