ای دوست به غیر از تو مرا یار نباشد
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد
مردم همه دانند که من یار تو هستم
ای خوب ترین حاجت گفتار نباشد
بیزار نگردم ز تو ای دوست به هر جور
که آن یار که بیزار شود یار نباشد
جز روی سپید تو و آن زلف سیاهت
اندر نظرم صبح و شب تار نباشد
امشب همه آرام گرفتند و نگارا
جز چشم من و بخت تو بیدار نباشد
چشمم بود ای دوست به دیدار تو شایق
هرچند که او لایق دیدار نباشد
گر تیغ به فرق من بیچاره گذاری
لطف است و بدان باعث آزار نباشد
خواهم سر و جان را همه در پای تو ریزم
هرچند که اینها همه بسیار نباشد
فرهادم و درمان و دوای من بیمار
جز آن لب شیرین شکربار نباشد
خواهم به کنار من دلخسته همیشه
ای یار شما باشی و اغیار نباشد
خواهم که بیایی و شوی یار من زار
اما چو نخواهی ز من اصرار نباشد.
*شاعر