اینها قدیمیترین شهرهای روی زمین هستند + عکس
فکرشهر: ترس از مردگان زنده به شکل خونآشامها، یک موضوع کمابیش ثابت در فرهنگ عامهی مدرن است، از بازتفسیرهای مکرر «دراکولای» برام استوکر گرفته تا سریالهای قرن بیستم مانند «بافی». اما این سنت ریشههای بسیار عمیقتری دارد.
به گزارش فکرشهر از فرادید، خونآشام نمادی کهنالگویی از باور مردم اواخر قرون وسطی و ادبیات گوتیک است. با این حال، ایدهی مردگان بیقرار یعنی ارواح کسانی که پیش از موعد فوت کردهاند و تصور میشد دوباره برمیخیزند و به زندگان آسیب میرسانند، باستانی است و به نظر میرسد ریشه در ترسهای عمیق روان انسان دارد.
به راستی داستان خونآشامها به چه زمانی بازمیگردد؟ این پرسشی است که تاریخنگار جان بلِر، نویسنده کتاب «کشتن مردگان: اپیدمیهای خونآشامی از بینالنهرین تا دنیای نو» در اپیزودی از پادکست HistoryExtra مطرح کرده است.
همانطور که او توضیح میدهد، داستان پیدایش خونآشامها و سایر تصاویر مردگان زنده نه در اروپا و در قرن نوزدهم با برام استوکر شکل گرفت و نه حتی در دورهی قرون وسطی، بلکه در شهرهای باستانی بینالنهرین پدید آمد؛ جایی که برخی از نخستین متون بازمانده بشری، ترسی را توصیف میکنند که هزاران سال ادامه داشته و شاید حتی از آن هم قدیمیتر باشد.
مردگان زندهی بینالنهرین
به نظر میرسد انسانها مدتها پیش از خلق نخستین زبانهای نوشتاری از مردگان ترسیدهاند. باستانشناسان گورهایی ماقبلتاریخی کشف کردهاند که به نظر میرسد هدفشان نگه داشتن مردگان در زمین بوده است: اجساد زیر سنگها محصور، سَر بریده یا محکم بسته شدهاند؛ اقداماتی که گویا برای جلوگیری از بازگشت آنها طراحی شدهاند.
بلِر به این روش اشاره میکند و میگوید: «شواهد باستانشناسی از ماقبلتاریخ وجود دارد، حتی تا دورهی پارینهسنگی.»، اما تنها با ظهور نوشتار است که شواهد ملموستر در دسترس قرار میگیرد. این باورها نخستین بار در منابع مکتوب ظاهر میشوند و قدیمیترین منابع مکتوب از بینالنهرین هستند.
بینالنهرین میزبان نخستین شهرهای جهان مانند اوروک، اور و بابل بود. اینجا همچنین جایی بود که نخستین سیستم نوشتاری، یعنی خط میخی پدید آمد.
قدیمیترین متون بینالنهرین در مورد مردگان زنده سخن نمیگویند، اما تا دورهی نوآشوری در قرن هفتم پیش از میلاد، این تصویر تغییر میکند.

این سنگهای ایستاده مربوط به قرن نهم پیش از میلاد از تل حلف، قهرمان گیلگمش را نشان میدهند که در دو طرفش دو نیمهخدا با شاخ گاو ایستادهاند و دیسک خورشید را بالای سر او بلند میکنند؛ تصویری که برگرفته از اساطیر بینالنهرین است. گیلگمش در سراسر خاور نزدیک باستان بهعنوان قهرمان و پادشاه نیمهالهی ستوده میشد، در حالی که تصاویر انسانگاو و نمادهای خورشیدی، مفاهیمی، چون قدرت، محافظت و نظم کیهانی را که در دین بینالنهرین مرکزی بود، تداعی میکردند.
بلر میگوید: «متونی پیدا میشوند که انگار به آنچه اتفاق میافتد اشاره دارند و به شما میگویند اگر اجساد شروع به راه رفتن کردند و علیه زندگان قیام کردند، چه باید کرد.»
این متون به کاهنان آموزش میدادند چگونه نظم را بازگردانند زمانی که جسدی از دید معنوی خطرناک میشود؛ این نشان میدهد ترس از مردگان زنده بخشی از اعمال مذهبی بینالنهرین بوده است. در واقع، این نگرانی در زمینهی فرهنگی گستردهتر بینالنهرین در مورد زندگی و مرگ ریشه داشت.
در باور بینالنهرین باستان، مرگ بهشکل خودکار پایان وجود فرد نبود. مرگ آرام، ترجیحاً در سنین بالا و با آیینهای مناسب و فرزندانی که قربانیها را ادامه دهند، اجازه میداد نیروهای حیاتی به شکل سالم از بین بروند. اما در مورد مرگ ناگهانی اینطور نبود.
این موضوعی است که در اساطیر خونآشامی بازتاب یافته است. تبدیل شدن به خونآشام «بیشتر برای افرادی رخ میدهد که زندگیشان به شکل غیرمنتظرهای کوتاه شده است. عامل مهم در همهی اینها، ناتمام بودن است. زندگی این افراد قطع شده و نیروهای حیاتیشان به شکل معمول از بین نرفته است. هنوز در بدن محبوس است و همین مشکلساز میشود.»
چرا زنان جوان بهویژه ترسناک بودند
یکی از پایدارترین ویژگیهای این باورهای اولیه، جنسیت مردگان خطرناک است. بلر میگوید: «یک دسته از افراد اهمیت ویژهای دارند: زنان جوان. در بسیاری از فرهنگها، مردگان خطرناک بیشتر زن بودهاند، بهویژه زنانی بین ۱۵ تا ۲۵ سال.»
این گروه سنی از زنان به ویژه در معرض این تصور بودند که اگر بمیرید، نقشهایشان در جامعه ناتمام باقی خواهد ماند. برای نمونه، مرگ در زایمان شایع بود. زنان جوان مجرد ممکن بود پیش از انجام نقشهای اجتماعی مورد انتظارشان بمیرند. هر دو سناریو، «کار ناتمام» باقی میگذاشت و بنا به باورهای بینالنهرین، شانس تبدیل شدن به «مردگان خطرناک» برای این دسته از افراد بیشتر بود.
در برخی فرهنگها از جمله انگلوساکسونها در هزاران سال بعد، این باور وجود داشت که زنان جوان قدرت روحانی بالاتری دارند. بلر توضیح میدهد: «باور بر این بود که این قدرت با پیر شدن زنان کاهش مییابد و به زنان جوان منتقل میشود. اما اگر زود بمیرند، این قدرت هنوز در بدن باقیست.»
این موضوع در اساطیر بینالنهرین هم دیده میشود. بلر میگوید: «شیطانی به نام لیلیتُو وجود داشت که بیفرزند بود و به کودکان دیگران حمله میکرد و لاماشتو، شیطان دیگری که از بهشت رانده شده بود، به دلیل آسیب رساندن به نوزادان و زنان باردار ترسناک بود.»
این شیاطین خونآشام نبودند، مردگان زنده هم نبودند، اما در چارچوب گستردهتری از ترس از زندگی ناتمام قرار میگرفتند و این ترس را القا میکردند که ممکن است به دنیای زندگان بازگردند.

این سرِ برنزیِ پازوزو که احتمالاً از شهر باستانی نمرود بهدست آمده و به دورهی نوآشوری (حدود ۸۰۰ تا ۵۵۰ پیش از میلاد) تعلق دارد، یکی از چشمگیرترین موجودات ماوراءطبیعی بینالنهرین را به تصویر میکشد. پازوزو با وجود آنکه شیطانی هراسانگیز و مرتبط با بادهای ویرانگر بود، نقش محافظی نیرومند را هم ایفا میکرد و نیروهای مرگبار بهویژه شیطان زنی به نام لاماشتو را که تصور میشد مادران و نوزادان را تهدید میکند، دور میساخت.
چگونه این ایدهها در جهان باستان گسترش یافت
فرهنگ بینالنهرین اثر عمیقی بر خاور نزدیک باستان گذاشت. شهرهای آن با تجارت، فتح و تعامل با فرهنگهای اطراف، باورهای ماوراءطبیعی را هم منتقل کردند.
افسانههای یونانی دربارهی لمیاها، هیولاهای زنی که به کودکان آسیب میرساندند، بازتابی قوی از پیشینیان بینالنهرینی آنهاست. متون جادویی هلنیستی شامل افسونهایی برای جلوگیری از بازگشت مردگان میشدند. نویسندگان رومی اجسادی را توصیف میکنند که برای مطالبهی عدالت برمیخیزند. الهیدانان مسیحی اولیه که این سنت را به ارث برده بودند، نسبت به دفن نادرست و اختلالات معنوی هشدار میدادند.
تا قرون وسطی، این ایدهها از مردگان زنده به بازگشتکنندگان و خونآشامهای شناختهشده در باور مردم اروپایی تبدیل شد. نگاه به این سنتها، هماهنگی شگفتانگیزی را نشان میدهد. بلر معتقد است چنین باورهایی از نگرانیهای ذاتی انسانی ناشی شدهاند: شوکِ ناشی از مرگ ناگهانی و شکنندگی پیوندهای اجتماعی.