شنبه ۰۱ دی ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار سیاست
مطالب بیشتر
کد خبر: ۹۹۸۵۵
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۶

فکرشهر: «هنوز احمد شاملو شعر مشهور خود را نسروده بود: «آینه‌ای در برابر آینه‌ات می‌گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.» ابراهیم گلستان اما دوربین خود را به مثابۀ آینه در برابر آینه‌های تالار آینه گذاشت تا ۶۸ سال پس از ۱۷ آبان ۱۳۳۲ پیش چشم ما باشد.»

به گزارش فکرشهر، مهرداد خدیر، روزنامه‌نگار، در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «یکی از مناسبت‌های ۱۷ آبان در تاریخ معاصر ایران آغاز محاکمۀ دکتر محمد مصدق کمتر از سه ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تالار آینۀ قصر سلطنت‌آباد تهران است؛ بزرگ‌ترین باغ ییلاقی ناصرالدین‌شاه که شاهد اتفاقات مهم تاریخی بوده و مشهورتر از همه تاج‌گذاری احمدشاه قاجار در ۱۳۳۲ هجری قمری و محاکمۀ دکتر محمد مصدق در ۱۳۳۲ هجری خورشیدی است.

رضاشاه البته به نمادهای قاجار بی‌علاقه بود و چشم به روی تخریب بخش‌هایی از آن بست اما حوض‌خانه و برج سلطنت‌آباد و تالار آینه باقی ماندند و در دوران محمدرضاشاه به کارخانه مهمات‌سازی تبدیل شد و اکنون در اختیار وزارت دفاع است.

تصور شاه و نخست‌وزیر کودتا - فضل‌الله زاهدی - این بود که با شتاب در محاکمۀ دکتر مصدق تکلیف او زودتر روشن می‌شود و پرونده را می‌بندند و نمی‌دانستند که پرونده تازه‌ای باز می‌شود. زاهدی البته حس دوگانه‌ای به مصدق داشت. هم احترام چون رییس او بوده و هم براندازنده دولت او و دوست داشت دادگاه سریع برگزار شود و در عین حال به حساب بی‌احترامی او گذاشته نشود. این دو اما قابل جمع نبود.

۱۷ آبان ۱۳۳۲ دادگاه بدوی کار خود را در حالی آغاز کرد که نظامیان آن را اداره می‌کردند و به کسانی که مدعی‌اند آن چه در ۲۸ مرداد اتفاق افتاد، کودتا نبود این را هم می‌توان یادآور شد که سرتیپ تیمور بختیار و چند سرلشگر در دادگاه چه می‌کردند و مگر مصدق، نظامی بود؟ در دهۀ ۴۰ نیز مهندس بازرگان و یاران غیر نظامی او را در دادگاه نظامی محاکمه کردند.

در آغاز جلسه رییس دادگاه خطاب به مصدق می‌گوید: خود را معرفی کنید و او پاسخ می‌دهد: دکتر محمد مصدق فرزند هدایت. سپس از مذهب او می‌پرسد و مصدق می‌گوید از آن آقا بپرسید! (در ادامه مشخص می‌شود، چرا چنین پاسخ می‌دهد.) و بعد نوبت به شغل که می‌رسد با صدای بلند می‌گوید: نخست‌وزیر قانونی.

هر چند پاسخ‌های صریح و پاره‌ای رفتارهای دکتر مصدق از جمله سر گذاشتن بر شانه وکیل تسخیری - سرهنگ جلیل بزرگمهر - (که به تعبیر مصدق، تسخیری بود اما تسخیر نشد) و به خواب واقعی یا مصلحتی رفتن تاریخی و ماندگار شده اما این را هم باید گفت که این ثبت در تاریخ به لطف عکس‌هایی است که ابراهیم گلستان گرفت و با هنرمندی تمام و با استفاده از زمینۀ تالار آینه تصاویری از مصدق را پیش چشم ایرانیان و جهانیان قرار داد که دادگاه را از اتفاقی که باید بی‌سروصدا تمام می‌شد، خارج کرد.

ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز پرآوازۀ ایرانی، که با شرکت نفت ارتباط داشت و به‌تازگی ۹۹ سالگی را پشت سر گذاشته است، سال قبل در گفت‌وگویی با سهیلا عابدینی و در مصاحبه با مجلۀ چلچراغ ماجرا را این گونه روایت کرد:

«روزی که من رفتم دادگاه، اولش که مصدق را آوردند، خبرنگارها همه بودند. من به رئیس دادگاه گفتم که من عکس نمی‌گیرم، من دارم فیلم می‌گیرم، چون عکاس‌ها را دیگر بعد از ورود مصدق بیرون می‌کردند. من خیلی آرام و مودب به رئیس دادگاه گفتم فیلم من برای تلویزیون آمریکاست. (تلویزیون ان‌بی‌سی) نمی‌شود هم فیلم برنداشت. اگر من فیلم برندارم و این فیلم در خارج نشان داده نشود، خواهند گفت که دادگاه دروغی بوده و کار قلابی و نمایشی بوده و جعل کردند. اجازه می‌دهید من فیلم بگیرم؟ به ‌این ‌ترتیب بود که من قبولاندم که من می‌مانم همین‌ جا. گفتم دوربین من فلش ندارد، سروصدا نمی‌کنم، همین‌جا روی زمین زیر تریبون شما می‌نشینم روبه‌روی مصدق و هیچ صدایی نمی‌کنم. اگر صدا کردم، شما بگویید مرا ببرند بیرون. قبول کرد رئیس دادگاه.

من هم نشستم روی زمین. به فاصله یک‌-دو متری از مصدق. آنجا هم فیلم گرفتم و هم عکس. دوربینی که برای عکاسی استفاده می‌کردم، عدسی‌ای داشت که ‌دهانه خیلی باز داشت. معمولا دهانه لنز بقیه دوربین‌ها یک به سه‌ونیم است. عدسی من یک‌ به ‌یک‌ونیم بود. اصلا احتیاج به فلش نداشتم. همه عکس‌ها را می‌توانستم با نور موجود بگیرم. این نوع عدسی هم عمق میدانی‌اش کم است، بنابراین تمام عکس‌هایی که من از مصدق گرفتم، در تالار آینه بود، تمام آینه‌های تالار از فوکوس خارج است. یک حالت فوق‌العاده قشنگی دارد. اصلا شبیه عکس‌هایی که بقیه گرفتند، نیست. چون در آن زمان همچین عدسی‌ای در تهران نیاورده بودند که همه داشته باشند.

فیلمی هم که من به کار می‌بردم، یک فیلم خیلی سریعی بود، ۴۰۰ وستون بود. فیلم‌های مرسوم از ۸۰ وستون بیشتر نبود. من هیچ احتیاجی به نور خارجی نداشتم. این عکس‌ها هست الان. در بعضی مجله‌ها هم چاپ شد. اگر شما برخورد کردید به ‌عکس‌هایی که پشت سر مصدق فلو هست و از فوکوس خارج است و درخشندگی خاصی دارد، آن عکس‌ها، عکس‌هایی است که من گرفتم، فلش هم نیست، با نور موجود گرفتم.»

حضور آدمی چون ابراهیم گلستان در دادگاه و تهیه فیلم و عکس اما چگونه ممکن شد؟ به این پرسش هم پاسخ داده و گفته است:

«با کمک زاهدی. بله زاهدی. پایه کمک او به من یکی آشنایی دیرینه‌اش با پدر من بود اما یکی هم کوشش و رشد و علاقه و اراده خود من بود برای شناختن واقعه‌ها و پیداکردن زاویه نگاه به آنها. اگر با همان‌ جور آشنایی با پدرم یا حتی اگر به ‌صورت ماموریت برای کار من تسهیل فراهم کرده بودند، اما من بد عکس می‌گرفتم، یا فکر خودم را با سنجیدن سریع در کار نمی‌آوردم و به کار نمی‌بردم، یا اصلا در هم و ‌بر هم عکس می‌گرفتم، دست‌ کم آنها که عکس‌ها را می‌خواستند به کار ببرند، اعتنای سگ هم به من و کارم نمی‌کردند و حالا هم شما از من چیزی نمی‌پرسیدید. شما به نوع ارزش کار خودتان برسید و توجه داشته باشید، سنجش و توجه بهتری است که نتیجه کار را بهتر می‌کند یا به حد توجه درست می‌رساند.

فراموش هم نکنید که زاهدی خودش آدم خاصی بود. حالا هر چه می‌خواهند، تاویل کنند. اصلا رئیس شهربانی خود مصدق بود یک‌وقتی. منتها وقتی این اتفاق افتاده بود که می‌خواستند با مصدق مخالفت کنند، یک آدم برجسته‌ای مثل زاهدی بود که او آمد جلو.»

ابراهیم گلستان به خاطر می آورد که «در دادگاه روبه‌روی مصدق در فاصله یک‌-دو متری روی زمین نشسته بودم. فلویی آینه‌های تالار آینه هم هست.»

هر چند ابراهیم گلستان می‌کوشد وارد فضای احساسی نشود اما این مصاحبه را پارسال در ۹۸ سالگی انجام داده و دلش نیامده احساس خود را پنهان کند و می‌گوید:

«یکی از بزرگ‌ترین آدم‌ها بود. ببینید وقتی‌ که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت: ... (بغض می‌کند) اگر شما بگردید در روزنامه‌های آن‌ موقع از این واقعه خبرها هست. این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه‌ کار کنیم درباره مسئله انگلیس و مسئله فلان و … نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید، قدرش را ندانستید! آدم چه بگوید؟ (بغض می‌کند) … در کشاکش حرف‌های در هم‌ و بر هم که مقداری‌اش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچک‌ترین چیزی نخواست، اصلا خانه خودش را کرد نخست‌وزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»

به کمتر خبرنگار و عکاسی اجازه دادند حاضر شود و کوشیدند با نظامیان و تالار آینه مصدق را تحت تأثیر قرار دهند اما صلابت مصدق که با عکس‌های گلستان ثبت و منتشر شد، فضا را تغییر داد؛ چندان که دکتر همایون کاتوزیان در «مصدق و نبرد قدرت» می‌نویسد: «با آغاز محاکمۀ دکتر مصدق و انتشار اخبار و عکس‌های مربوط به دادگاه تصورات شاه و طرفدارانش نقش‌برآب شد؛ تا جایی که عده‌ای این محاکمه را اشتباهی بزرگ قلمداد کردند که مصدق را محبوب‌تر کرد.»

ظاهرا تصور حکومت این بود که با توجه به مشارکت برخی نیروهای مذهبی در کودتا یا انتساب لات‌هایی چون طیب به آنها یا دست کم سکوت تأیید آمیز، او را از چشم نیروهای مذهبی بیندازند.

در همان آغاز وقتی از مصدق مذهب او سؤال می‌شود، به سرتیپ آزموده اشاره می‌کند و می‌گوید: «از آن آقا بپرسید!» این اشاره به خاطر آن بود که ادعا کرده بود، مصدق مسلمان نیست و در میانۀ جلسه وقتی آیه‌ای خواند، مصدق پرسید: معنی آن چیست؟ این را هم گلستان شاهد بوده و چنین نقل می‌کند: «چیز فوق‌العاده‌ای که می‌توانم به شما بگویم، این است که توی حرفی که می‌زد این دادستان، یک عبارت عربی و یک آیه قرآن بود. مصدق هم سرش را گذاشته بود روی میز و حرف نمی‌زد. این آیه قرآن را که خواند، مصدق سرش را بلند کرد و گفت: «آقا یعنی چه؟» خب مردک نمی‌دانست. مصدق باز گفت: «می‌گویم یعنی چه؟» او هم برای این‌ که مصدق را ساکت کند، گفت: «آیه قرآن بود. اگر مسلمان باشی، باید بدانی.» مصدق گفت: «من مسلمان باشم یا نباشم، تو که می‌گویی من نیستم ولی می‌خواهم بفهمم. تو که داری مرا محکوم‌ به اعدام می‌کنی، حرفت را بزن! به من یاد بده، این یعنی چه!» خب، مردک نمی‌دانست. رئیس دادگاه جلسه را تنفس داد و رفتند. گویا حرف‌هایی که دادستان می‌زد، ارسنجانی یا خواجه‌نوری برایش نوشته بود. ابراهیم خواجه‌نوری وکیل عدلیه بود. خیلی وکیل معروفی بود. ارسنجانی هم روزنامه داریا را می‌نوشت. این ادعانامه ضد مصدق را که دادستان می‌خواند، خودش سواد نداشت، آدم خیلی پرتی بود. به‌ هر حال در تنفس رفتند پرسیدند و آمدند. جلسه که مجدد تشکیل شد، دادستان خواست زرنگی کند، از یک مقداری قبل از آن‌ که به آن آیه برسد، شروع به خواندن کرد و وقتی رسید به آیه و آیه را گفت. مصدق چیزی نگفت. یارو یک‌ بار دیگر آیه را خواند و خیلی محکم هم خواند. مصدق گفت: «بخوان جانم! بخوان آقا! ما هم در موقع تنفس رفتیم پرسیدیم یعنی چه.» تمام حاضران جلسه دادگاه که آدم‌هایی بودند که دست‌چین شده بودند، زدند زیر خنده. یعنی این‌ قدر بی‌آبرویی برای این مردک آزموده به بار آمد.»


دکتر محمد مصدق و وکیل تسخیری‌ او سرهنگ جلیل بزرگمهر (چ‍پ) در دادگاه
عکاس: ابراهیم گلستان
با این وصف گزاف نیست اگر گفته شود ابراهیم گلستان در ثبت دادگاه دکتر مصدق چه گفته‌های او و چه تصاویر مشهور تاریخی نقشی بی‌بدیل داشته است.

مردی که دهه‌های متمادی است که در خانۀ افسانه‌ای خود در حومۀ لندن زندگی می‌کند و اکنون ۹۹ ساله است و وقتی دخترش خانم لیلی گلستان، گالری‌دار مشهور، خبر مرگ برادر - کاوه - عکاس پرآوازۀ بی‌بی سی در جریان جنگ آمریکا و عراق در سال ۱۳۸۲ خورشیدی را به پدر داد، به سردی و تلخی گفت: «جنگ، همین است» و پس از آن دختر چنان رنجید که دیگر سراغ پدر را نمی‌گیرد اما هم او وقتی تصویر دکتر مصدق در دادگاه را به یاد می‌آورد بغض می‌کند؛ تصاویری که خود جاودانه کرد.

آن زمان هنوز احمد شاملو شعر مشهور خود را نسروده بود: «آینه‌ای در برابر آینه‌ات می‌گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.» ابراهیم گلستان اما دوربین خود را به مثابۀ آینه در برابر آینه‌های تالار آینه گذاشت تا ۶۸ سال پس از ۱۷ آبان ۱۳۳۲ پیش چشم ما باشد.»

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر