پشت میز شطرنج نشسته ایم. من و حریفم. من مهره ی سفیدم و او مهره ی سیاه. یک لحظه به رنگ ها فکر می کنم. سفید و سیاه. چرا باید سفید اول بازی را شروع کند؟ همان لحظه بلند می شوم. حریفم سرش را بالا آورد. باورم نمی شود. حریفم هم سیاه است. پس من باید در بازی با یک سیاهپوست بجنگم؟! دوباره نشستم که ناراحت نشود. به آرامی گفتم سیاه و سفید! چرا مهره های مقابل من سیاه است؟ چرا باید با سیاه بجنگم؟ یاد جنگ بین سفید پوستان و سیاهپوستان افتادم. این موضوع آیا می تواند به بازی شطرنج ربط داشته باشد؟ نمی دانم! گیج شده ام. چرا مهرهای شطرنج ناررنجی و صورتی نیستند یا زرد وسبز؟ چرا برای غم مشکی می پوشیم و برای شادی سفید؟ چرا اکثر شکلات های سیاه، تلخ اند و شکلات های سفید، شیرین و خوشمزه؟ اگر رنگ سیاه بد است چرا پرده خانه خدا سیاه است؟ چرا نمی خواهیم باور کنیم همه از یک خاک هستیم؟ مگر خودمان رنگ پوستمان را انتخاب می کنیم؟ مگر سیاه بدی دارد یا سفیدی برتری؟ فکر می کنم خداوند یادش رفته در فورمول بعضی ها چاشنی انسانیت بریزد. باور کنید وقتش رسیده این مسخره بازی را کنار بگذاریم. بازی تمام شد. دوستم برنده شد و من خوشحالم. امیدوارم روزی برسد که این بازیِ دنیا تمام شود.