
فکرشهر: عصر ایران نوشت: حیدر رقابی در سالن انتظار فرودگاه مهرآباد این پا و آن پا میکند زمان زیادی ندارد و باید حتماً قبل از سوار هواپیما شدن و ترک همیشه ایران به مقصد آمریکا به مجید وفادار آهنگساز مشهور و دوست نازنینش زنگ بزند. بالاخره در صف طولانی تلفن نوبت او میشود شماره را میگیرد بعد از لحظاتی آن طرف خط مجید وفادار گوشی را بر میدارد رقابی طاقت نمیآورد و میزند زیر گریه و میگوید:
قلم و کاغذت رو بیار مجید لحظاتی بعد او شروع به خواندن آخرین ترانهاش میکند:
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار، که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشتهها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان همپیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها
که بر فروزم آتشها در کوهستانها
حیدر رقابی گوشی را میگذارد و مجید وفادار در چند روز آینده روی این ترانه آهنگی میسازد و حسن گل نراقی هم خواننده آن میشود و بدین ترتیب ترانه «مرا ببوس» وارد حافظه جمعی ایرانیان میشود.
اما واقعا چرا حیدر رقابی شاعر و مبارز سیاسی و متخلص به «هاله» کارش به تبعید و جلای وطن رسید.
اسفند سال ۱۳۳۱ است و دفتر روزنامه شاهد و حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری شخصیت پر رمزو راز تاریخ معاصر یعنی دکتر مظفر بقایی
به سنت همیشه پر هیاهو.
میانه دکتر مصدق و دکتر بقایی بعد از تقاضای دکتر مصدق برای تمدید اختیارات دولت بهم خورده است و دیگر حتی جواب سلام همدیگر را هم نمیدهندو مدتی است گوشهای دکتر بقایی را از این پر کرده اند که خبر نداری حیدر خان رقابی خواهر زاده محمدحسن شمشیری صاحب مشهور چلوکبابی شمشیری که دوست نزدیک دکتر مصدق است علیه تو در جلسات شاخههای محلی حزب زحمتکشان صحبت میکند.
دکتر بقایی هم به مانند همیشه بر اعصاب خود مسلط مانده است و تصمیم گرفته است تا صبر کند و ببیند این مساله از کجا آب میخورد.
وقتی علی زهری دست راست دکتر بقایی برای او خبر میآورد که دکتر حسین فاطمی یار نزدیک دکتر مصدق در هفته چند بار حیدر رقابی را به حضور میپذیرد. دیگر کاسه صبر دکتر بقایی لبریز میشود.
حالا صحنه آماده یک درام مهیج از نوع دکتر بقایی و رفقا ست.
حیدر رقابی را از مقابل خانه اش در خیابان زرتشت تهران میدزدند و به دفتر حزب تو درخیابان هدایت میآورند و علی زهری هم دادگاه را رسمی اعلام میکند.
در این دادگاه طولانی و نفس گیر حیدر رقابی به تمام ارتباطات خود با دکتر فاطمی و دکتر مصدق اشاره میکند و به نوعی از باورهای خود در حمایت از دکتر مصدق و جبهه ملی دفاع میکند. در پایان جلسه هم سران حزب زحمتکشان ملت ایران حکم اخراج رقابی را از حزب و روزنامه امضا میکنند.
حیدر رقابی هم بعدها به خاطر همین حمایتها از جبهه ملی و نهضت ملی شدن نفت به زندان هم افتاد و در سال ۳۴ با وساطت دایی اش شمشیری با این شرط از زندان آزاد شد که از ایران برود و او هم برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و در سال ۱۳۶۶ بر اثر سرطان طحال فوت کرد در گورستان ابن بابویه در کنار مزار دایی اش به خاک سپرده شد.