فکرشهر: امسال؛ یعنی در تابستان ۱۴۰۴ در بیشتر نقاط ایران، گرما همه را نقره داغ کرد؛ اما در جنوب، تابستانِ امسال تابستانی دیگر بود. آفتابش دو اسبه میتازید و گویا به زمین نزدیکتر شده بود و با نخوتِ تمام از تمامِ جهات خود را به زمین میتاباند. از نیمههای خرداد پیش دستی کرده و در تیرماه حرفش را بر کرسی نشانده و تاکنون که شهریور است؛ هنوز رنگ و بوی نیمههای مرداد را با خود دارد. گویا گرمای امسال، زنگ تفریحی ندارد و مجال نفسی به نسیمی که روح نواز باشد، نمیدهد. حتی شبها هم سیه پوش و داغدار آفتاب عالم سوز بودند. گاهی در آخرین پاسِ برخی شبها نیز، اگر نسیمی به دور از چشمِ ستیغِ آفتاب، روانه روح ِداغدیدهای میشد، بی درنگ با آتشین بادی که از نفسِ گرمِ تابستانی شعله کشیده بود، در نطفه خفه میشد. حتی گلهای فصلی هم در سایه سار درختان قد کشیده، توان ادامه دادن را نداشتند و به زورِ آبِ روزانه هم کامشان ترگونه نمیگشت.
به قول قدیمیها تا تِک هوا نشکند و به زبان امروزی باید چله تابستان بگذرد تا هوا از پُل گرمای تابستانی عبور کند و کم کم هوا روی دیگری از خود نشان دهد؛ ولی گویا تابستانِ امسال، قصدِ کنار کشیدن را ندارد. جدای از این، غمِ فراقِ ناگهانی برق، داغی بوده که هر خانواری، در سوگ آن چه روزهایی را به شب و چه شبهایی را تا صبح، به چشم انتظاری سپری کردهاند.
در دنیای امروزی یا مدرن، تکنولوژی هم کار خودش را کرده و فصلها سال هاست که نشانههای خود را گم کردهاند. دیگر طروات بهاری تا بیستمِ فروردین دوام نمیآورد. اردیبهشت، هم کم کم، دارد، به زیر تنورِ تابستان میرود. بوی پاییز هم خیلی دیرتر از همیشه به مشام میرسد و گویا دستی که بر آتش تابستانی داشته در آغوش زمستان کرده و زمستان هم با داشتن این همنشین دلگرم، دیگر از ترسِ سرما به خود نمیلرزد. در آخِر، شهریورماه تمام قد، ایستاده تا حرفِ تابستان، دوتا نشود؛ چراکه میداند، در ذات تابستانی، بویی از مهر به مشام نمیرسد.
*نویسنده: کامران رفعت جو ـ فعال ادبی