آقای فرماندار، شما برو ذغال بگیر !!
فکرشهر- عبدالخالق عبدالهی: دیروز صحبتهای فرماندار بوشهر به مناسبت هفته حمل و نقل را خواندم و از شما چه پنهان اول متعجب شدم بعد مکثی کردم آنگاه با صدای بلند خندیدم. فرماندار لاحِق بوشهر که ظاهرأ هنگام مصاحبه حسابی جوگیر می شود و حالت مظفرالدین شاهی بهش دست می دهد یعنی " خودشان از خودشان خوششان می آید " در بخشی های زیادی از صحبتهایش سوتی های داده که مرغ پخته هم خنده اش می گیرد چه رسد به آدم زنده.
بنده همه ی آن سوتی ها را نمی توانم اینجا بنویسم چون نه در حوصله مخاطب است نه در شان و جار و اندازه این قلم، فقط محض نمونه یک گاف ایشان را خدمتتان عرض می کنم. فرماندار عزیز بوشهر در بخشی از مصاحبه خود از ابوظبی به عنوان کشور ابوظبی نام برده. فارغ از بچه گانه بودن این گاف و سوتی، وقتی در دادن پست و منصب، قابلیت، سواد و تخصص و تجربه افراد محلی از اعراب نباشد و فقط اهلیت و خودی بودن و حرف شنوی ملاک قرار گیرد نتیجه همین می شود که فرماندار شهری که مرکز یک استان است فکر می کند ابوظبی یک کشور است!
موضوعی که هر دانش آموز پنجم دبستانی می داند و فرماندار بوشهر نمی داند؛ ضمن اینکه خیلی دلم می خواهد بدانم واقعا کسی توی دستگاه عریض و طویل فرمانداری و استانداری یا حتی تعاونی مینی بوسداران نبود که به فرماندار حالی کند ابوظبی کشور نیست و یکی از شهرهای امارات متحده عربی است؟ البته این اولین بار نیست که فرماندار بوشهر چنین دسته گلهایی آب می دهد همین تابستان گذشته ایشان در مصاحبه ای گفتند "هر خانم کارمندی که با مانتو سرکار حاضر شود بدون تعارف اخراجش می کنم " یا اینکه " زن و مرد کارمند نباید در یک اطاق و تنها در کنار هم کار کنند " که این حرفهای نپخته و نسنجیده باعث واکنش های بسیار در فضای رسانه ای استان شد.
البته از حق نگذریم حرفهای این فرماندار همواره موجب انبساط خاطر است و شخصأ هر وقت مصاحبه ای از ایشان می خوانم اول لبخندی بر لبانم نقش می بندد بعد به یاد داستانی می افتم.
می گویند توی یکی از روستاهای دشتستان بنده خدایی بود که صدای کلفت و دِوِر و گوشخراشی داشت. یکروز که پدرش مرده بود توی مراسم ختم، توی حیاط قدم می زد و با صدای نخراشیده اش بلند بلند گریه می کرد. برادرش رفت پیشش، دستی به شانه اش زد و گفت: "ککا !! تو با این صدات آبرو سیمون ننادی، من خودم به جات گریه میکنم، تو برو بازار ذغال بخر ". حالا آقای فرماندار عزیز! کاش جنابعالی هم دیگر مصاحبه نکنید، اتفاقات اخیر را آسیب شناسی نفرمایید و برای بهبود شرایط نسخه نپیچید، اصلأ هیچی نگید، آدم هست مصاحبه کنه، شما برو بازار ذغال بخر.
نکته آخر هم اینکه شاید بعضی ها بگویند آخه تو دشتستانی چکار به کار فرماندار بوشهر داری؟ این حرف درست است اما بنده هم برای خودم دلایلی دارم. از شما چه پنهان ما می ترسیم مرض مسری نسنجیده فرمایی به اینجا هم برسد و فرماندار دشتستان که تا امروز به لطایف الحیل یا به قول خودمان "به عِلمی" نگهش داشتیم این مصاحبه را بخواند و فیلش یاد هندوستان کند. او هم بخواهد مصاحبه کند، و حرفهایی بزند که سوتی های فرماندار بوشهر " مر او را غلام باشد " و آنوقت است که باید خر بیاوری و باقالی بار کنی. پس ما امروز حرفمان را به درِ بوشهری می زنیم که دیوار دشتستونی بشنود.
در پایان بنده به فرماندار بوشهر پیشنهاد می کنم قبل از انجام هر مصاحبه ای اگر خودشان نمی توانند، بدهند شاگردشان بوستان سعدی باب هفتم را برایشان بخواند خصوصأ آنجا که شیخ اجل می فرمایند:
«تو را دیده در سر نهادند و گوش
دهان جای گفتار و دل جای هوش
مگر باز دانی نشیب از فراز
نگویی که این کوته است ، آن دراز»
دیدگاهها
محمد
عالیه عبداله زاده
مهدی
ناشناس
غلو سوزو
Mojtaba Zarei
ایرج س
برازجانی
دیدگاه خود را بنویسید