فکرشهر: نسبت به سوانح و حوادث اجتماعی، مسئولیت شناستر شدهایم یا بیتفاوتتر؟
به گزارش فکرشهر، روزنامه ایران نوشت: «جنازه مقتول از بیخ گوش مردی که روی صندلی پیادهرو نشسته بود از پارک فرهنگ به آمبولانس منتقل میشد. مرد آرام پک عمیقی به سیگارش زد و هیچ چیزی باعث نشد سربرگرداند یا واکنشی نشان دهد. چند نفری از دور به آمبولانس خیره شده بودند و مأمور نیروی انتظامی فرمها را پر میکرد. در نیمروز میدان فرهنگ سعادت آباد انگار نه خانی آمده بود و نه خانی رفته بود. باد سرد روزهای آخر اسفند، همه بوهای پیچیده در هوا را همراه با جنازه مقتول با خود برد و تنها نگاههای بیتفاوت عابران و رهگذران را باقی گذاشت. مردمی که بدون هیچ سؤالی پراکنده شدند. چه به روز کسی آمده بود که همین چند دقیقه پیش تن بیجانش لابهلای کاجهای پارک پیدا شده بود؟ مسأله این نیست که مردم باید گریان و سرگردان میشدند یا به دور جنازه حلقه میزدند و کار را برای مسئولان سخت میکردند، نه مسأله این است چرا در چهره و حرکات آنها ردی از تأثر دیده نمیشد. آیا ما به بیدردی اجتماعی مبتلا شدهایم؟
از تمام این چند دقیقه ترسناک ذهنم پیش آن مردی ماند که بیخیال به سیگارش پک میزد و زن مسنی که مات و متحیر به پارک دم خانهاش زل زده بود که از آن جنازه را بیرون میآوردند؛ همان جایی که هر روز از آن عبور میکند. زن که از اهالی محل بود از دیدن جنازه در صبح آن روز وسط پارک گفت: «داشتم میرفتم شیر بخرم که دیدم چند نفر بالای جنازه ایستادهاند. من که جنازه را از نزدیک ندیدم اما به نظرم لابد باید کارتنخواب بوده باشد.» از او میپرسم چرا باید با ضربه به سر یک کارتن خواب او را بکشند و در پتو بپیچند و به میدان فرهنگ سعادتآباد بیاورند؟ بیحوصله میگوید: «به خدا آن قدر گرفتاری دارم که حوصله فکرکردن به دلیل مرگ یا کشتهشدن دیگران ندارم. خدا رحمتش کند! در این کشور هر روز به خاطر کرونا معلوم نیست چند نفر میمیرند و من اصلاً نمیدانم چه کسانی هستند.»
حجم اندوه و مصیبت حاصل از کرونا ما را به نوعی از سردشدگی و بیحسی رسانده است؟ آیا برای سلامت روان هر روز دایره اطراف خود را تنگ کردهایم تا مواجهه کمتری با مشکلات و گرفتاریهای دیگران داشته باشیم؟ مازیار طلایی، جامعهشناس، برچسبهایی مانند کارتنخواب یا بیخانمان برای مرد مرده پارک را راهکاری برای مواجهنشدن با مشکلات از طرف مردم میداند: «طبیعی است که مردم فرض را بر این بگذارند که طرف کارتنخواب یا معتاد بوده یا هر برچسبی که ما را از مواجهه با مسأله دور کند. با این کار اهمیت مسأله را کم میکنند. این برچسبها برای سازگارشدن با وضعیت به وجود میآید تا آن را برای ما معنا کند؛ معنایی که ما را درگیر موقعیت نکند و بتواند ما را به سازگاری برساند.»
زیر کاج خاکگرفتهای وسط پارک فرهنگ پتوی رنگارنگی پوشیده از مگس، یک اسکناس پانصدتومانی و چند دستکش پلاستیکی سبز رنگ افتاده بود. از دو جوان که از آنجا رد میشدند پرسیدم میدانستید اینجا جنازه پیدا شده است؟ چند لحظه پا شل کردند، نگاهی ترسخورده به محل پیداشدن جنازه کردند و بدون هیچ حرفی گذشتند. بیتفاوتی سکه رایج این روزها شده است؟ مجتبی کارگر، خدماتی بیمارستانی در تهران که حوالی میدان فرهنگ است یکی از کسانی بوده که لحظه خارجشدن جنازه از پارک آنجا ایستاده بود. سر حرف را با او باز کردم. گفت که چند روز پیش به خاطر سرگیجه از حجم کار و خستگی در مترو پاهایش شل شده و افتاده است: «فکر میکنی مردم چه کار کردند؟ همه یک قدم عقب گذاشتند. یکی میگفت لابد کرونا دارد. یکی میگفت مواد مخدر زده است. از مردم خواستم شکلاتی به من بدهند چون قندم افت کرده بود. چند دقیقهای گذشت تا کسی دستم را گرفت و بلند کرد.»
طلایی معتقد است انباشتهشدن غم اجتماعی در چند سال اخیر از ما انسانهای محافظهکار و منفعلی ساخته است: «مردم تنها به گلیم خود فکر میکنند که در این کوران شرایط سخت چطور آن را از آب بیرون بکشند. در واقع این احساس در بین مردم وجود دارد که لب مرز زندگی میکنند و این انتظار را دارند که هر لحظه اتفاقی بیفتد که خودشان هم دچار مصیبت شوند.»
طلایی این رفتار مردم را مختص به تمام گروههای اجتماعی میداند؛ نه این که کرونا به فقیر و غنی رحم نکرده است و نه این که مشکلات اقتصادی گریبانگیر همه اقشار اجتماعی شده است. طلایی میگوید: «دایره ذهن و اندیشه مردم به خود و خانواده محدود شده و به دوایر گستردهتر مانند جامعه و گروهها و انسجام اجتماعی کاری ندارد چون بقای خود ما مهمتر است. این جور مواقع همه به دورماندن ذهن از مشکلات فکر و سعی میکنند روان خود را از مشکلات دور کنند تا به لحاظ روانی بتوانند سالم بمانند. مانند آدمهایی شدهایم که بعد از تصادف گیج و منگ هستند.»
یکی از ویدئوهای تکاندهندهای که دیدهام فیلمی بود از صحنه خودکشی دختر جوانی که از روی پل عابر پیاده به پایین پریده بود. مردم بدون این که از اتومبیل پیاده بشوند، آرام با ماشین از پیکر او فیلم میگرفتند و رد میشدند. کسی پیاده نمیشد تا ببیند آیا دختر جوان نفس میکشد یا نه؟ یعقوب موسوی، جامعهشناس، معتقد است مدتها است که جامعه دچار رکود اخلاقی شده: «مدتهاست که کارشناسان در مورد بیتفاوتی اجتماعی هشدار دادهاند. کشور ما که یک نوع مدرنیته ناقص را تجربه کرده است. این نوع بیتفاوتی در همه سطوح خودش را نشان میدهد که میتوان به آن یک گونه فردگرایی بیمارگونه یا یک نوع بیتفاوتی اجتماعی گفت.» او معتقد است این گونه رفتارها در جوامعی مانند تهران بروز بیشتری به نسبت جوامع سنتی دارد.
البته موسوی این رفتارها را به نوعی نشانی از عقلانیت در جوامع مدرن میداند که مردم - بر خلاف گذشته - مسئولیتها را به عهده نهادها و سازمانهای مسئول گذاشتهاند: «از آدمها خواسته میشود دخالت نکنند که این مسأله به نوعی سلب مسئولیت اجتماعی را شکل داده است.» او معتقد است دخالتنکردن مردم در صحنههای اینچنینی مثبت است اما بیتفاوتی عاطفی در مقابل تألمات و اتفاقات برای مسئولان هشداردهنده است: «احساسات مردم در برابر تألمات اجتماعی روز به روز کاهش پیدا میکند و این بیدردی اجتماعی نسبت به جنایت و فقر برای مسئولان هشداردهنده است. این دردمندی اجتماعی مسئولانه هم به کمک مدیران و نهادها میآید و آنها را وادار میکند کار را درست انجام دهند و هم میتواند تشویقکننده باشد.»
نمیدانم مردمی که تماشاگر آن جنازه بودند آن شب زمان خواب به چه فکر کردند؟ نمیدانم آیا اصلاً یادشان هست که چند روز پیش چه چیزی را به چشم دیدهاند؟ لابد با خود فکر کردهاند آن فرد کارتنخوابی بود که هیچکس دلش به حالش نمیسوزد. شاید هم فکر کردهاند و لابهلای صفحات حوادث سرنوشت آن مرد ۳۵ ساله را دنبال کردند. در هر حال شاید مردم هم حق دارند ذهن خود را که به هزار و یک چیز مشغول است دیگر به اتفاقی شوم اختصاص ندهند.»