فکرشهر
بزرگی میگفت «هنر برای آن است که از فرط واقعیت خفه نشویم»؛ و واقعیت هم همین است.
ما لاجرم به زندگی در این دنیاییم و اگر خوش شانس باشیم و نگاهمان به جهان پیرامون، به هستی و زندگی و تمام چیزهایی که دور و برمان را فرا گرفته، عاری از تکرار و کلیشه و سیاه اندیشی باشد، بنابر این زیباییهای نهفته در هر چیزی به سمت مان سرازیر میشود و جالب این که تنها درصدی از آدمها هستند که این زیبایی سرشار و لایتناهی آفرینش را با احساس و تخیل و درک و خلاقیت خود آمیخته و آفرینش گر هنرند.
هنرمند بی تردید صاحب نگاهی متفاوتتر از دیگران به جهان پیرامون خود است. او به عمق اشیا نفوذ میکند. او احساس درون خود را در کاسه هنر میریزد و آدمها را با این حس مشترک همراه و همدل و همنشین میسازد. هنر زبان مشترک انسانهاست. زبانی که فارغ از هر حیطه جغرافیایی، مخاطب خود را مییابد و چشمها و گوشها و دستها را به مبدا احساس و خیال پیوند میزند.
ما نمیتوانیم بدون هنر زندگی کنیم و این را میتوان از روزگاری که بر تمامی تاریخ بشر رفته است، دریافت. از انسان غار نشینی که تنهایی را شاید به شکل و سامانی دیگر در درون خود حس میکرد گرفته تا انسان معاصر. از غارها تا معابد و مساجد و ابنیههای تاریخی، همه و همه رد پای هنر را بر پیکره خود داشته و دارند و این یعنی پیوندی ناگسستنی میان ما و هنر.
هنرمند، نمایشگر پیوندهای فرهنگی، اجتماعی و زیستی میان مردمان از تبارهای گوناگون است. از هنر هر دیاری میتوان نقبی زد به تاریخ و هویت و آداب و سنن و رسوم و عادتهای او. گریزی زد به دل مشغولیهای او؛ به اندیشههای متعالی او و معنویات نهفته در باورهای او.
سیر در هنر، سیر در خلاقیتهایی است که آدمی را اشرف و برتر مخلوقات ساخته و به راستی چقدر جهان بدون هنر، وهمناک و سیاه و سرد است.