فکرشهر: «بیش از ۱۶ ماه است که همهگیری کرونا و تلخیهایش را از سر میگذرانیم و همچنین گزندگی تنهایی و انزوا را ... اما تا حالا فکر کردهاید اگر قرار بود همه عمرمان این طور زندگی کنیم چه میشد؟ بیماران مزمن اعصاب و روان اما تقریباً همه عمرشان را این گونه گذراندهاند. تغییر این شرایط وظیفه ماست. اگر واکسن میتواند ما را از کرونا نجات دهد ما هم میتوانیم با درک بیشتر این بیماران، آنها را از مشقت انزوا نجات دهیم.»
به گزارش فکرشهر، روزنامه ایران نوشت: ««طرف روانی است... خدا شفایت بده تو که روانی هستی... یک آدم روانی هر کاری میکند... حتماً دیوانه بوده که این کار را کرده.» چند بار در روز از این جملات استفاده میکنید؟
اصلاً راه دور نرویم. وقتی خبر قتل بابک خرمدین را توسط پدر و مادرش شنیدید، اول از همه چه گفتید یا به چه فکر کردید؟ بجز این بود که با خودتان گفتید حتماً قاتل یک مشکلی داشته یا دیوانه بوده؟ بعد وقتی در گزارشهای رسمی اعلام شد که این پدر و مادر جنون نداشتهاند باز برای خیلیها سؤال پیش آمد، پس چه دلیلی داشته؟
شاید ندانید اما با این جملهها که گاه ناخواسته بر زبان میآوریم باعث میشویم گروهی که واقعاً از بیماریهای اعصاب و روان رنج میبرند، بیماریشان را پنهان کنند یا این که مشکلشان را خیلی بزرگتر از آن چه هست ببینند و به خاطر همه این انگها و قضاوتها منزوی و خانهنشین شوند. بد نیست بدانید طبق آمارها اتفاقاً کمترین آمار جنایات سازمانیافته و برنامهریزیشده توسط همین معلولان اعصاب و روان گزارش شده؛ چرا که یک انسان روانپریش اساساً توانایی طرح نقشه پیچیده و برنامهریزیشده را ندارد. میگویم معلولیت چون بیماریهای اعصاب و روان نیز در زمره معلولیتها طبقهبندی میشوند.
سه خرداد ماه روز جهانی اسکیزوفرنیا بود و به مناسبت آن معمولاً تا یک هفته انجمنهای حامی این بیماران برایشان برنامههایی را برگزار میکنند تا شاید بتوانند نگاه جامعه را به این بیماران و دیگر بیماران مزمن اعصاب و روان بیشتر جلب کنند. شعار هفته امسال آنها «خدمات با کیفیتتر و قابل دسترستر برای همه بیماران اعصاب و روان» است.
علی مبتلا به اسکیزوفرنی بوده است. به قول خودش هنوز هم هست اما با مصرف دارو و قرارگرفتن تحت درمان مثل هر بیمار دیگری توانسته خود را در تعادل نگه دارد. آن قدر بعد از ابتلا به این بیماری به دانستن درباره این رشته علاقهمند شد که حالا خودش تبدیل به یک محقق روانشناسی شده و در حرفهایش بارها به منابع علمی که خوانده استناد میکند: «من در حالت سایکوتیک خودم حتی یک بار هم به فکر خشونت و صدمهزدن به هیچ موجودی حتی پشه هم نیفتادم. من در واقعیت حتی سوسک و پشه را هم نمیکشم، چه برسد که بخواهم به انسانی لطمه بزنم اما براحتی به ما انگ میزنند. یک انسان روانپریش مثل کسی که اسکیزوفرنی دارد طبق منابع جهانی پنج نشانه اصلی دارد؛ افکار وهم آمیز، احساس و گفتار وهمآمیز و رفتار پراکنده و جامعهگریزی که همه اینها با دارو قابل کنترل است. بنابراین تقریباً غیر ممکن است که یک آدم روانپریش یا انسانی که پراکندگی افکار دارد بتواند نقشه جنایت بکشد و بعداز قتل سالها آن را مخفی کند. مثل ماجرای قتلی که اخیراً سر زبانها افتاد. شاید بد نباشد بدانید ۹۹ درصد قاتلان قتلهای زنجیرهای سایکوپت هستند. سایکوپت عارضه روانی نیست و به عنوان شرارت نفس شناخته میشود. مثل کسانی که سادیسم دارند و از انجام شرارت لذت میبرند و این کاملاً با روانپریشی متفاوت است. برای همین است که در همه دنیا اگر قتلی انجام میشود، آن آدم به لحاظ روانی بررسی میشود و اگر معلوم شود روانپریش است به جای زندان به بیمارستان منتقل میشود. کاش مردم بین اینها تفاوت قائل شوند و همین طور انگ نزنند.»
حمید هم مبتلا به یک بیماری مزمن اعصاب و روان است. او میگوید: «زمانی که پرخاشگری میکردم یا حالم بد میشد، پلیس خبر میکردند و به من میگفتند دیوانه و روانی. پلیس هم با خشونت بیشتری با من برخورد میکرد. کاش بین ما بیماران اعصاب و روان و آنهایی که به دلایل دیگری پرخاشگری میکنند، فرق بگذارند. باید برای ما روانشناس و مددکار به صحنه بیاید تا آراممان کند نه پلیس.»
حمید وقتی فهمید که دلایل پرخاشگریاش ابتلا به بیماری دوقطبی است با دارو به تعادل رسید اما از این که همیشه با انگشت نشانش دهند، خسته شده: «ترجیح میدهم در انزوای خودم بمانم تا این که مدام بشنوم که حمید ایراد دارد یا روانی است و تعادل ندارد. وقتی برای استخدام و پیداکردن شغل میروم تا میفهمند چه بیماریای دارم فرار میکنند. فکر میکنند ما دائم در حال حمله به دیگران هستیم.»
طیبه دهباشی، مدیر انجمن اسکیزوفرنی و بیماریهای مزمن اعصاب و روان میگوید: «آن چه بیشتر معلولان اعصاب و روان را به انزوا میکشاند، انگ است؛ انگی که نهتنها بیمار که خانواده بیمار را هم زمینگیر و از حقوق اجتماعی محروم میکند. وظیفه اصلی انگزدایی از این بیماریها بر عهده رسانه ملی، رادیو و تلویزیون است. این رسانهها میتوانند با معرفی این بیماریها، چگونگی برخورد با آنها را به عموم جامعه آموزش دهند تا هر خشونتی را با نوعی دیگر از خشونت جواب ندهند. این بیماریها اغلب از سنین نوجوانی شروع میشود و اگر فردی آموزش دیده باشد به موقع میتواند بیماریاش را تشخیص دهد و درمان کند تا جلوی افت تواناییهایی را که بعداً رخ میدهد بگیرد.»
به گفته دهباشی استفاده زیاد از کلماتی مثل روانی و دیوانه باعث میشود این افراد بیماری خود را پنهان کنند یا در جمع حاضر نشوند و در انزوای بیشتری فرو بروند. وی میگوید: «هر اتفاق و جنایتی که در جامعه رخ میدهد با اظهار نظرهای غیر کارشناسانه میگوییم حتماً آن آدم بیمار روانی بوده و سریع نتیجه میگیریم فقط یک آدم روانی میتواند جنایت کند. در صورتی که بیماران سایکوتیک مثل اسکیزوفرنی قادر نیستند نقشه بکشند. یعنی برای انجام نقشههای پیچیده نظم فکری ندارند. در جامعه آماری اصلاً چنین مواردی ثبت نشده. ممکن است کسی آنی مرتکب عمل خلاف قانونی شده باشد اما جنایتها طبق نقشه و برنامهریزی اصلاً وجود ندارد. من به عنوان کسی که ۳۸ سال است با این بیماران کار کردهام از همه مردم میخواهم اگر اتفاقی رخ میدهد، بگذارند متخصصان درباره آن نظر دهند. با نظرهای غیر کارشناسانه حس بد به این بیماران ندهید. هر کدام از این اظهار نظرهای غیر اصولی میتواند حال بیمار را بدتر کند و آنها را بیشتر به کنج خانههایشان براند و گوشه نشینتر کند. با یک اتفاق به کل یک گروه انگ نزنیم.»
اما به عقیده دهباشی انگزدایی به غیر از رسانهها وظیفه همه افراد جامعه است: «این بیماریها هم مثل دیابت و قند میتواند کنترل شود و اما به خاطر شناخت اندک در این زمینه، طبق برآوردهای ما فقط ۱۰ درصد برای درمان آنها مراجعه میکنند. دلایل مراجعهنکردن، ترس از انگ و ناشناختهبودن بیماری است. در مورد بقیه بیماریها، بیمار و خانواده معمولاً از اطرافیان و جامعه همدلی دریافت میکنند اما در رابطه با بیماران اعصاب و روان در خانوادهها این طور نیست؛ فشار زیاد در کنار فرآیند درمان و هزینههای آن، انگ و قضاوتهای عجیب و غریب، گاه خانواده را هم از پا میاندازد. بنابراین خیلی از خانوادهها برای فرار از این فشارها آن را پنهان میکنند. در نتیجه محدودشدن روابط اجتماعی و خانوادگی و تنهاترشدن این خانوادهها را شاهد هستیم. خانوادهای که همه اعضایش افسرده هستند.»
زن ۱۸ سال است از دختر بیمارش نگهداری میکند. دختر ۲۰ ساله بود که فهمیدند بیماری مزمن اعصاب دارد: «به ما گفتند این بیماری تا آخر عمر با دخترت هست. بار بیماری اعصاب فقط بر دوش خانواده است. من دائماً از خودم میپرسم بچه من بعد از مرگ من و پدرش چه کار کند؟ چه کسی از او مراقبت میکند؟ در همه این سالها حتی یک جا به او کار ندادند.»
دهباشی هم به این نگرانیها اشاره میکند: «ما پدر و مادرهایی در انجمن داریم که ۹۰ سالهاند اما هنوز از فرزندشان پرستاری میکنند و برای وضعیتش پس از مرگ خود نگرانند. این وظیفه دولت است که اگر برای افراد بازنشسته تسهیلاتی در نظر میگیرد برای این افراد هم تسهیلاتی در نظر بگیرد.»
بیش از ۱۶ ماه است که همهگیری کرونا و تلخیهایش را از سر میگذرانیم و همچنین گزندگی تنهایی و انزوا را ... اما تا حالا فکر کردهاید اگر قرار بود همه عمرمان این طور زندگی کنیم چه میشد؟ بیماران مزمن اعصاب و روان اما تقریباً همه عمرشان را این گونه گذراندهاند. تغییر این شرایط وظیفه ماست. اگر واکسن میتواند ما را از کرونا نجات دهد ما هم میتوانیم با درک بیشتر این بیماران، آنها را از مشقت انزوا نجات دهیم.»