فکرشهر: جی پلاس نوشت: سردردها به جایی رسیده بود که گاهی کلافه اش میکرد. راضی شده بود سری به بیمارستان بزند شاید افاقه کند. شب بود. تلفن همراه دکتر زنگ خورد. از بیمارستان بود. گفتند یک سری بیا بیمارستان باید سردار سلیمانی را ویزیت کنی. برایم ناراحت کننده بود که او را به عنوان بیمار ویزیت کنم. حجم کارهای سنگین و جلسههای پی در پی سردردهایی را برایش دنبال خود کشیده بود. دست و پایم را گم کرده بودم. تا به حال او را از نزدیک ندیده بودم. نگاهم که با نگاهش گره خورد. انگار آبی بود که بر آتش ریخته باشند. آرامش آمد و نشست توی وجودم. نه لکنت زبان گرفتم نه هول برم داشت. جایی از گفتههای حضرت امیر سلام الله علیه درباره حاکم عادل خوانده بودم که اینها از ویژگیهای حاکم عادل است.
معاینات اولیه انجام شد. مشکلی دیده نشد. کمیسیون پزشکی تشکیل دادیم نتیجه اش آن شد که مایع مغزی نخاعی از او گرفته شود. نکند اتفاقی در مغز از دیدمان پنهان مانده باشد.
شمارش گرفتن مایع مغزی از بیماران مختلف تا آن روز شاید برای من به عدد هزار رسیده بود. مایعی که در لوله آزمایشگاه دیدم را تا به حال ندیده بودم. شفافِ شفاف بود. از اشک چشم هم زلال تر. اگر از من بپرسند که حالات معنوی و روحی بر کدام قسمت از بدن اثر میگذارد، میگویم مغز. اصلا من این را نمیگویم. این عملکرد بدن است که مغز زودتر از بقیه جاها از حالات روحی تاثیر میپذیرد؛ و همین اثرپذیری در مایع مغزی داشت خودش را به رخ میکشید.
فردایش ایشان را مرخص کردیم و خواستیم تحت نظر باشند. چون این سردردی نبود که برود و بی خیال شود. تا این جلسهها و کارکردنهای بی وقفه بود سردردها هم خودنمایی میکردند. اما دیگر به بستری شدن نیازی نبود. دفعه بعد گفتیم خودمان میرویم برای معاینه.
نه از گیتهای چند لایه امنیتی خبری بود نه از تشریفاتی که در بسیاری از خانهها دیده بودیم. سادگی بود و صمیمیت. آغوش گرمش هم پذیرایمان بود.
برگرفته از خاطره دکتر سید جواد حسینی نژاد، متخصص مغز و اعصاب