فکرشهر: «یساری اما از آن دسته نبود که در دستهجات سیاسی صف بگیرد یا مثل نسل خوانندگان نسل آنجلسی به آن سوی آبها برود. خواننده کوچه بازار بود و به قولی اصلا در باغ نبود. برای همین ماند و از مسئولان خواست بخواند. به قول خودش با همان زبان خاکی کهنه که میگفت: «مثل قناری که نذارن بخونه مریض شدم.» اجازه هم صادر شد و جواد یساری در این سالها ماند و خواند.»
به گزارش فکرشهر، روزنامه شهروند نوشت: «جواد یساری هم به ماجرای حبیب دچار میشود؟ خودش که گفته بود: «بعد از مرگم مجوز اجرا میگیرم!» چون در این سالها فقط به او میگفتند «صبر کن!» و دلایلی هم برای رد مجوزش مطرح نمیشد. هر چند همه میدانند ماجرا به دهه پنجاه برمیگردد؛ زمانی که در سال ١٣٥٢ «پول سیاه» را خواند و بازارش سکه شد تا جایی که تا سال ٥٦، پنج آلبوم دیگر هم منتشر کرد که «سپیدهدم» آخرینشان بود. یساری اما از آن دسته نبود که در دستهجات سیاسی صف بگیرد یا مثل نسل خوانندگان نسل آنجلسی به آن سوی آبها برود. خواننده کوچه بازار بود و به قولی اصلا در باغ نبود. برای همین ماند و از مسئولان خواست بخواند. به قول خودش با همان زبان خاکی کهنه که میگفت: «مثل قناری که نذارن بخونه مریض شدم.» اجازه هم صادر شد و جواد یساری در این سالها ماند و خواند؛ اینبار البته نه به شکل خوانندهای با آلبومهای رسمی. مجوز آلبوم را در خواب دید و در بیداری فقط میکروفن به دستش دید که در میهمانیها و مجالس عروسی بخواند؛ آن هم با رعایت ضوابطی که الان مد شده میگویند «منشوری»! در این سالها رفت و آمدهایی هم به وزارت ارشاد داشت اما هر بار گفتند «صبر کن!» یساری اما میدید که چطور به نعمت آغاسی گفته بودند صبر کن و این صبر به مرگ پیوسته بود. اصلا در گفتوگویی با مجله «سرزمین پویا» (سال ٩٣) همین را گفته بود: «باور کنید بعد مردنم مجوز میگیرم. آغاسی هنوز زنده بود که ما از انجمن رشت شکایت کردیم به ارشاد و بعد از بررسی کردن گفتن نعمت آغاسی بخونه ولی تا مجوز برسه آقانعمت رو کفن و دفن کرده بودن!»
منتها تازگی خبر رسیده که گویا قصه او از خوانندگان دیگر سوا شده. چون قرار است خواننده موسیقی فیلم «دشمن زن» باشد و مجوز هم داده شده. این فیلم به کارگردانی کریم امینی به زودی در گروه سینمایی ماندانا روی پرده میرود؛ یک کمدی - رمانتیک تجاری که احتمالا به همان سبک خواندههای یساری خوب میآید. چون یساری در شعرها و ترانهها و سبک خواندنش دو مولفه داشت؛ یک نوع رنج مردمپسند عامی در صدایش بود و آنچه میخواند دور از درک و فهم مردم نبود. به خصوص گاهی چنان به موازات کف کوچه پیش میرفت که تو میگفتی یک نفر بین مردم صدایش را بالا برده تا از عشق و عاشقی بخواند. یک نفر که حتی روشنفکرها و صاحب سبکهای این حوزه بعد از خواندنش، با لبخندی خوشایند یا کنجکاو بر لب به هم میگفتند: «این کیه؟»