فکرشهر: دیکتاتور پیشین اسپانیا، ژنرال «فرانسیسکو فرانکو باها مونده» نزدیک به چهار دهه بر اسپانیا فرمانروایی کرد. ماه گذشته، «پدرو سانچز» نخست وزیر کنونی اسپانیا در مراسمی در مادرید به مناسبت پنجاهمین سالگرد مرگ او سخنرانی کرد.
«ژنرال فرانکو» در ٤ دسامبر سال ١٨۹٢ میلادی در «الفرول» استان گالیسیا در اسپانیا به دنیا آمد. او فرزند دوم آقای «نیکولاس فرانکو سالگادو-آراوخو» و خانم «پیلار باها مونده- ای- پاردو- د آندراده» بود. فرانکو به گواه تاریخ، یکی از نظامیان با نفوذ تاریخ ارتش اسپانیا در دوران خود به حساب میآید. با هیتلر در آلمان و با موسولینی در ایتالیا و همچنین با دولتهای افریقایی به ویژه مراکش رابطه خوبی داشت و، چون از اطرافیان خود اطمینان خاطر نداشت، افراد گارد و محافظان شخصی اش در اسپانیا، با لباس عربی و از اهالی مراکش بودند. به دلایل تاریخی اشغال اسپانیا به دست خلفای عرب، وجود محافظان عرب فرانکو باعث کینه ملی گرایان در اسپانیا بود.
ژنرال فرانکو با روی کار آمدن «محمدرضا شاه پهلوی» در ایران، با او نیز دوست شد و از شاه و «ثریا»، شهبانوی وقت ایران برای دیدار رسمی از اسپانیا در سال ١٩٥٧ میلادی برابر با ١٣٣٦ هجری یعنی ٦٨ سال پیش دعوت کرد و از آنها با تشریفات پر زرق و برق در کاخ مجلل خود در مادرید پذیرایی کرد. در همان دیدار، ژنرال فرانکو به همراه همسرش «کارمِن»، شاه و ثریا را نه تنها به تماشای رقص و پایکوبی «فلامنکو» همراه با ضیافت شامی که در آن «پائیا» خوراک سنتی اسپانیا و شراب مرغوب و معروف اسپانیایی «خِرِز» نیز گنجانده بودند دعوت کرد، بلکه آنها را برای تماشای گاوبازی به میدان گاوبازی نیز برد. درآن سفر شاه و همسرش برای پنج روز مهمان ژنرال فرانکو بودند. خوش پوشی و زیبارویی ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه و نویسنده کتاب «قصر تنهایی» که پدر از لرستان و مادر آلمانی بود، مدتها و حتا پس از جدایی با شاه نیز پر آوازه بود و در رسانههای اسپانیا به چاپ میرسید و خوانندگان پروپا قرصی داشت.
فرانکو یک ارتشی بود که کلیساهای اسپانیا در دوران زمامداری، سفت و سخت از او پشتیبانی میکردند و از او دیکتاتوری تمام عیار با آوازه جهانی ساختند و با اختناق به مدت چهل سال بر اسپانیا فرمانروایی کرد. نفوذ متولیان کلیساهای اسپانیا در دستگاه دولت فرانکو و طرفداری بی قید و شرط کشیشان کاتولیک از او، در دورانی اتفاق افتاد که رقابتهای بلوک شرق و غرب، کلیسا را در برابر رویش ایدههای چپ گرا، در برپایی دولتهای کارگری در گوشه و کنار جهان، رو در رو قرار داده بود. اردوگاه سوسیالیسم در مسکو پایتخت کشور شوراها در آن دوران، با پشتیبانی بزرگ خود، در تدارک اسپانیای «سرخ» بود. در مقابل اردوگاه سرمایه داری با پشتیبانی کلیسا در اسپانیا و در سرتاسر جهان، خواهان اسپانیای «آبی» بود. رنگ سرخ از آنِ چپ گرایان و رنگ آبی به راستگرایان «فالانژیست» اسپانیا تعلق داشت. فقط سرخ بود و آبی، رنگ و انتخاب دیگری وجود نداشت. در جنگ این دو رنگ و برای این دو آرمان شمار بالایی از ملت اسپانیا، در جنگ داخلی ۱۹۳۶–۱۹۳۹ میلادی آن کشور جان باختند.
مادرید پایتخت اسپانیا در غرب اروپا، تا به امروز نه تنها موزه ها، بلکه گورستان هایش نیز سندهایی از رخدادهای تلخ آن دوران است. نقاشان، هنرمندان، معماران، شاعران و نویسندگان و کسانی که آرمانشان در پرچم سرخ عدالت خلاصه میشد از جاهای دور جهان میآمدند و برای اسپانیای سرخ میجنگیدند و دوش به دوش یاران سرخ جهانی خود با پرچمداران آبی و هواداران جهانی فالانژیستها در اسپانیا به جنگ و ستیز میپرداختند. در گورستانهای مادرید بر سنگ مزار عدهای داس و چکش و بر مزار عدهای صلیب حک شده و گویای دوران سر گشتگی غبارآلوده دگماتیسم کلیسا و بن بست ایده آلها و مغزهای سنگ و کانکریت گونه سیاستمداران آن روزگار است که از تراوشات تصمیمهای بیمارگونه اشان که فرانکو در کاکل آنها قرار داشت، گورستانهای اسپانیا آباد شد. فراوانی سیگار، کشت تنباکو، فقر و فحشا، اعتیاد، همجنس گرایی و حتا سرطان تا به امروز از تاثیر ویرانگر آن روزگار اندوهبار قلمداد میشود.
هنگامی که با تلاش چپ گرایان پیشین اسپانیا از جمله آقای «سانتیاگو کاریو» و خانم «دلورس ایبارودی» از حزب کمونیست و آقای «لارگو کابایرو» و به ویژه حزب پر طرفدار مارکسیسم ـ لننیسم او یعنی حزب سوسیالیست و درکل همه چپهای اسپانیا، عرصه بر فرانکو تنگ شد، فرانکو برای آن که کشور به دست جمهوری خواهان نیفتد، پس از فراز و نشیبهای تلخ خونبار، راه را برای «خوان کارلوس»، پادشاه پیشین و پدر کنونی پادشاه اسپانیا هموار کرد.
پس از مرگ فرانکو و روی کار آمدن خوان کارلوس، چپها که نیروی بزرگی را تشکیل میدادند به تکاپو افتادند. خوان کارلوس که از دودمان «بوربن» بوده و همسرش «سوفیا» دختر آخرین پادشاه سرنگون شده یونان است، از سر گذشت تلخ پدر زن، درس گرفت و در یک نشست تاریخی به چپ گرایان وعده همیاری داد.
حزب سوسیالیست در دو دوره طولانی از آقای «فلیپه گونسالس» گرفته تا «لوئیس رودریگز سپاترو» نخست وزیر پیشین اسپانیا از همان حزب سوسیالیستی بودند که به مرور از شدت برخوردهای تند ایدئولوژیکی خود دور شدند.
سیاستمداران تاثیر گذار چپ اسپانیای امروز، از دامان همین حزبی برخاسته اند که پرچمش سرخ بود. خاویر سولانا، فلیپه گونسالس و ساپاترو و دسته بزرگی از سیاستمداران با نام و نشان اسپانیا تربیت شده همان حزب سوسیالیستی هستند که دل در گرو آینده اسپانیا داشتند و اگر با اسلحه و جنگ نتوانستند پیروز شوند، ولی در سایه آزادی و دمکراسی چند دهه است که زمامدار در کار سیاسی کشور خود هستند.
به دستور خوان کارلوس در قلب شهر مادرید و در چند قدمی موزه پر آوازه «ال پرادو» شهرداری با لوله کشی گاز، با نام و یاد شهدای سرخ و آبی اسپانیا، که خوان کارلوس در حضور همه دسته جات، در آئینی ملی شعله را با دست خود بر افروخت، اسپانیا را از دوره تلخ تاریخ درگیریهای خونین سیاسی خود جدا و جاده سازندگی و دمکراسی کشور را فرا روی ملت نهاد.
پیش از انقلاب بهمن ٥٧ در ایران، روزنامه نگار سرشناس مصری آقای «حسنین هیکل» که از سفر رسمی شاه و ثریا به مادرید و پذیرایی گرم ژنرال فرانکو و به ویژه ژرفای دوستی شاه با فرانکو آگاه بود، پس از روی کار آمدن خوان کارلوس در اسپانیا، در تهران با شاه مصاحبهای داشت. هنگامی که حسنین هیکل نظر شاه را در رابطه با آزادیهای سیاسی در اسپانیای بعد از فرانکو جویا شد، شاه گفته بود: «من دلواپس خوان کارلوس هستم. این گونه آزادی دادن ها، به زیان آینده او و کشور اسپانیاست».
هنگامی که انقلاب بهمن ٥٧ ایران پیروز شد و شاه بیرون از ایران درگذشت، حسنین هیکل در همان روزها با خوان کارلوس در مادرید مصاحبهای داشت. رو به خوان کارلوس گفت: «شاه در مورد آینده شما و اسپانیا دلواپس بود». خوان کارلوس خیلی مودبانه پاسخ داده بود: «البته هر کسی درس خودش را بهتر میداند، اما از مرگی که دامنگیر شاه شد، متاسف شدم».