
فکرشهر: مجله ایدهآل سال ۹۳ نوشته بود: اتاق، تقریباً خلوت است و وقت ملاقات گذشته چند نفری از اطرافیان مرتضی همراه همیشگی در اتاق هستند، محسن اول وارد میشود و به سمت مرتضی میرود شهاب اکبری با دور و بریهای او احوالپرسی میکند و محسن بیخیال همه توصیههای اطرافیان مرتضی که اصرار دارند به درخواست پزشک بهتر است دوستان زیاد از فاصله نزدیک با مرتضی عیادت نکنند روی تخت مینشیند و این آغاز گپ و گفت خصوصی پنج دقیقهای محسن با مرتضی است. به قدری آرام حرف میزنند که عمراً کسی بفهمد ریز مکالمات در مورد چه چیزی است.
محسن راضی به عکس گرفتن در شرایط نامساعد مرتضی نیست و اعتقاد دارد شرایط مرتضی در این حال و وضع که سرم در دستش است باعث ناراحتی بیشتر طرفدارانش میشود مرتضی ولی سر شوخی را باز میکند و میگوید طرفدارهای ما عادت دارند و هر دو با هم میخندند، محسن دست مرتضی را میگیرد و مرتضی از دور و بریهایش میخواهد که گوشی موبایلش را به او برسانند.
چشمهای محسن چاوشی از سرخی زیاد به کاسه خونی شباهت دارد که هر لحظه احتمال سر ریز شدن دارد همهی حواسش هست که بغضش نترکد گوشی را از دست مرتضی میگیرد تا خودش کاری که مرتضی میخواست را برایش انجام دهد. بعد از چند ثانیه کلنجار رفتن با موبایل میگوید «مرتضی تا حالا هیچ وقت شماره خودم را برای کسی ذخیره نکرده بودم محسن فقط یک کلمه میگوید و بلند میشود خبر بده پس مرتضی» همه حواسم به جواب مرتضی است که میگوید: «حتماً».
از اتاق خارج میشویم و نفس راحتی میکشم فضای سنگین و عجیب اتاق نگران کننده بود و این را از تک تک نگاهها میشد فهمید.
سوار میشویم و بازی شروع میشود سیگار پشت سیگار...
فضای ماشین زیادی ساکت است و دل و دماغ حرف زدن برای کسی نمانده برای هیچ کداممان شهاب اکبری این سکوت لعنتی را میشکند و میگویدای بابا...
کسی جوابش را نمیدهد محسن متوجه سکوت حاکم بر فضا میشود و ضبط را روشن میکند قطعهای در حال پخش است که هنوز منتشر نشده باید پیاده شوم. خداحافظی میکنم و محسن غرق در فکر و خیالاتش است و میگوید: «داره مبارزه میکنه برای، زندگیش کلی انگیزه داره...
حرفهای دیگری هم بینشان رد و بدل شده کاش کمی اصرار میکردم و میپرسیدم.