آنچه امید می خوانندش برایم راه تعقل است. به سوی ایزدان با ماه و منیر چرخ می زنم، تا در گرداگرد واهمه ارتفاع جا نمانم. می پالایم آنچه را که برایم حیات میآورد. جهان را به خروش خموشی میسپارم تا مژگان سیاه را با سیاهی رنگ کنم که از انزوایش سپیدها پیدایش کنند.
جای جای زمان را با روح اقتدار در مینوردم و ساز سرور را در دستانم به نوای عظیم الهیت می رسانم.
در حریم اعتزال آن چه می شنوم از آن انعکاس اهورایی درونم است. گسسته ترین ریسمان قفس گیتی از تفسیر نور زاده می شود.
با پلیکان ها روی پنجره های پردرد، طریق ملال را میگذرانم و آنچه اندیشهام را آسایش میدهد صدای خروش ایستادگی ست در آیینه افتادگی. پایه ها را بر می دارم تا مبنای غبار را به غروبی شرقی واگذار کنم.
در عرش عنایت تشت فروتنی را از بلند ترین بام رها می کنم تا صدایش گوش عرش را کر و چشم مردم را باز. رشته رشته بر ریسمان جان، سیل خاطر میکشم و نجات غریق انسانیت میشوم. چراغ ایستادگی رهاوردی ست برای هر چه در نفس انسان با ذات خیر نهاده شده است.
گرز شب رخ بی مهرش را به وانفسای میکده هیچ میکشاند و چادر هستی پشت به اسارت استبداد، روزنه نور را به آیینه عشوه پیوند میدهد.
نور تعقل در حریر رهایی پر میکشد، به سوی خاطرات آب.
ملامت نمیکنم اندوه را که غبار اندود، از پنجره دیدگانم پیش به سویم میآید. اما چه کنم که انتخاب آزاد است و امید در این سوی پنجره چون رفیقی دیرینه نشسته است و برایم چای دم کرده است.
رودهای سیمین تنفس در مخمل امید پا به روی بندهای نازک چینی می گذارند تا صدای ساز بنیاد هستی، از دالان تاریک شب سرافراز به گوش رسد.
میدرخشد آنچه در اعماق این تفکر ریشه دارد و شیشه جهان نمای انسانیت میشود.
پرواز میکنند اندیشه هایم تا آخرین انتظار راستی...!
قلمت مانا وپرتوان
بسیار لذت بردم بخصوص ترکیب وصفی
"رودهای سیمین تنفس" عالی بود عزیز دلم
آرزویم موفقیت وپیشرفت روزافزون برایت
از عنایت ومحبت خانم محمودی راد عزیز تشکر میکنم