فکرشهر: یک ضربالمثل چینی میگوید: «به دنبال انتقامگیری از دشمن نباشید. کنار رودخانه بنشینید. آب، جسد او را میآورد.»
به گزارش فکرشهر به نقل از ایسنا، محمود سریعالقلم، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر توسعه، در یادداشتی در وبسایت شخصیاش نوشت: «نزاعِ میان کشورها و افراد ضرورتاً مذموم نیست. آن چه اهمیت دارد موضوع و گسترۀ نزاع است. این که کشوری یا فردی به جمعبندی برسد که باید نزاع کند یا تعامل، کنار بیاید یا حتی عقبنشینی کند، میتواند سرنوشتساز باشد. ملّتها و اشخاصی که این درجهبندیها را میآموزند و با حوصله آنها را به کار میگیرند، بهتر از زندگی استفاده میکنند. اگر از این نویسنده پرسیده شود: مصداق مناسبی برای این موضوع چیست؟ خواهد گفت: چین و شخص چو اِن لایی (۱۳۵۴-۱۲۷۶ / ۱۸۹۸-۱۹۷۶ Zhou En-Lai). بعضی تصور میکنند معمارِ چینِ نوین دنگ شائو پینگ است. در حالی که مطالعۀ دقیقترِ تاریخِ معاصرِ چین مشخص میکند که فکر، شخصیت و عملکرد چو اِن لایی از ۱۹۴۹ (زمانِ پیروزی انقلاب چین) تا ۱۹۷۶ (زمانِ مرگ او) به مدتِ ۲۷ سال نهتنها مسیرِ اقتصادی و سیاسی چین را تغییر داد بلکه با موقعیتِ فعلی چین، مسیرِ تحولات جهانی را رقم زد.
از زمانی که چو اِن لایی در ۸ ژانویه ۱۹۷۶ (۱۸ دی ۱۳۵۴) فوت کرده، حدود پانصد کتاب، ۵۰۰۰ مقاله علمی و چندین مستند در مورد او تهیه شده است. او در ۱۷ سالگی برای تحصیلاتِ دانشگاهی به ژاپن رفت و در آنجا با مارکسیسم آشنا شد. بعد از دو سال عازم فرانسه شد و برای ۵ سال از نزدیک تحولات فرانسه، آلمان و انگلستان را مشاهده کرد. وقتی در کانونِ مرکزی رهبرانِ چین مطالعه میکنیم متوجه میشویم چو اِن لایی از دو ویژگی متمایز برخوردار است:
او قبل از آن که مارکسیست باشد، دانشآموختۀ مکتب کنفسیوسی بود.
او تنها فردی بود در نخبگان که تجربه مشاهدۀ مستقیم از جهان را داشت.
مائو فقط دو بار به سفر رفت و در این دو بار با استالین و خروشچف ملاقات کرد. در حالی که مائو از کنفسیوسیسم بیزار بود و علاقهای به یادگیری اصول و متدولوژی آن نداشت و در دورۀ جوانی و میانسالی به فردی با ذهن انتزاعی محض تبدیل شده بود، چو اِن لایی دو درس تعیینکننده از بودائیسم و کنفسیوس آموخته بود: فهمیدن دقیق یک موضوع تنها با رجوع به Fact قابل تحقق است و این که «عمل» باید در قالب «شرایط» باشد. چو اِن لایی از اول انقلابِ چین، ابتدا وزیر خارجه و سپس نخستوزیر بود و مائو او را در فهمِ جهان، منحصر به فرد میدانست زیرا خودش بومی و روستایی بود. مائو غرق در آرزوهای خود بود و به تعبیرِ مترجمِ انگلیسی زبانش (Sidney Rottenberg) این آرزوها و خواستههای غیر واقعی، مستقیم و غیر مستقیم باعث مرگ میلیونها چینی شد. شاید از یک منظر بتوان چو اِن لایی را که عملاً نفرِ دومِ چین در دورۀ زعامت مائو بود و ۱۰ ماه زودتر از او از دنیا رفت، یکی از تعیینکنندهترین سیاستمداران قرن گذشته قلمداد کرد: او به عنوان وزیر خارجه و نخستوزیر ۲۷ سال در کنار مائو بود و در عین حال به فکر قدرت و ثروت ملّی چین بود و «مائوزدایی» کرد.
هنری کیسینجر میگوید: محکزدنِ عملکرد و موفقیت یک وزیر خارجه با این شاخص قابل شناسایی است که او آن چه در صحنۀ خارجی انجام میدهد، ابتدا در داخل موردِ اجماع هیأت حاکمه و افکارِ عمومی قرار گرفته باشد. شاید مهمترین واژه در رسالۀ دکترای کیسینجر (A World Restored: Metternich, Castlereagh and the Problems of Peace 1812-1822) واژۀ نظم یا سامان (Order) باشد. او و چو اِن لایی هر دو در پی ثبات و نظم و تداوم بودند. هر دو بنیان این ثبات را در داخل میدانستند و اصولاً این یک اندیشه اجتماعی-سیاسی اروپایی است که چو اِن لایی به خوبی در اقامتِ ۵ ساله خود در غرب اروپا آن را دریافت. بنیانِ تفکراتِ چو اِن لایی، جلوگیری از تسلط و نفوذ خارجی بر چین، قرار نگرفتنش در زیرمجموعۀ اتحادِ جماهیر شوروی و اعتبار بینالمللی بود. تحققِ این اهداف، صنعتی شدن و قدرت اقتصادی چین بود. سیاست خارجی و دیپلماسی حکمِ جادهصافکن و غلتک را داشت.
چو اِن لایی بدون آن که با مائو درگیر شود و اعتمادِ او را از دست دهد، با آرامی، قدم به قدم، با حوصله در داخلِ منظومۀ جهانبینی مائو سیر میکرد و نیازهای روانی او برای تمجید و تأیید را تأمین میکرد ولی در عین حال او را متوجه میکرد که قدرت چین، حزب کمونیست و از همه مهمتر، قدرت مائو در سایۀ مستعد کردن محیطِ بینالمللی، حداقلسازی تضادهای خارجی، توازنِ میان نیروهای متخاصم و گفتوگوهای بدون وقفه با همۀ دشمنان است. یکی از ویژگیهای چو اِن لایی که دوست و دشمن، داخلی و خارجی و عموم در مورد او میگویند: ادب، تربیت، عفت کلام، نزاکت و اخلاقی بودن او بود. در سنتِ کنفسیوسی به این خصلت که بسیار تأکید میشود، Junzi میگویند و او در چین نماد Junzi است.
کیسینجر میگوید: دشمنِ نظم و سامان و سیستم، جابهجا شدن مسائل مهم با غیر مهم است. او میگوید: «سیمانِ نظم و سامان در قابل اتکا بودن است.» به همین دلیل سیاستمداران اروپاییتبارِ آمریکایی، سیاست و رفتار اروپاییها را که از ثباتِ به مراتب بیشتری نسبت به آمریکا برخوردار است، بیشتر میپسندند. برژینسکی در کنفرانسی در سال ۲۰۰۹ انتقادگونه مطرح کرد که سیاستمداران در آمریکا «استراتژیستهای پارهوقت هستند.» چو اِن لایی در شرایطی که در مدیریت و بدنۀ حزب کمونیست چین، عموماً همه شعارهای ضد آمریکایی میدادند، توانست به نوعی آرامآرام اقناع ایجاد کند تا از سال ۱۹۵۵ و آغازِ مشاجراتِ دو قدرتِ کمونیستی چین و شوروی، ۱۳۰ ملاقات بین سفرای چین و آمریکا در لهستان را پیش ببرد. او با ۳ اصل توانست ایدئولوژیکترین افراد را قانع کند: کاهش سو محاسبات، روشنکردن نیات و تبیین پیشنهادها. این ملاقاتها ۱۶ سال قبل از مذاکرات رسمی چو اِن لایی با نیکسون و کیسینجر بود. از یک طرف، آمریکا در مرزهای جنوبی و شرقی چین در ویتنام، کره و ژاپن حضور داشت و از طرفی دیگر شوروی در مرزهای ۸۰۰۰ کیلومتری خود با چین، یک میلیون نیروی نظامی با موشکهای هستهای رو به شهرهای چین مستقر کرده بود.
چو اِن لایی در سال ۱۹۵۵ در سفرها و ملاقاتهای خود به اقصی نقاط جهان، هدفِ چین را صنعتی شدن و رشد اقتصادی اعلام میکرد و میگفت که یک جهان صلحآمیز میتواند چنین هدفی را تحقق بخشد. تمام تلاش چو اِن لایی این بود که در داخل و خارج، همه را نسبت به پیامدهای جنگ و تقابل نظامی هشدار دهد. او با ادبیاتِ آرام، شمرده و توأم با اعتمادِ به نفس رسماً میگفت که چین در پیِ جنگ با هیچ کشور دور و نزدیک نیست. او با آرامش و استدلال و دور از نمایش سیاسی توانست مائو را متقاعد کند که برای در امان ماندن از یک دشمن نزدیک، باید با یک دشمن دورتر به ائتلاف و همکاری رسید. از همین بنیان فکری استفاده کرد تا گفتوگو با آمریکا را به عنوان ضرورتی برای جابهجا کردن تنظیمات ذهنِ رهبران کرملین به کار گیرد. کار کردن با ذهن و شخصیت مائو کار سهلی نبود. مردی که محصور بود. جهان را ندیده بود. عطشِ تمجید داشت. مانند صدام حسین کسی جرأت نمیکرد حتی در ذهن خود، مائو را نقد کند. او ظاهر میشد و دیگران را توجیه میکرد که چگونه مسائل را تعریف و تحلیل کنند زیرا فقط یک تحلیل وجود داشت. همه از مطرح کردن دادهها و تحلیلهای نامأنوس با ناخودآگاه مائو پرهیز میکردند. تمامی سوالات و پاسخها از قبل مشخص بود. این تقصیر مائو نبود. هر ایدهای که نقد نشود، در معرض ِ واکنشهای متفاوت قرار نگیرد و چَکُش نخورد، دیگر ایده نیست، بلکه جزمیت است. چو اِن لایی در چنین قالبی، منافع ملّی چین، قدرت ملّی چین و هدف اقتصادگرایی را با هزاران قدم و طی سالهای متمادی پیش برد. چو اِن لایی میدانست که مهمترین قدرت چانهزنی چین در برابر دشمنانِ دور و نزدیک، قدرت تسلیحات هستهای است که در سال ۱۹۶۴ رسماً به وقوع پیوست. در تمام ِ مدتی که چین در پی قدرت هستهای بود با جهان، ملایم و آرام تعامل کرد و وقتی آن را به دست آورد، به روش اتصال یا مرتبط کردنِ متغیرها به یکدیگر متوسل شد (Linkage). در دورهای که چین، فضای مذاکرات سیاسی در نیمۀ دوم دهه ۱۹۶۰ را با آمریکا و شوروی فراهم میکرد، ۱۱ آزمایشِ هستهای انجام داد.
چو اِن لایی با جزئیات باورنکردنی، تحولاتِ جهانی را با تیم بسیار کوچکی دنبال میکرد و تاکتیکها و استراتژیهای خود را در قالبِ واقعیات و Factهای جهانی تنظیم میکرد. مائو از این که تحلیلها و محاسبات چو اِئن لایی به جایگاه او لطمهای وارد نمیکرد و به تدریج مسائل داخلی را نیز مساعدت میبخشید، خرسند بود و از او حمایت میکرد. چو اِن لایی از فقر مردم چین و توانایی کشور کوچکی مانند ژاپن در تحمیل خواستههای خود به چینیها به شدت رنج میبرد و با هدفِ اجماع در داخل و صلح در خارج، به دنبال ایجاد شرایطی بود تا چین را به قدرتمندی اقتصادی برساند. دیپلماسی و سیاست خارجی برای او برگرفته از رهیافت Lloyd George نخستوزیر بریتانیا به معنای چانهزدن و خرید کالا به قیمت مناسب بود. سیاست خارجی برای او هدف نبود بلکه افق و تمرکز اقدامات او برای داخل و قدرتمند کردن داخل بود که هماکنون پس از نیمقرن قابل استناد است. عملکرد چو اِن لایی شاهدی بر یکی از دقیقترین تعاریف قدرت است: کشوری قدرت دارد که بتواند دستور کار محیط بیرونی و اگر توانست جهانی را تنظیم کند؛ امری که امروز چین حداقل در امور تجاری، تولیدی، فناوری، مالی و سرمایهگذاری میتواند انجام دهد و روسیه از چنین توانی محروم است.
چو اِن لایی از خود میپرسید: چرا چین که زمانی امپراتوری قدرتمندی بود، چنین اسیر فئودالیسم داخلی و نفوذ خارجی شده است؟ دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در تغییرِ افکار به سوی انقلاب چین و ایجاد انسجام سیاسی تعیینکننده بودند.
John Dewey که از یکم تا ۱۹ ماه مه ۱۹۱۹ در دانشگاههای چین درباره «فلسفۀ عملی» سخنرانی کرد، معتقد بود تا افکارِ چینیها تغییر نیابد، چین متحول نخواهد شد. یکی از اندیشمندانی که در شکلگیری افکار چو اِن لایی اثر گذاشت، فیلسوف چینی Wang Fuzhi (۱۶۹۲-۱۶۱۹) بود که سقوطِ امپراطوری Ming (1644-1368) را ناشی از آن دانست که رهبران امپراتوری از فهمِ واقعیتها عاجز ماندند و در عمارتهای ذهنی که خود بنا کرده بودند در نهایت مدفون شدند. چو اِن لایی چه در نسبت استدلالی و روانی خود با مائو و چه در فرآیند اجماعسازی درون حزبی، تلاشهای موفقیتآمیزی داشت تا اثبات کند که اگر چینیها افکار خود را تغییر ندهند و درک عینی از جهان نداشته باشند، به حاکمیت و استقلال دست نخواهند یافت و از نفوذ خارجی رها نخواهند شد. جهان، جهان رقابتی است و اگر کشوری در داخل قوی نشود، نمیتواند در خارج قوی عمل کند. قوی شدن در داخل برای چو اِن لایی، قدرت تولیدی، مالی و فناوری بود.
این نویسنده حدود بیست سال پیش با یک محقق چینیِ آشنا شد و در حین مباحث علمی متوجه شد که فردِ چینی، فقط و فقط متخصص تحولات سال ۱۹۵۰ (یک سال پس از انقلاب) است. محقق چینی گفت که در رابطه با آن یک سال پنج کتاب تألیف کرده است. هدف از این نکته، اشاره به حجم و گستردگی و پیچیدگی مسائل چین است. چو اِن لایی چه در ۲۵ سال فعالیت سیاسی و تشکیلاتی قبل از انقلاب و چه ۲۷ سال وزارت و نخستوزیری پس از انقلاب، به قدری با حوصله، دقت، آرامش، دوراندیشی، تعامل، ادب، واکنشی نبودن، صبر و آمادگی برای فهم موضوعات و تضادها عمل کرد که مسیر چین و بلکه جهان را تغییر داد. هامر شولد، سیاستمدارِ سوئدی که دبیر کل سازمان ملل از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ بود، در مورد او گفته بود: قدری تحقیرآمیز است اگر بگویم که چو اِن لایی یک مغز فراانسانی دارد و من بهتر از او در سیاست خارجی ندیدهام. همین طور کیسینجر گفته است: مائو در جلسات متکلم وحده بود ولی چو اِن لایی میگذاشت همه نظر دهند. مائو در پی حذف مخالفین خود بود ولی چو اِن لایی میخواست آنها را اقناع کند. مائو زبان تلخی داشت ولی چو اِن لایی با کلماتش نفوذ میکرد. مائو خیلی حالات فیلسوفانه داشت ولی چو اِن لایی خود را مذاکرهکننده میدانست. مائو میخواست تاریخ را سرعت بخشد ولی چو اِن لایی به دنبال بهرهبرداری از اوضاع فعلی بود. در آخر کیسینجر میگوید او یکی از دو یا سه نفری است که مرا به شدت تحت تأثیر قرار دادهاند. نیکسون که بعد از ریاستجمهوریاش ۱۰ کتاب نوشت و انرژی کاری در مقیاس کهکشانها داشت، در مورد چو اِن لایی معتقد بود که بدون ابعاد پیچیدۀ روانی و دقت بحث و فهم او، عادیسازی و به سرانجام رساندن مذاکرات چین و آمریکا امکانپذیر نبود.
چو اِن لایی چند ویژگی بارز داشت که در سیاستمداران امروزی به ندرت دیده میشود:
۱- او هیچوقت در صحبت کردن و مذاکره عصبانی نمیشد زیرا آن را نشانۀ عدم اعتماد به نفس، ضعفهای انباشته شده درونی و نداشتن افقِ درازمدت میدانست. او اعتقاد داشت باید واقعیت را پذیرفت و به نحو احسن از آن بهره جست؛ آموزهای کنفسیوسی که بسیار به درد سیاستورزی میخورد. داشتن آرزوهای بلند و دستنیافتنی، وقت تلف کردن است. فهمیدن آن چه هماکنون جاری است، خود هنر تعیینکنندهای است. عصبانیت، انعکاس ضعف است. خلق و خوی تند در سیاست نشانۀ بیبرنامگی است. وقتی فردی عصبانی باشد، توان انتخاب واژگان دقیق و اثرگذار در صحبت کردن را از دست میدهد. چو اِن لایی عصبانی نمیشد، حذف نمیکرد و چون فکر میکرد در سیاست منافع و افکار بالذات متفاوت و متضاد هستند، باید با روش همپوشانی حرکت کرد تا تخطئۀ افکار و حذف. او هم در داخل این روش را پیش گرفت و هم در خارج. دنگ شائو پینگ که به نوعی شاگرد چو اِن لایی محسوب میشود با ظرافتهای خاصِ خودش تلاش میکرد به همه بگوید الگوی ما مائو نیست، بلکه چو اِن لاییِ با ادبِ، آرامِ، ملایمِ، فکورِ، با حوصله، مدنی و جذبکننده است.
۲- بر خلاف مائو که جهان را ندیده بود، چو اِن لایی آدمدیده بود. قدرت مقایسه داشت. غرق در ذهن و درون خود نبود. نیاز به تمجید را با آموزههای کنفسیوسی از خود دور کرده بود. او آموخته بود میان سکوت و فعالیت، وقتشناس باشد. آدمدیدن میتواند زندگی آدمی را دگرگون کند. اگر اطرافیانِ یک مجری، کم و بیش افراد یکسانی باشند، فکر و نقد و تأمل و تغییر تعطیل میشوند. آدمی باید تشنۀ دیدنِ چند نفرِ درست و حسابی در هر هفته باشد تا رشد کند. عموم اشتباهات فردی و غیر فردی ناشی از این است که یک ذهنیت، بدون آن که محک بخورد اجرا میشود. مهمترین خاصیتِ دموکراسی این است که نمیگذارد تنها یک ذهنیت در یک جامعه حاکم شود. چون چو اِن لایی آدمدیده بود و مرتب آدم میدید و «در معرضِ اندیشههای مختلف» بود، علیرغم کار در یک نظام دیکتاتوری، پلورالیست بود و با ذهن باز و متکثر به دنبال تحلیل و راه حل میرفت. مزیتِ جامعه باز این است که تعداد اشتباهات را کاهش میدهد. آمریکاییها نام ملاقاتهای محرمانۀ کیسینجر و چو اِن لایی را که از طریق پروازهای پاکستان به چین انجام میشد، Polo نامیدند که برگرفته از نامِ جهانگردِ ایتالیایی Marco Polo بود که با شرایطِ محدود و غیرِ قابلِ تصورِ قرن سیزدهم حتی به چین هم سفر کرده بود تا بیاموزد و تغییر کند (۱۳۲۴-۱۲۵۴).
۳– اگر مدیری باهوش باشد، میگوئیم بر خود و برنامهها و عملکرد خود دقت دارد و مسلط است. اما اگر چند درجه جلوتر برویم، میگوئیم نه تنها این مدیر باهوش است بلکه «پیامد» آن چه را میگوید و عمل میکند، دقیق میسنجد. این تفاوت میان دو واژه است: این که به کسی بگوییم شما «دروغگو» هستید یا بگوییم شما «راستگو نیستید.» اثرگذاری روانی و پیامدِ روانی این دو جمله بسیار وسیع است. درکِ «پیامد»، یک توانایی روانشناسانۀ منحصر به فرد است. همین ویژگی شاید باعث شد بریتانیا دو قرن بر جهان حکمرانی کند. یک دانشگاهی انگلیسی روزی به این نویسنده گفت: من نمیدانم چرا این آمریکاییها دنبال گسترشِ دموکراسی هستند. مگر راحت است که همه دموکراتیک شوند؟ شاهکار چو اِن لایی این بود که هر جمله خطاب به شوروی، ژاپن، آمریکا و اروپاییها را دهها بار مرور و سپس بیان میکرد و این مرور شامل بررسی پیامدهای استنباطی و دریافتی مخاطبان نیز میشد.
۴- چو اِن لایی مهمترین کار دیپلماسی را ایجاد رفتارهای با ثبات میدانست. او با صبر و حوصله به دنبال این نوع روابط، با دوست و دشمن چین بود. آمریکا و شوروی هر دو به دنبال انزوای چین و بیاهمیت دانستن (Irrelevance) این کشور در روابط جهانی بودند. چو اِن لایی میخواست حتی خصومتِ میان چین و شوروی را ضابطهمند کند. به همین دلیل مذاکراتِ دائمی با آمریکا و شوروی را مفید میدانست تا قاعدهمندی تحقق یابد. این قاعدهمندیها ابدی و Fixed نیستند و مراقبت میخواهند. نکتۀ کانونی در عملکرد و نظام فکری چو اِن لایی، قدرتمند کردن، ثبات سیاسی، رشد اقتصادی و امنیت ملی چین بود. هدف تغییر محیط خارجی نبود. تمام اهتمامها برای اندرون بود.
میراث چو اِن لایی شاید شاهدِ دیگری بر این ضربالمثل اروپایی است که: شخصیت سرنوشتساز است (Character is destiny). بدون شخصیتِ آرام و غیر عصبانی و سنجیده نمیتوان افکار خوب و منطقی را به کار بست. چو اِن لایی یک دشمن را متعادل کرد (شوروی)، با دیگری دوست شد تا از آن بهره گیرد (آمریکا). سومی در همسایگی را هم سر جای خودش نشاند (ژاپن). دعوا کردن هم با اصول باشد بهتر است.
یک ضربالمثل چینی میگوید: به دنبال انتقامگیری از دشمن نباشید. کنار رودخانه بنشینید. آب، جسد او را میآورد.»