شنبه ۰۱ دی ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار سیاست
مطالب بیشتر
کد خبر: ۸۷۷۲۱
دوشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۹

فکرشهر: ششم اردیبهشت یادآور پیداشدن جسد بی‌جان رییس شهربانی دولت مصدق یک هفته پس از ربوده‌شدن اوست.

به گزارش فکرشهر، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «ششم اردیبهشت یادآور پیداشدن جسد بی‌جان سرلشکر افشارطوس، رییس شهربانی وفادار دولت ملی دکتر محمد مصدق در این روز در سال ۱۳۳۲ و یک هفته پس از ربوده‌شدن است؛ اتفاقی که کمتر از ۴ ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و به گمان بسیاری مقدمه‌ای برای آن بود. هر چند پیشتر و به بهانه‌ای دیگر به ماجرای ربودن و قتل افشارطوس پرداخته بودم اما به سه دلیل اشارۀ مجدد جا دارد:

اول این که چنان که گفته شد یک هفته پس از ناپدیدشدن تیمسار جسد او را در چنین روزی در ۶ اردیبهشت ۱۳۳۲ پیدا کردند و امروز هم ششم اردیبهشت است.

دوم این که این ماجرا قابلیت ساخت فیلم و حتی سریال را داشت و هنوز هم دارد و مشخص نیست چرا کارگردانان ما داستانی چنین واقعی و واجد تمام عناصر و مؤلفه‌ها را به تصویر نمی‌کشند و ترجیح می‌دهند تنها تخیلات نویسندگان یا خودشان را به فیلم و سریال تبدیل کنند. خاصه این که برنامۀ تلویزیونی «محاکات» امکان تبدیل برخی داستان‌ها به فیلم را با اجرای ستودنی منصور ضابطیان و حضور کارشناسانی چون رسول نجفیان برمی‌رسد.

با همین نگاه بود که یک پژوهشگر تاریخ معاصر (علیرضا افشاری) چندی پیش به مسعود کیمیایی کارگردان پُرآوازه پیشنهاد کرد با توجه به علایق مصدقی و حس و حالی که به تهران دهۀ ۳۰ دارد فیلم ربودن و مرگ افشارطوس را بسازد که هم تاریخی است هم جنایی و هم سیاسی و هم در تهران قدیم می‌گذرد و می‌تواند برای گروه‌های مختلف مردم جذاب باشد. بر این اساس تصور کنید جناب کیمیایی به جای فیلم‌هایی چون متروپل، قاتل اهلی و «خون شد» در دهۀ اخیر چنین داستانی را به تصویر می‌کشید. بهتر نبود؟

وجه سوم هم این که قرار است در همین هفته از کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۷۷ رونمایی شود و در تبلیغ و معرفی آن گفته‌ شده در این کتاب به قتل‌های زنجیره‌ای پاییز ۱۳۷۷هم اشاره شده و این یعنی هیچگاه غبار زمان بر قتل‌های سیاسی و معماگونه نمی‌نشیند و همواره تازه است. کما این که سال‌ها از فیلمی که دربارۀ قتل آلدومورو نخست‌وزیر ایتالیا به دست بریگادهای سرخ ساخته شد می‌گذرد و در ذهن هر که دیده مانده است. قریب ۴۰ سال پیش فیلم کودتا دربارۀ سقوط آلنده در شیلی را در سینما پولیدور (قدس) در میدان ولی عصر دیدم و نام « آلنده» که می‌آید بازیگر آن فیلم در ذهنم نقش می‌بندد. شاید هم به اقتضای آن سال‌ها و اختصاصی‌بودن سینما بوده نه حالا که روی گوشی تلفن همراه فیلم می‌بینیم.

داستان تیمسار افشارطوس اما از چه قرار بوده است؟

۳۱ فروردین و در واقع اول اردیبهشت ۱۳۳۲ ساعت یک نیمه‌شب زنگ تلفن خانۀ نخست‌وزیر به صدا درمی‌آید. مصدق بیدار است و آن سوی خط معاون شهربانی است که اعلام می‌کند از ساعت ۹ شب دیگر خبری از تیمسار نیست و همسر و مادر او هم به‌شدت نگران‌اند. نخست‌وزیر بلافاصله با رییس ستاد ارتش و دکتر فاطمی، وزیر امور خارجه تماس می‌گیرد. دکتر فاطمی اما تنها وزیر خارجه نبود. او مدیر روزنامۀ «باختر امروز» هم بود و به همین خاطر اول بار خبر ربوده‌شدن رییس شهربانی را همین روزنامه در شمارۀ ۱۰۸۰ (اول اردیبهشت ۱۳۳۲) منتشر می‌کند و بعد کیهان با تیتر «رییس کل شهربانی را ربودند» و البته سپس اطلاعات منتشر می‌کنند و مردم باخبر می‌شوند. شاید همین انتشار عمومی خبر ربایندگان را به این نتیجه می‌رساند که به دنبال مبادله یا معامله نباشند و تیمسار را به قتل می‌رسانند.

در روزنامه‌ها همچنین اعلام می‌شود دولت برای اعلام هر گونه خبر در این باره جایزه ۵۰ هزار تومانی تعیین کرده است. (وقتی ۲۰ سال بعد و با شروع فوران درآمدهای نفتی حقوق متوسط کارمندان به ۲ هزار تومان می‌رسد می‌توان متوجه شد که ۵۰ هزار تومان در آن زمان تا چه حد ارزش داشته است!)

از نکات جالب به نقل از اعترافات دستگیرشدگان این است که ربایندگان چند شب قبل‌تر فیلم «مهتاب نیمه‌شب» را در سینما تماشا کرده بودند. در این فیلم دیده بودند یک فرمانده آلمانی را می‌ربایند و به غار می‌برند. آنها هم به تقلید از همان فیلم تیمسار را به غاری در منطقۀ «تلو» - در تپه‌های لشکرک - می‌برند؛ غاری که چوپان‌ها در آن گوسفند نگاه می‌داشتند. (این ماجرا هم قاعدتا فیلم افشارطوس راسینمایی‌تر می‌کند؛ البته اگر بسازند.)

یا این که تا جایی با اتومبیل می‌روند و پس از آن امکان ادامۀ مسیر با خودرو نیست و پیکر بی‌هوش سرتیپ افشارطوس را سوار اسب می‌کنند و با اسب به غار می‌برند. (این هم قابل توجه آقای کیمیایی که سکانس فرامرز قریبیان سوار بر اسب در خیابان انقلاب در فیلم «رد پای گرگ» او از ماندگارهای سینمای ایران است.)

دربارۀ قتل افشارطوس این هم جالب است که وقتی حسین خطیبی اعتراف کرد پرونده به دادسرای جنایی هم رفت ولی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم او مدعی شد اعترافات تحت شکنجه بوده و انکار کرد و پرونده‌ای چنین حساس برای افکار عمومی را بستند!

پژوهشگری که پیشنهاد کرده ماجرای افشارطوس فیلم یا سریال شود، نوشته بود مؤلفه‌های قابلیت تبدیل را چنین برشمرده بود:

«کشیده‌شدنِ نقشۀ این قتل و دودوزه‌هایی که مظفر بقایی برای همراه‌سازی شماری از افسران بازنشسته یا اخراجی ارتش به کار گرفت،‌ ناپدیدشدن افشارطوس در شب ۳۱ فروردین (۱۳۳۲) در خیابان صفی‌علیشاه، محاصرۀ منطقه توسطِ جمعِ زیادی از مأموران شهربانی و بازرسی خانه‌ها و خودروها، مژدگانی ۵۰ هزار تومانی دولت برای یافتن رئیس شهربانی و بر عهده گرفته‌شدنِ پرونده به دستِ وزیر کشور، پذیرشِ پرونده توسط سرهنگ سررشته - از افسرانِ شایستۀ رکن دو ارتش - در قبال اختیارات ویژۀ فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فردی، هدایت‌شدن به خانۀ حسین خطیبی از سیاسیانِ مرتبط با بقایی در پیِ بازجویی‌های محلی، مشکوک‌بودنِ بازبودن پنجره‌های خانۀ خطیبی با توجه به سردبودن هوا و احساسِ بوی کلروفرم، زیر نظر داشتنِ خانه تا لو رفتنِ افسرانِ دست‌اندرکارِ توطئه در حملِ فردی بی‌هوش توسطِ نوکر خانه و هدایت‌شدن به روستای امیرعلایی توسط رانندۀ سرتیپ بازنشسته علی‌اصغر مزینی؛ صدورِ امان‌نامۀ نخست‌وزیر برای حسین خطیبی و هر کس که با اطلاعات خود موجب خلاص‌شدن افشارطوس را فراهم آورد، چشم و دست‌وپا بسته و گرسنه‌بودن افشارطوس در غار تلو، با خوردن تنها چند تخم‌ مرغ، در تپه‌های لشگرک، در همان هنگام پی‌گیری‌ها در ۴۸ ساعت آخر، آن هم در پیِ نپذیرفتنِ پیشنهاد توطئه‌گران برای همکاری در ترور مصدق، دستپاچه‌شدنِ توطئه‌گران در پیِ نزدیک‌شدن نیروهای آگاهی به محلِ پنهان‌کردنِ افشارطوس و پیشنهاد بقایی برای کشتنِ او و همراهی ناگزیرِ افسران در خفه‌کردنِ وی با طناب و سرانجام از زیر خاک بیرون‌آوردنِ پیکرِ طناب‌پیچ‌شدۀ افشارطوس، در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه می‌داد در جیب کت افسری او قرار داشت.»

چون به قتل‌های زنجیره‌ای در دو دهۀ پیش اشاره شد، این اشاره هم جالب است که اگرچه قرارِ مجرمیت دادگاه برای متهمان به خاطر وقوعِ کودتا به اجرا درنمی‌آید اما فرآیندِ به نتیجه رسیدنِ یک هفته‌ای پرونده، با فشارِ دولت و کارشکنیِ مخالفان، رویداد تلخ ولی بی‌مانندی است. به عبارت دیگر مصدق کمیته‌ای تشکیل نداد تا مشمول مرور زمان شود. به سرعت رسیدگی و قرار شد برخورد شود؛ اگرچه به کودتا خورد و مجرمان جستند.

(این حسین خطیبی را با دکتر حسین خطیبی که سال‌های طولانی رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ بود و بعد از انقلاب تا اعدام هم رفت اما به دلیل خدمات و محبوبیت پس از چندی آزاد شد، نباید اشتباه گرفت؛ هر چند که شباهت اسمی همواره برای دکتر خطیبی اسباب درد سر بود!)

برای آن که به مخاطبان اطلاعات دقیق‌تری ارایه شود نقل ماجرا از دو کتاب «خاطرات من - سرهنگ حسینقلی سررشته - ص ۷۰-۷۱ و ۷۸» و «نامه‌های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۲۸» خالی از لطف نیست:

«...کدخدا گفت: قبلا قرار نبود سرتیپ افشارطوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفت و گو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند. سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فورا قتل را انجام دهد.

سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطرجمعی از پایان عمل، کلاه تیمسار افشارطوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود، آورد. پرسیدم: آیا سرتیپ مزینی در محل «غار تلو» با تیمسار افشارطوس صحبتی هم کرد؟

کدخدا گفت: در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشارطوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد.

تیمسارافشار طوس اصلاً نمی‌دانست در کجا زندانی است. در گوشه غار می‌نشست و چیزی نمی‌خورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج می‌شد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت می‌کرد.

در موقع انجام قتل، طنابی را به گردن تیمسار افشارطوس بستند، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو می‌کشیدند و چون می‌خواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشار طوس را از پایش درآورد و به دهان او فرود کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد!

از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده‌اید؟ گفت: سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری‌شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچ کس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.

سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد... سربازان که لباس و دست‌های بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند «اشهدان لا اله الا الله» می‌گفتند.

سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم: بچه‌ها این تیمسار بی‌گناه را بدون نماز دفن کرده‌اند. هر کدام از شما نماز میت می‌دانید بخوانید. این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود. همگی پشت سر یک سرباز، نماز میت خواندند.

خدمات اداری صادقانه و شجاعانه سرلشکر افشارطوس به دکتر مصدق موجب شد افتخار دریافت لقب شهید ملی را پیدا کند. ترور او با محکومیت گسترده و همدردی عظیم مردم مواجه و تشییع جنازۀ او به شکل یک تظاهرات عظیم انجام شد.»

با اعلام دولت، او پس از کشته‌شدن به درجۀ سرلشکری مفتخر شد. دکتر مصدق، نخست‌وزیر فردای پیداشدن جنازه و در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۲ در پیامی به مناسب شهادت سرتیپ افشارطوس، خطاب به خانواده او نوشت:

«با نهایت تاثر شهادت اسف‌انگیز افسر رشید و فداکار مرحوم تیمسار سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی کل کشور را که در راه ایفای وظیفه و خدمت به وطن و مبارزه با توطئه‌های ضد ملی به وضع ناجوانمردانه‌ای توسط ایادی ناپاک و خائن به کشور شربت شهادت نوشیده است به خاندان داغدیده آن مرحوم تسلیت عرض می‌کنم. شهادت این افسر رشید برای ملت ما ضایعه‌ای فراموش نشدنی است.

من خود را در این مصیبت بزرگ با خاندان جلیل افشارطوس سهیم می‌دانم و با استظهار به عدل الهی و اطمینان به اجرای قانون از خداوند متعال صبر و شکیبایی خاندان شهید فقید را مسئلت می‌دارم.

نخست‌وزیر - دکتر محمد مصدق»

 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر