فکرشهر: «۵۳ سال پیش در میان زندانیان مشهوری چون بازرگان و سحابیها که از تهران به برازجان منتقل میشدند، محمد بستهنگار هم بود.»
به گزارش فکرشهر، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «شامگاه دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷ خورشیدی، محمد بستهنگار درگذشت. هر چند او داماد آیتالله طالقانی بود و با این عنوان شهرت داشت اما تنها داماد طالقانی نبود و پیش از آن که داماد طالقانی شود، از مبارزان و فعالان سیاسی بود و اساسا چون اینگونه بود، داماد طالقانی شد.
محمد بستهنگار به لحاظ فکری و مشی و منش سیاسی بیش از هر شخصیت دیگر و حتی طالقانی به مهندس عزتالله سحابی شبیه و نزدیک بود و برای آنان که شاید از این همه توجه به داماد آیتالله طالقانی شگفت زده شده و گمان میبرند تنها به سبب این نسبت نزد فعالان سیاسی پیش و پس از انقلاب، محبوب و محترم بود، نقل خاطرهای از عزتالله سحابی از جریان انتقال محکومشدگان به حبس و تبعید در برازجان مناسبت دارد.
خاطره مرحوم سحابی مربوط به مهر ۱۳۴۴ و انتقال شماری از زندانیان از تهران به برازجان است؛ جمعی از مشهورترین چهرههای سیاسی و دانشگاهی که تبعیدشان به برازجان اعتراض ژان پل سارتر و برتراند راسل را نیز در پی داشت. این که به مهندس بازرگان و دکتر سحابی، دو استاد سرشناس دانشگاه دستبند بزنند و آنان را از تهران به برازجان منتقل کنند، اتفاقی نبود که واکنش در پی نداشته باشد.
سحابی مینویسد: «هنگام انتقال، افسری به نام سروان حجازی، اتوبوس درازی با ظرفیت ۶۰ نفر را آورده بود و به ما گفت: دستور دادهاند به دست همه شما دستبند بزنم و دست هر یک را به یک سرباز ببندم ولی بیرون شهر باز میکنم... مهندس بازرگان و دکتر سحابی (پدر) روی صندلی اول پشت راننده نشستند و حتی به آنها هم دستبند زدند. نزدیک غروب ماشین از شهر خارج شد و از راه جاده ساوه به راه افتاد... از ۱۰ شب تا ۵ صبح که به اصفهان رسیدیم و در پادگان ژاندارمری اصفهان دستبند داشتیم و برای رفتن به دستشویی هم مجبور به همان حالت بودیم و هم خندهدار بود و هم تأسفبار... در اکبرآباد و نزدیکی شیراز اما فرماندهی که ما را میشناخت دستور داد دستبندهای ما (بازرگان و سحابی پدر و پسر و یک استاد دیگر) باز شود...
جاده برازجان به شیراز بسیار بد بود. این جاده را انگلیسها در زمان جنگ بینالملل ساخته بودند و هفت کتل داشت و هر یک گردنهای سخت. در پیچها اتوبوس نمیتوانست بپیچد و افراد که به جز دکتر سحابی و مهندس بازرگان و دکتر عالی و من همگی دستبند داشتند ناچار بودند پای پیاده پیچ و خمهای دامنه کوه و کتل را طی کنند. دوستان ما زخمی و خسته راه ۵ ساعته را ۱۶ ساعت طی کردند و سرانجام رسیدند و به یاد دارم در طول این راه پر پیچ و خم آقای بستهنگار مدام زمزمه میکرد:
نحن اساری آلمحمد ( ما اسیران آل محمدیم)...
ما را به دژ برازجان منتقل کردند. قلعهای بسیار مستحکم که ۱۰۰ سال قبل فردی به نام مشیر ساخته بود و البته برخورد صبح روز بعد رییس شهربانی با ما به خصوص با مهندس بازرگان و دکتر سحابی بسیار خوب بود.»
داستان قلعۀ برازجان و زندانیان پر آوازه آن در سال ۴۴ از مهمترین مقاطع تاریخ نیمقرن معاصر است و یکی از چهرههای اصلی آن به جز بازرگان و سحابیها بدون تردید مرحوم محمد بستهنگار بود.
سحابی مینویسد: «هوای برازجان چنان بود که مهندس بازرگان که فردی سالم و ورزشکار بود نیز چند بار در حالت ایستاده تعادل خود را از دست داد و نقش بر زمین شد.»
البته سال بعد و در خرداد ۴۵ و با وساطت سید ضیاءالدین طباطبایی و در پی گفتوگوی او با شخص شاه که ادامه تبعید جمعی از مشهورترین استادان دانشگاه و فعالان سیاسی در برازجان را مناسب نمیداند، به تهران و زندان قصر منتقل میشوند و چون در آن زمان، زندان قصر را تعمیر و نقاشی میکردند، مدتی در جای دیگری نگه داشته و سپس به زندان قصر منتقل شدند.
در همین زندان قصر بود که محمد بستهنگار زندانی رفتار توهینآمیز افسر نگهبان را با سیلی پاسخ میدهد و به جای تبعید دوباره یا زندان انفرادی به زندان دیگری منتقل میشود.
چنان که آمد نام محمد بستهنگار در کنار بزرگانی چون طالقانی و بازرگان و سحابی میآید و او عضو همان جمعی است که برای بازگشتشان به تهران چهرههایی در اندازه و آوازه سارتر و راسل در خارج از ایران و سید ضیا در داخل که عامل اصلی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود وساطت کردند.
با این همه از آن پس که با دختر آیتالله طالقانی ازدواج کرد و داماد این خانواده شد و تا طالقانی زنده بود یک لحظه او را تنها نگذاشت و پس از آن نیز کوشید همان راه را ادامه دهد.
این گفتار نمیخواهد به نحلۀ فکری و سیاسی که محمد بستهنگار به آن تعلق داشت بپردازد تا برخی به نقد بازرگان و دولت موقت بپردازند بلکه میخواهد یادآور شود که گمان نبریم تنها داماد طالقانی بود بلکه کوشید ترجیح جامعه بر قدرت را که از طالقانی آموخته بود، پیشه خود سازد و چنین است که علیرضا رجایی در گفتوگوی اخیر خود با ماهنامۀ اندیشه پویا میگوید وقتی رادیو اسامی منتخبان تهران در مجلس ششم پس از ابطال ۷۰۰ هزار رای را در سال ۷۹ اعلام کرد و نام من این بار نبود ما در خانه بستهنگار بودیم و او و دیگر دوستان پیشنهاد کردند اعتراض نکنیم تا تصور نشود ما به دنبال قدرت هستیم.
محمد بستهنگار در ۱۹ تیر ۱۳۹۷ و در پی مدتها بیماری درگذشت؛ در حالی که اگر یک ماه بیشتر در این دنیای خاکی میزیست میتوانست در مرداد ماه چهل و هفتمین سالروز وصلت خود با خانواده طالقانی را گرامی دارد.
در صفحات پایانی کتاب «نیمقرن، خاطره و تجربه» تصویری از جشن ازدواج محمد بستهنگار در خانۀ آیتالله طالقانی چاپ شده که در آن یدالله سحابی، اکبر هاشمی رفسنجانی، آیتالله سید ابوالفضل زنجانی، عزتالله سحابی، طاهر احمدزاده و حبیبالله پیمان کنار هم نشستهاند و اکنون همه جز آخری چهره در نقاب خاک کشیدهاند.
البته این روزها آن قدر فضای سیاسی و اجتماعی مغشوش شده که بیم آن دارم برخی از مخاطبان، اطلاعات تاریخی را با دادههای شبکه تلویزیونی «منوتو» راستیآزمایی کنند و بعید نیست کسانی بنویسند: «دروغ است. کی استاد دانشگاه را به برازجان تبعید میکردند» یا در مقام تحقیر و تخفیف، طفلکگویان، آنان را آرمانخواهانی توصیف کنند که پس از سقوط رژیم شاه به آن چه مد نظر داشتند نرسیدند و خود طرد شدند.
کمااینکه همین حالا که این یادداشت را مینویسم در یکی از کانالهای تلگرامی متنی به دروغ منتسب به نخستین وزیر مختار ژاپن (سفیر ژاپن) در ایران را در ستایش اغراقآمیز رضاشاه دیدم و جالب این که از او به جای «نخستین وزیر مختار» به عنوان «نخستوزیر سابق» یاد شده است!
آدمهایی چون محمد بستهنگار فارغ از عقایدی که داشتند، به لحاظ زیست سالم و پاسداشتِ انسان و آزادی شایستۀ احتراماند. در گذار گریز ناپذیر زمان و به حکم تقدیر اینان یک به یک از دنیا میروند و همین قدر میدانیم که یک عمر تلاش کردند تا ما امروز خوشهای از معنویت بچینیم و اگر امروز همه از هم میپرسند دلار و طلا چند و فردا چه خواهد شد و به جبر سیاستها و اتفاقات، به مردمانی با دغدغههای مادی و معیشت و روز به روز دورتر از آرمان هایی - که رنجهایی چون قلعه برازجان برای آن تحمل شد بدل شدهایم - در ذهن مبارز آنان نبود.
کوتاه این که محمد بستهنگار تنها داماد طالقانی نبود ولی با این همه نام او به طالقانی گره خورده بود.
سال ۵۸ که طالقانی رفت، تقریبا تمام مردم تهران در آن روز گرم شهریور پیکر او را تشییع کردند. عجیب هم نبود. هر هفته دو میلیون نفر پشت سر او نماز میخواندند و حالا نزدیک ۴۰ سال گذشته و خیلی از جوانان نسل جدید به لطف صدا و سیما طالقانی را هم نمیشناسد و اگر خیابان تخت جمشید، طالقانی نشده بود و در ایستگاه مترو این نام تکرار نمیشد همین یادی که مانده هم چه بسا در گوش نسل تازه نمی ماند چه رسد به محمد بستهنگار. با این همه اما نام طالقانی هنوز کسانی را به خیابان شریعتی مقابل حسینیۀ ارشاد میکشاند تا صبح پنجشنبه با یکی دیگر از دلبستگان این خاک، وداع کنند: با محمد بستهنگار... بسته به آیینی که طالقانی از نمادها و نمودهایش بود. بسته نگار در ۹۷ مُرد اما بوی ۵۸ میداد...»