فکرشهر: استیون کوک، ستون نویس و انی انریکو ماتئی، پژوهشگر مطالعات خاورمیانه و آفریقای شورای روابط خارجی آمریکا در مطلبی در نشریه فارن پالیسی نوشتند، آیا ایالات متحده به یک «دکترین بایدن برای خاورمیانه» نیاز دارد؟ این سوال از آن جهت مطرح میشود که توماس فریدمن، هفته گذشته در نیویورک تایمز اجزای چنین دکترین جدیدی را تشریح کرد. ظاهرا دولت بایدن آماده اتخاذ «یک موضع قدرتمند و قاطع در قبال ایران»، شناسایی دولت فلسطین و پیشنهاد یک پیمان امنیتی به عربستان با محوریت عادی سازی روابط ریاض با اسرائیل است.
به گزارش فکرشهر از انتخاب، در ادامه این مطلب آمده است: بایدن و مشاورانش که قبلا از پروژههای بزرگ در خاورمیانه اجتناب میکردند، قصد دارند لقمهای بسیار بزرگتر از دهانشان به ویژه در موضوع دولت فلسطینی بردارند که میتواند یک شکست دیگر در منطقه برای واشنگتن رقم بزند.
نگاهی به دوران پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد که سیاست خاورمیانهای آمریکا از یک الگوی جالب توجه پیروی کرده است: هر زمان که سیاست گذاران از قدرت آمریکا برای جلوگیری از وقوع اتفاقات بد استفاده کرده اند، موفق بوده اند. اما زمانی که به دنبال استفاده از اهرم فشارهای نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک برای رقم زدن اتفاقات خوب بوده اند شکست خورده اند.
تلاشهای آمریکا برای برقراری صلح میان اعراب و اسرائیل نقطه محوری دیپلماسی بعد از عملیات طوفان صحرا بوده است. اهداف بوش پدر در خاورمیانه عمدتا محدود به حل مشکل صلح اعراب و اسرائیل بود. در دوره کلینتون روند صلح وارد یک دوره تحول آفرین شد و در سال ۱۹۹۳ که نخست وزیر رژیم اسرائیل، اسحاق رابین و رئیس سازمان آزادی بخش فلسطین، یاسر عرفات اولین توافقنامه صلح اسلو را با میانجیگری کلینتون به امضا رساندند، مشاور امنیت ملی وی آنتونی لیک، در مقابل دانشجویان دانشگاه جان هاپکینز محوریت سیاست خارجی دولت وقت آمریکا را "گسترش دموکراتیک" عنوان کرد. تیم کلینتون به دنبال ایجاد تغییر در خاورمیانه از طریق فلسطین بود. بر اساس استدلال کلینتون، صلح میان فلسطینیان و اسرائیل موجب شکل گیری یک منطقه صلح آمیز، برخوردار از رفاه و یکپارچه خواهد شد. پس از دستیابی به صلح، اقتدارگرایی در جهان عرب جای خود را به سیستمهای سیاسی دموکراتیک خواهد داد. در بیان یکی از مشاوران ارشد کلینتون: «وی برای خود یک هدف تحول گرایانه تعیین کرده بود: حرکت خاورمیانه به سمت قرن بیست و یکم با پایان دادن به مناقشه اعراب و اسرائیل.»
این ایده که صلح موجب شتاب بخشی به تغییرات سیاسی خواهد شد جذاب بود. اما کلینتون در خصوص دلایل سیاست اقتدارگرایانه در منطقه دچار تحلیل نادرست شده بود. در هر صورت، تلاش تقریبا یک دههای وی برای دستیابی به یک توافق صلح راه به جایی نبرد و وی در شرایطی از قدرت کنار رفت که خشونت هر دو جامعه را در بر گرفته بود و انتفاضه دوم شکل گرفته بود. دولت بعدی آمریکا یعنی جورج بوش پسر ابتدا نسبت به زمان و انرژیای که کلینتون صرف صلح خدر اورمیانه کرده بود بدبین داشت، اما وی در واقع اولین رئیس جمهوری بود که اعلام کرد تشکیل یک دولت فلسطینی هدف سیاست خارجی آمریکاست. اما منطق وی درست بر عکس سلفش یعنی بیل کلینتون بود. برای کاخ سفید دوران بوش پسر، تنها پس از اصلاح دموکراتیک نهادهای سیاسی فلسطینی و خروج یاسر عرفات از تشکیلات خودگردان، تحقق صلح امکان پذیر بود. اما بوش هم شکست خورد. در حالی که بوش اتاق بیضی شکل کاخ سفید را تحویل اوباما میداد، هیچ صحلی محقق نشده بود، هیچ دولت فلسطینیای در کار نبود و خبری از دموکراسی فلسطینی هم نبود.
با علم به تجربههای ناکام گذشته آمریکا در خاورمیانه چه در مورد تغییر وضعیت عراق، چه گسترش دموکراسی از طریق دستور کار به اصطلاح صلح و یا تلاشها برای ایجاد دولت فلسطینی، نه اوباما، نه ترامپ و نه بایدن علاقهای از خود برای مهندسی اجتماعی یک خاورمیانه جدید نشان نداده اند. بایدن که تلاشهای بی نتیجه جان کری، وزیر خارجه سابق برای به پای میز مذاکره کشاندن اسرائیلیها و فلسطینیان را دیده بود، امید چندانی به راه حل دو کشوری نداشت. تقریبا بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، مشاوران بایدن تصریح کردند که بلندپروازیهای منطقهای دولتهای گذشته تکرار نخواهند شد.
اما به گفته فریدمن، پس از حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل و وقوع جنگ غزه، بایدن تصمیم گرفته که اهداف وی در خاورمیانه یعنی تضمین جریان آزاد تجارت نفت، کمک به تضمین امنیت اسرائیل و به حاشیه راندن چین بدون اتخاذ یک دکترین جدید و بلندپروازانه که بار دیگر موجب تغییر از بیرون در خاورمیانه شود، محقق نخواهد شد.
اگر منصفانه نگاه کنیم، این یک تحول مثبت است که کاخ سفید به این درک رسیده که ایران خواهان یک رابطه جدید با واشنگتن نیست و یک پیمان دفاعی با عربستان از نقطه نظر رقابت جهانی با پکن منطقی به نظر میرسد. اما سرمایه گذاری قابل توجهی امریکا در ایجاد یک دولت فلسطینی احتمالا همانند تلاشهای قبلی آمریکا با شکست مواجه خواهد شد.
بایدن و تیمش احتمالا احساس میکنند چارهای جز دنبال کردن راه حل دو دولتی ندارند، اما باید آگاه باشند که پا در چه راه دشواری میگذارند. این مناقشه دارای ریشههایی عمیق است و پای مفاهیمی همچون هویت، حافظه تاریخی و ملی گرایی در میان است که چه بسا به خوبی درک نشده اند.
درگیری بین فلسطینیان و اسرائیل همچنین دارای یک بعد مذهبی نیز هست، به ویژه آنکه حماس و یهودیان موعودباور برای سزمین بین رود اردن و دریای مدیترانه یک جنبه تقدس آمیز نیز بخشیده اند.
از این رو، جنگ اسرائیل و حماس در غزه احتمالا تنها منجر به دشوارتر شدن تن دادن اسرائیلیها به خواستههای حداقلی فلسطینیان برای صلح و ایجاد یک دولت مستقل به پایتختی قدس خواهد شد. فلسطینیان نیز نمیتوانند با خواستههای حداقل اسرائیل برای صلح موافقت کنار بیایند.
بایدن و تیمش بدون داشتن ایدههای جدید، نگرانی از عقب ماندن از رقبای جهانی در مورد جنگ غزه و دلواپس رای دهندگان جوان آمریکایی به فرآیند صلح جدیدی چنگ زده اند که هیچ شانس بیشتری نسبت به سه دهه گذشته برای موفقیت ندارد.