يکشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
فکرشهر: اینا رو پدرش می گفت. با همون لهجه محلی ادامه داد:« شبا که از بیرون می اومد تا دیر وقت می نشست زیر نور چراغ فانوس، می خوند و می نوشت. بهش می گفتم:« بابا خسته ی کاری، برو بخواب. برای چی خودتو اذیت می کنی؟»...
کد خبر: ۱۴۷۳۵
چهارشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۲

فکرشهر: نویسنده دفاع مقدس گفت: خاطرات شهید عبدالنبی یحیایی از شهدای شاخص استان بوشهر را در دست نگارش دارم.

\n\n

به گزارش فکرشهر، لیلا خجسته از نگارش کتابی با محوریت زندگی شهید عبدالنبی یحیایی خبر داد و گفت: این شهید از شهدای شاخص استان بوشهر است که برای حوزه هنری بوشهر آن را می‌نویسم.

\n\n

وی افزود: در حال نگارش این کتاب هستم، البته این کتاب مصاحبه اولیه‌اش انجام شده بود ولی مصاحبه تکمیلی آن را خودم انجام دادم.

\n\n

این نویسنده در ارتباط با نحوه نگارش خاطرات این شهید به فارس گفت: شاید این کتاب را در قالب رمان بنویسم. از آنجا که این شهید در فضای روستا بوده فضای پرداخت بیشتر در موردش وجود دارد و امیدوارم بتوانم آن را به صورت رمان بنویسم.

\n\n

خجسته گفت: پیش از این در مورد شهید عبدالنبی یحیایی و بر اساس زندگی‌اش فیلمی با عنوان «ستارگان خاک» اثر عزیزالله حمیدنژاد ساخته شده است. این شهید یک روستایی بوده و زندگی ساده‌ای داشته و با آغاز دفاع مقدس به جبهه می‌رود و به شهادت می‌رسد.

\n\n

«شهید عبدالنبی یحیایی» از شهدای شاخص استان بوشهر است که در سال 62 طی عملیات والفجر 2 به شهادت رسید و پیکر مطهر ایشان در شهر تنگ ارم شهرستان دشتستان به خاک سپرده شده است.

\n\n

\n\n

به گزارش فکرشهر، پدر شهید پیرامون پیکر و شهادت وی روایت کرده است:

\n\n

« ۹ سالی بود که خاکش کرده بودیم. همون جنازه ای که ۱۸ روز توی ارتفاعات کردستان مونده بود. تازه بعد از ۲۸ روز که برای دفن آوردنش تغییری که نکرده بود هیچ، بوی خوشی هم می داد.
\nبارون زده بود و قبرش رو خراب کرده بود باید تعمیرش می کردیم. سنگ قبرش رو برداشتیم. زیر سنگ خالی شده بود. دیواره های قبر و سنگ لحد بهم ریخته بود. برادر و پسرم رفتند توی قبر. جنازه سالم بود، نمی شد کاری کرد باید می آوردنش بیرون. وقتی خواستند جنازه رو بدند بالا، دست هر دوشون خونی شد.
\nاینا رو پدرش می گفت. با همون لهجه محلی ادامه داد:« شبا که از بیرون می اومد تا دیر وقت می نشست زیر نور چراغ فانوس، می خوند و می نوشت. بهش می گفتم:« بابا خسته ی کاری، برو بخواب. برای چی خودتو اذیت می کنی؟».
\nمی گفت: « بابا می خوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم روضه خون امام حسین علیه السلام بشم.»
\nآخر به آرزوش رسید. محرم که می شد مردم رو جمع می کرد براشون نوحه می خوند، روضه می خوند. عبدالنبی هر چی داره از امام حسین علیه السلام داره…»

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر