شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
کد خبر: ۱۳۷۲۴۴
سه‌شنبه ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۰

فکرشهر- عبدالخالق عبدالهی: من به شدت از «اشکنه» بدم می آید و هر وقت این غذای نچسب ملق ملقو را می بینم به یاد ماجرایی می افتم.دوره دانشگاه، همکلاسی دختری داشتیم که هم بداخلاق بود، هم خیلی زشت. این دختر با یکی از خنده روترین، زیباترین و خوشقیافه ترین دختران دانشگاه دوست بود و شبانه روز با هم بودند و این باعث شده بود زشتی اش بیشتر به چشم بیاید؛ خصوصا وقتی باهم راه می رفتند مثل ترازویی که کفه هایش نامیزان باشد این زشتی و زیبایی بیشتر نمایان می شد و نماد خنده و گریه تئاتر را تداعیمی کرد.

جالب این که او خیلی هم احتیاط کار بود، مثلا هنگام رد و بدل کردن قلم، کاغذ، جزوه، دفتر یا هر برگه ای باید دقت میکردی مبادا نوک انگشتانت به دستش بخورد که در این حالت وااامصیبتا!! خر بیار و باقالی بار کن.

اتفاقا یک روز این دختر آمد تا یک دستش شکسته و تا آرنج توی گچ است و با یک باند پانسمان از گردنش جوز و آویزان است. آنروز یکی از بچه ها نمی دانم به چه مناسبت توی کلاس دستش به گچ دست این دختر خورد. کار به دعوا و مرافعه و آژان کشی و احضار به حراست کشید. دوستمان که به شدت عصبانی شده بود، جلوی مامور حراست دست گچی دخترک را در دست گرفته، محکم
مالیده بود و گفته بود: «حاج آقا بینی و بین الله این دست تو لباس اُفتین کوتاه حریر متری پنجاه هزار تومنی هم آدمو تحریک نمی کنه چه برسه تو ای گچ زمخت پنج سانتی».

حالا حکایت روزه خواری در ماه مبارک رمضان است. به جان خودم غذای «اشکنه» مثل پر و پنجول گچ گرفته آن همکلاسی ما، کسی که 10 روز اعتصاب غذای خشک کرده باشد هم تحریک نمی کند، چه برسد به مومن معتقد روزه داری که قرار است غروب بنشیند پای سفره افطار.

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر