فکرشهر: نشریه آمریکایی "نشنال اینترست" با نگارش مقالهای تفصیلی به ترامپ پیشنهاد کرده تا برای شکست دادن و عقب راندن ائتلاف اوراسیایی مرکب از چین، روسیه و ایران، باید به دنبال شکست دادن و در صورت امکان تغییر رژیم در "ایران" به عنوان ضعیفترین حلقه این ائتلاف ضد آمریکایی باشد، و این گونه با خارج کردن ایران از دل این ائتلاف، روسیه و چین را هم تضعیف کرده و شاخ آنها را نیز بشکند.
به گزارش فکرشهر از عصرایران "نشنال اینترست" در این مقاله تفصیلی خود نوشته است:
چین، روسیه و ایران زیر چتر یک ائتلاف "اوراسیایی" با ابعاد دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی جمع شده اند. واشنگتن به جای تلاش برای جدا کردن اعضای تشکیل دهنده این بلوک با ابزار هویج یا چماق، باید به دنبال اخراج ضعیفترین عضو بلوک، یعنی ایران باشد.
ترامپ با آغاز دوره ریاست جمهوری دوم، خود را در حال عبور از دنیایی آشفته میبیند. جنگ روسیه و اوکراین ادامه دارد و روسیه در میدان نبرد با هزینههای انسانی هنگفتی پیشرفت میکند.
روسیه به استفاده از پهپادهای ایرانی برای ضربه زدن به شهرهای اوکراین ادامه میدهد و لشکریان کره شمالی در کنار نیروهای روسی علیه اوکراین میجنگند. در خاورمیانه، اسرائیل و حماس اکنون چندین هفته است که در مرحله اول آتش بس موقت هستند که ممکن است به آتش بس بادوامتر تبدیل شود، اما هر لحظه ممکن است این آتش بس شکست بخورد.
آتشبس اسرائیل و حزبالله که در ماه نوامبر حاصل شد برای چند هفته دیگر تمدید شد، اما تنشها در جنوب لبنان همچنان ادامه دارد. در همین حال، در هفتههای منتهی به آتشبس غزه، حوثیهای یمن به شلیک پهپادها و موشکهای بالستیک به سمت اسرائیل ادامه دادند و هم اسرائیل و هم ائتلاف انگلیسی-آمریکایی در دریای سرخ به حملات خود علیه این گروه ادامه دادند.
در حالی که اخیرا با توجه به آتشبس غزه، حملات به کشتیهای غیراسرائیلی در دریای سرخ را متوقف کردهاند، حوثیها قول دادهاند تا زمانی که تمام مراحل احتمالی آتشبس تکمیل شود، در هدف قرار دادن کشتیهای اسرائیلی پافشاری خواهند کرد. در پسزمینه، ایران همچنان به سلاح هستهای نزدیکتر میشود. در شرق آسیا، چین عضلات خود را منبسط کرده و در برابر همسایگان کوچک ترش به قلدری ادامه میدهد، در حالی که کره شمالی همچنان شمشیرهای تیزش را برای همسایه جنوبی خود (کره جنوبی) از رو بسته است.
در مرکز این بحرانها و درگیریهای بهظاهر ناهمگون، یک نیروی بدخواه در امور جهانی قرار دارد: یک پیمان سهگانه جدید متشکل از جمهوری خلق چین، روسیه نوامپراتوری ولادیمیر پوتین و جمهوری اسلامی ایران. شرکای کوچک این ائتلاف شامل کره شمالی، ونزوئلا، کوبا، حزب الله، حماس و حوثیها هستند.
اعضای این ائتلاف در غرب، به عناوین دیگری نیز همچون، "محور متجاوزان" و "محور بدخواهان" نامگذاری شدهاند. این قدرتها با جغرافیای مشترکشان در خشکی اوراسیا، اشکال "حکومت استبدادی" و در ضدیت اساسی نسبت به نظم جهانی تحت رهبری آمریکا متحد شده اند.
در طول چند سال گذشته، طرف اوراسیایی در حال پیشروی و کاوش در محدوده دفاعی جهانی آمریکا، گاهی در اروپای شرقی، گاهی در خاورمیانه و گاهی در شرق آسیا بوده اند. آنها مجموعهای از روابط نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی ایجاد کرده اند. تسلیحات روسی از ایران گرفته تا لبنان و یمن، خاورمیانه را فرا گرفته است. پکن با حوثیها روابط برقرار میکند و در عین حال برای مسکو و تهران یک راه نجات اقتصادی ایجاد میکند.
اینکه ترامپ چگونه با این ائتلاف اوراسیایی دست و پنجه نرم میکند، خود او آن را مشخص میکند. در دوران دولت بایدن، موضع ایالات متحده اساسا تدافعی بود. آمریکا در دوره بایدن تسلیحات مورد نیاز برای دفع تهاجم روسیه را در اختیار اوکراینیها قرار داد، اما تا همین اواخر هیچ چیزی برای اقدام تهاجمی علیه روسیه نداشت. بایدن برای اسراییل هم اسلحههایی را برای مبارزه با "نیروهای نیابتی" ایران فرستاد و دفاع آنها را در برابر حملات موشکی ایران هماهنگ کرد، اما همزمان اسرائیل را از اقدام تهاجمی علیه ایران یا نیروهای نیابتیاش در موارد متعدد منصرف کرد. بایدن همچنین جریان کشتیرانی غرب را در دریای سرخ در برابر حملات حوثیها محافظت کرد و به اهداف حوثیها حمله کرد، اما نتوانست این گروه را شکست دهد. اکنون ترامپ و تیمش باید تصمیم بگیرند که آیا به سیاستهای بایدن پایبند هستند یا رویکردی فعالتر در آینده اتخاذ خواهند کرد.
مقامات و تحلیلگران چندین راهبرد کلی مختلف را برای شکستن، اگر نگوییم عقب نشینی، ائتلاف اوراسیایی در نظر گرفته اند. یکی از رایجترین آنها راهبرد مورد استفاده هنری کسینجر در دهه ۱۹۷۰ است. بر اساس این راهبرد، سیاست گذاران آمریکایی تلاش خواهند کرد تا قدرت ضعیف اوراسیا یعنی روسیه، را از قدرت قوی تر، یعنی چین دور کنند. با انجام این کار، آنها موفقیت رئیس جمهور "ریچارد نیکسون "و "هنری کیسینجر" مشاور امنیت ملی او در جذب چین مائو از اتحاد جماهیر شوروی را تکرار خواهند کرد. راهبرد دیگر ایجاد شکاف بین روسیه و ایران خواهد بود. دولت اوباما این رویکرد را انجام داد و اولین دولت ترامپ نیز آن را در نظر گرفت.
با این حال، ما یک رویکرد سوم را پیشنهاد میکنیم. واشنگتن به جای اینکه به دنبال جدایی چین-روسی یا روسیه-ایرانی در بلوک اوراسیا از طریق هویج و چماق دیپلماتیک باشد، باید بلندپروازتر باشد و هدفش بیرون راندن ایران، به عنوان ضعیفترین عضو این حلقه، از داخل ائتلاف باشد.
هدف این خواهد بود که رژیم ایران را مجبور به توقف همکاری در کنار چین و روسیه در حمله به متحدان آمریکایی و تضعیف سیستم جهانی تحت رهبری آمریکا کند. در حالی که این کارزار در اجرای تغییر رژیم در ایران متوقف میشود، موفقیت آن نشان دهنده یک تغییر اساسی در رفتار رژیم است. ابزار دستیابی به این امرمنوط به یک حمله ترکیبی چند جانبه در ابعاد نظامی، دیپلماتیک، اقتصادی و ایدئولوژیک علیه ایران خواهد بود.
این رویکرد راهبردی کلان از تاریخچه تلاشهای ایالات متحده و دیگر قدرتهای لیبرال برای مقابله با بلوکهای متجاوز و خودکامه گذشته سرچشمه میگیرد.
در طول جنگ جهانی اول، قدرتهای متفقین (فرانسه، بریتانیا، روسیه و در نهایت ایالات متحده) با قدرتهای مرکزی (آلمان، اتریش-مجارستان و امپراتوری عثمانی) نبرد کردند. ۲۰ سال بعد، در طول جنگ جهانی دوم، متفقین، که توسط ایالات متحده، امپراتوری بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی رهبری میشدند، با محور مهیبتر آلمان نازی، امپراتوری ژاپن و ایتالیای فاشیست روبرو شدند. در اوایل هر دو درگیری، متفقین منابع قابل توجهی را برای جدا کردن ضعیفترین و جنوبیترین عضو بلوک دشمن از دو متحد ارشد خود صرف کردند.
در طول جنگ جهانی اول، بریتانیا و فرانسه تلاشهای اولیهای را علیه ضعیفترین عضو قدرتهای مرکزی، یعنی امپراتوری عثمانی، از طریق کارزار بدنام "گالیپولی" انجام دادند. این کارزار که زاییده فکر "وینستون چرچیل" اولین لرد دریاسالار بود، با هدف اشغال تنگههای ترکیه و استانبول، باز کردن مسیرهای دریایی بین اروپای غربی و روسیه، جدا کردن ترکیه از داراییهای خاورمیانه و در نهایت بیرون راندن عثمانیها از ائتلاف تحت رهبری آلمان بود.
این کارزار به طرز فاجعهباری شکست خورد و منجر به کشته شدن بیش از ۲۰۰ هزار نیروی انگلیسی-فرانسوی شد. با این وجود، حملات بعدی انگلیس و فرانسه علیه عثمانیها در اسرائیل مدرن (فلسطین اشغالی) و اردن در سال ۱۹۱۷ بسیار موفقیت آمیزتر بود و مدتها قبل از اینکه برلین و وین یک سال بعد شکست را بپذیرند، به شدت به قدرتهای مرکزی آسیب رساند.
در جنگ جهانی دوم، متفقین یک بار دیگر استراتژی جنوب را با کارزار اولیه علیه ضعیفترین عضو ائتلاف دشمن اتخاذ کردند. در ژوئیه ۱۹۴۳، پس از اخراج نیروهای ایتالیایی و آلمانی از شمال آفریقا، ایالات متحده و بریتانیا به جزیره سیسیل ایتالیا حمله کردند و نیروهای ایتالیایی و آلمانی مستقر در آنجا را در کمتر از یک ماه شکست دادند. در این زمان، پادشاه "ویکتور امانوئل سوم" و دیگر سیاستمداران ایتالیایی رژیم فاشیستی "بنیتو موسولینی" را سرنگون کردند.
در سپتامبر، نیروهای انگلیسی-آمریکایی در سرزمین اصلی ایتالیا فرود آمدند. ۵ روز بعد، متفقین و ایتالیا اعلام کردند که به آتش بس رسیده اند. برای ۲ سال باقی مانده از جنگ، نیروهای ایتالیایی در هر دو طرف درگیری شرکت کردند: ایتالیاییهای ضد فاشیست در کنار انگلیسیها و آمریکاییها و ایتالیاییهای فاشیست تحت رهبری موسولینی که در کنار آلمانیها میجنگیدند. هنگامی که آلمان نازی در بهار ۱۹۴۵ فروپاشید، فاشیستهای ایتالیایی نیز از هم پاشیدند.
در عصر حاضر، ضعیفترین حلقه ائتلاف اوراسیایی که آمریکا را به چالش میکشد، جمهوری اسلامی ایران است. تولید ناخالص داخلی (GDP) آن در مقایسه با چین و روسیه کمتر است و به مراتب کمتر از چین در اقتصاد جهانی ادغام شده است.
ایران برخلاف شرکای ارشد خود، حداقل در حال حاضر فاقد زرادخانه هستهای است و نیروهای متعارف آن نیز ضعیفتر از مسکو و پکن هستند. این کشور از نظر جغرافیایی در سراسر خلیج فارس باریک در معرض هدف قرار دادن داراییهای آمریکایی بسیاری است که در سراسر ساحل شرقی شبه جزیره عربستان پخش شدهاند. این کشور در یک بحران اقتصادی و انرژی وخیمتر گرفتار شده است و ریال ایرانی در برابر دلار در پایینترین حد تاریخی ارزش خود قرار دارد.
در داخل کشور، حکومت جمهوری اسلامی با مشکلات عدیدهای روبروست و از این حیث شکننده است. اسرائیل مدعی است بخش قابل توجهی از پدافند هوایی ایران را در حملات آوریل و اکتبر خود از بین برده است. شبکه نیابتی تهران در خاورمیانه به دنبال درگیری اسرائیل و حزب الله و سقوط رژیم اسد در سوریه، اگر نگوییم از بین رفته، اما به شدت تضعیف شده است.
با تکیه بر ابتکارات اولیه دولت ترامپ در قبال ایران و نیروهای نیابتی آن، یک رویکرد چند جانبه برای حذف ایران از ائتلاف اوراسیایی مورد نیاز است. این اقدامات فراتر از کارزار نوظهور ترامپ علیه ایران خواهد بود – که به نظر میرسد تمرکز محدودی بر تلاش آن برای دستیابی به سلاح هستهای دارد – و نشان دهنده یک ابتکار راهبردی گستردهتر است.
نخست، دولت ترامپ باید دستور اجرایی جدید ترامپ را با قاطعیت اجرا کند و به سیاست "فشار حداکثری" علیه ایران، به ویژه علیه بخش سودآور نفت و گاز، بازگردد.
اول از همه، این شامل اجرای تحریمهای نفتی موجود است که دولت بایدن نتوانست به اندازه کافی اجرا کند. فراتر از آن، تحریمهای جدید باید روی میز باشد، از جمله تحریمهای ثانویه علیه نهادهای چینی درگیر در تجارت گسترده نفت بین چین و ایران. وزارت خزانه داری هم اکنون در حال حرکت در این مسیر است.
تحریمهای جدید باید با بازگشت به سیاست دولت اول ترامپ در تهدید صریح چین در صورت ادامه خرید مقادیر هنگفت نفت از ایران همراه شود، سیاستی که "مایک والتز"، مشاور امنیت ملی ترامپ، پیشتر آن را به عنوان یک الگو معرفی میکرد. جدا کردن ایران از خریدار چینیاش نه تنها اقتصاد ایران را فلج میکند، بلکه به پکن نیز آسیب میرساند و امیدواریم پکن را مجبور به خرید از سایر فروشندگان نفت کند.
دوم، بسته به آنچه در غزه اتفاق میافتد، واشنگتن باید به تشدید کارزار خود علیه غیرقابل پیشبینیترین عضو "محور مقاومت" یعنی "حوثیهای یمن" فکر کند. در سال گذشته، ایالات متحده و متحدان بریتانیایی و اسرائیلی آن حملاتی را علیه اهداف نظامی، اقتصادی و زیرساختی حوثیها انجام داده اند. با این حال، حوثیها هنوز رفتار خود را تغییر نداده اند.
اگر حوثیها کارزار حملاتی خود را از سر بگیرند، علاوه بر از سرگیری تلاشهای دوران بایدن، ترامپ و تیمش باید با توجه به نزدیکی جغرافیایی عربستان سعودی به یمن و تجربه مبارزه با حوثیها، ریاض را برای ایفای نقش بیشتر در کارزار ضد حوثیها در نظر بگیرند. واشنگتن باید تحقیقات بین سازمانی را در مورد روابط پکن و مسکو با حوثی ها، از جمله تبادل اطلاعات و فروش تسلیحات، آغاز کند و یافتههای خود را علنی کند.
سوم، واشنگتن باید به شدت آتش بس اسرائیل و لبنان را اجرا کند و از تجدید سازمانی مجدد حزب الله جلوگیری کند. در این راستا، واشنگتن متعهد است اطلاعات مربوط به فعالیتهای حزب الله را با اورشلیم به اشتراک بگذارد و به اسرائیل اجازه دهد تا تهدیدات ناشی از لبنان را از بین ببرد، و با اسرائیل همکاری کند تا تلاشهای ایران برای قاچاق سلاحهای جدید به حزب الله را خنثی کند.
واشنگتن همچنین باید با دقت بر هرگونه تلاش روسیه برای ایجاد روابط خود با حزب الله پس از کشف انبوه سلاحهای روسی در زرادخانههای حزب الله در درگیری اخیر، نظارت کند.
به طور کلی، ترامپ باید ببیند که آیا نیروهای مسلح لبنان (LAF) میتوانند وزنه تعادلی جدی علیه حزبالله و ایران ارائه دهند یا خیر. اگرچه "جوزف عون" رئیس جمهوری جدید لبنان - و فرمانده سابق ارتش لبنان- به تمایل خود برای مقابله با حزب الله و اطمینان از انحصار دولت لبنان بر نیروهای نظامی در داخل مرزهای خود اشاره کرده است، اما هنوز برای دیدن نتیجه این تعهد او خیلی زود است.
چهارم، واشنگتن باید یک تهاجم ایدئولوژیک بینالمللی علیه جمهوری اسلامی را رهبری کند که در آن رادیکالیسم و امپریالیسم ایرانی را محکوم کند، از مخالفان ایرانی حمایت کند، و ایران را در سازمان ملل متحد به طور جدی به چالش بکشد.
مانند فشار حداکثری، طرح اولیه از دوره اول ترامپ وجود دارد. ترامپ با الهام از سخنرانی "امپراتوری شیطان" رونالد ریگان، باید در ۱۰۰ روز اول خود، یک سخنرانی مهم درباره ایران ارایه دهد که ترکیبی از انتقاد از امپریالیسم منطقهای ایران و جاه طلبیهای هستهای ایران باشد.
علاوه بر این، او باید از تلاشهای آمریکا و اسرائیل برای کاهش نفوذ تهران در سالهای اخیر استفاده کند و اهداف آمریکا در آینده را به وضوح بیان کند.
ترامپ و دولت او همچنین باید فعالانه از مخالفان نظام ایران حمایت و به آنها کمک کند، از جمله از طریق حمایت لفظی و با تکیه بر تلاشهای موجود آمریکا برای افزایش اطلاعات (دیجیتال) در دسترس مردم ایران.
در نهایت، واشنگتن باید تهران - و حامیانش در پکن و مسکو - را در سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن در حالت تدافعی قرار دهد. با وجود حق وتوی چین و روسیه در شورای امنیت سازمان ملل متحد، احتمالا اقدامات پیشروانهتر علیه تهران در شورای امنیت شکست خواهد خورد. با این حال، حتی تلاش برای قطعنامههای جدید ضدایرانی، اعضای ائتلاف اوراسیایی را به عقب میراند.
در نهایت، واشنگتن باید برای مقابله با برنامه هستهای ایران آماده شود. تهران اخیرا ذخایر اورانیوم غنی شده خود را به ۶۰ درصد افزایش داده است که نزدیک به درجه تسلیحات است، به طوری که اکنون برای تولید ۴ بمب کافی است. به گفته مقامات اسرائیلی و آمریکایی، ایران همچنین مدل سازی رایانهای و تحقیقات مواد انفجاری هستهای را انجام داده است که میتواند با سلاح هستهای مرتبط باشد.
با نزدیکتر شدن ایران به بمب، ایالات متحده و متحد اسرائیلیاش باید خود را برای استفاده از نیروی نظامی آماده کنند. به منظور آماده شدن برای این امکان، واشنگتن باید با ارایه بمبهای سنگرشکن خود به اسرائیل شروع کند، همانطور که محققانی مانند دنیس راس و اعضای کنگره پیشتر پیشنهاد کرده بودند.
فراتر از آن، ایالات متحده و اسرائیل باید برنامههای مشترکی را برای حمله احتمالی علیه سایتهای هستهای ایران توسعه دهند و تمرینهای نظامی ترکیبی مانند "جونیپر اوک" را ادامه دهند.
ترامپ و تیمش باید متحدان اروپایی مانند بریتانیا و فرانسه و متحدان عربی مانند امارات متحده عربی را نیز برای پیوستن به مانورهای نظامی دعوت کنند تا این رزمایشها با درجه مشروعیت بین المللی بیشتری برگزار شود.
اینها خطوط اصلی تلاشی است که میتواند به طور جمعی ایران را از اتحادیه اوراسیا خارج کند. این سیاستها را میتوان با سیاستهای بیشمار دیگر، از جمله فروش تسلیحات آمریکایی به اسرائیل گرفته تا حمایت آمریکا از هماهنگی دفاع هوایی اسرائیل و اعراب و ادامه همکاریهای سایبری آمریکا و اسرائیل علیه ایران، که در این مرحله نامشخص هستند، همراه کرد.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که ایالات متحده از شتاب راهبردی ناشی از پیروزیهای اخیر اسرائیل استفاده کند و ایران را از همسویی با چین و روسیه خارج کند.
یک کارزار موفق نه تنها ژئوپلیتیک خاورمیانه را عوض خواهد کرد و موقعیت منطقهای آمریکا را تقویت میکند، بلکه به طور غیرمستقیم چین و روسیه را با محروم کردن آنها از شریک اصلی خاورمیانهای شان، تضعیف میکند. پتانسیل یک انقلاب راهبردی مشابه انقلابهای ۱۹۱۷ و ۱۹۴۳ در شرایط جهانی مهیاست و وقت آن است که واشنگتن آن را به چنگ آورد.