پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار حوادث
مطالب بیشتر
کد خبر: ۲۰۱۰۹۳۱
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۰

فکرشهر: خبر قتل بانوی ۵۲ ساله با ضربات چاقو و دمبل توسط همسرش روز یکشنبه ۲۰ آبان منتشر شد؛ او «منصوره قدیری‌جاوید» خبرنگار و پژوهشگر خبرگزاری ایرنا بود و پیکرش روز دوشنبه ۲۲ آبان در خانه ابدی آرام گرفت. در ادامه اظهارات خواهر مقتول به جهت بیان روایت دقیق و با هدف تنویر افکار عمومی از وقوع یک قتل ناگوار آمده است. خانم منصوره قدیری جاوید، در خانواده به «فلور» مشهور بود. خواهر او که به واسطه ارتباط نزدیک با او همیشه همراه او بوده است، می‌گوید: با توجه به تسلط شوهر خواهرم و خواهر او به قوانین و فنون وکالت، نگرانیم از عقوبت خلاص شود و درخواست قصاص داریم.


روایت خواهر منصوره از روز قتل

به گزارش فکرشهر از ایرنا، او روز وقوع حادثه را چنین روایت می‌کند: حوالی ساعت ۱۲ بود که همکار منصوره با من تماس گرفت و از من پرسید، چرا خواهرت امروز سر کار نیامده است؟ آن روز من و منصوره ساعت ۵ بعد از ظهر وقت دکتر داشتیم و قرار بود به خیابان کارگر برویم. بنا داشتم جلوی محل کارش با او قرار بگذارم. وقتی همکارش از غیبت او خبر داد، من با منصوره تماس گرفتم، اما جواب نداد. به بهانه‌ای با مادرم تماس گرفتم تا ببینم از منصوره خبر دارد یا نه که او هم خبری نداشت.

با برادرم تماس گرفتم و گفتم از منصوره خبر داری یا نه؟ چون از محل کار او با من تماس گرفتند و گفتند که امروز سر کار نرفته است؛ دلشوره داشتم. برادرم گفت چه کار کنیم؟ گفتم می‌خواهم به خانه او بروم. ۶ سال یا بیشتر بود که همسر منصوره با ما ارتباط خانوادگی نداشت و ما فقط خواهرم را بیرون از منزلش می‌دیدیم. همه خانواده اختلافات او و همسرش را می‌دانستند؛ با برادرم به سمت منزل او راه افتادیم و نزدیک ساعت ۴ بود که به درب منزل منصوره رسیدیم.

چون شرایط را می‌دانستم، گفتم اگر زنگ در را بزنم ممکن است از آیفون تصویر مرا ببینند و در را باز نکنند؛ به همین خاطر زنگ طبقه پنجم را که صاحبخانه ساکن است، زدم و گفتم مستاجرتان در را باز نمی‌کند که ایشان گفت باید زنگ سرایداری را بزنی. زنگ سرایدار را زدم و در باز شد و از در پارکینگ وارد شدم. سرایدار از من پرسید کجا می‌روی؟ حق نداری از پارکینگ به داخل بروید. به او توضیح دادم که از صبح خواهرم گم شده و در جستجو برای یافتن او هستم و می‌خواهم ببینم خانه است یا نه؟

این موضوع را که گفتم، سرایدار همراه من به طبقه بالا آمد. درب آکاردئونی واحد باز بود و درب چوبی بسته بود. با دست و انگشترم محکم به در کوبیدم، اما در را باز نمی‌کردند؛ در حالی که با سرایدار مشغول صحبت بودم، یکباره در باز شد و شوهر خواهرم که گوشی دستش بود، با خونسردی و ظاهری مرتب جلوی در آمد. با این که ۶ سال یا بیشتر بود او را ندیده بودم، اصلا از دیدن من تعجب نکرد. از او پرسیدم منصوره کجاست؟ با بی‌تفاوتی گفت با پسرم به سینما رفته‌اند. گفتم تلفنش را جواب نمی‌دهد. گفت حتماً سایلنت است.

روز شنبه بسیار بعید بود منصوره به سینما برود و تازه ساعت ۵ با من قرار داشت و وقت دکتر داشتیم. اینجا بود که شک کردم. به دروغ به او گفتم در خیابان بودم و کیف مرا زدند؛ آمده بودم که از منصوره پول نقد بگیرم. از او پرسیدم که شما پول نقد ندارید؟ گفت پول نقد ندارم، اما می‌توانم کارت به کارت کنم که من گفتم کارت‌های بانکی مرا در کیفم زدند و کارت همراهم نیست.

پرسید پس می‌خواهید چه کار کنید؟ گفتم با پسرم تماس می‌گیرم و از او می‌خواهم که برای من اسنپ بگیرد. به من گفت بیا داخل بنشین تا من برایت اسنپ بگیرم که قبول نکردم. به دلیل اینکه نمی‌خواستم برادرم با شوهر خواهرم روبرو شود؛ او در کوچه منتظر ایستاده بود؛ از پله‌ها پایین رفتم و شوهر خواهرم همچنان ایستاده بود و در را نمی‌بست.

به محض اینکه جلوی در نزد برادرم رسیدم از گوشی منصوره به من پیام داد. برای من نوشته بود که گوشی من در جوی آب افتاده و نمی‌توانم تلفن‌ها را جواب دهم. برایش نوشتم منصوره کجایی؟ جواب داد: بیرونم. برای او نوشتم من جلوی خانه شما هستم. پاسخ داد: نگران شدی؟ این پیام را که دیدم متوجه شدم که او نیست؛ چون ادبیات و بیان او را می‌شناختم.

متوجه شدم که گوشی دست همسرش است. از او سوالی درباره موضوعی پرسیدم که بین خودمان بود و جواب نداد؛ از اینجا بود که مطمئن شدم گوشی دست همسرش است. برادرم گفت من اینجا می‌مانم، اما تو اسنپ بگیر و به خانه برگرد؛ اما، چون نگران بودم در نبودنم با برادرم روبرو شود، گفتم بیا با هم به خانه برویم و اگر منصوره با من تماس گرفت و صدای او را شنیدم که هیچ؛ اما اگر تماسی نگرفت، دوباره به اینجا برمی‌گردیم.

وقتی به منزل رسیدم و همسرم نگرانی مرا دید و گفتم از صبح از خواهرم بی‌خبر هستم، گفت برای چه به خانه برگشتی؟ باید با پلیس تماس می‌گرفتید؛ نگرانی‌ها و دلشوره‌هایم بیشتر شد. با برادرم تماس گرفتم و بعد از هماهنگی، همراه او، همسرم و پسرم حدود ساعت ۹ به درب منزل آنها رسیدیم. باز هم هرچه در زدیم، باز نکرد. ناچار با پلیس تماس گرفتیم؛ پلیس هم هرچه در زد، در را باز نکرد.

از مامور پلیس خواستیم در را باز کنند که گفت امکان این کار را ندارند و باید حکم قضایی داشته باشند. همان موقع به کلانتری رفتند و حکم ورود به منزل گرفتند؛ گویا با پلیس جنایی هم تماس گرفتند. آتش‌نشانی هم آمد؛ صاحبخانه به آتش نشانی گفت درب منزل را بشکنید.

صاحبخانه و همسایه روبه‌رویی واحد خواهرم هم حضور داشتند. همسایه واحد روبرویی گفت، ساعت هشت صبح در این خانه دعوا شد و ما صدای خانم را شنیدیم. آتش‌نشانی در را شکست و با تعجب دیدیم همسر خواهرم پشت در است؛ پسرش هم در اتاق بود و وقتی در باز شد، هولناک جلوی در آمد.

با اینکه این همه داد زدیم و در زدیم، تا در باز شد، همسر خواهرم گفت چه خبر است و اعتراض کرد که چرا وارد خانه من شده‌اید؟ به پسر خواهرم گفتم مادرت کجاست؟ گفت پدرم گفته او در بیمارستان بستری شده؛ به او گفتم، اما پدرت به من گفت که تو با او امروز سینما بودید. نگاهی به پدرش انداخت و متوجه شد به او دروغ گفته است.

گویا قاتل صبح پسرش را از خانه بیرون برده و قبل از اینکه منصوره به سر کار برود، به خانه برگشته و او را تنها گیر انداخته و به قتل رسانده است. بعد مجدد پسرش را به خانه آورده و به مدرسه هم نفرستاده است. به او گفته بود مادرت اتاق خواب را سمپاشی کرده و نباید در آن اتاق بروی و در تمام مدت پسرش هم در خانه بوده است.

همسایه روبرویی گفت، به چشمی درب منزلم چسب قطره‌ای چسبیده است؛ در حالی که صبح چنین چیزی نبود. گویا می‌خواسته همسایه روبرویی انتقال جنازه را نبیند و ماشین هم جلوی در آماده بوده که جنازه را به بیرون از خانه ببرد.

رفتن من فقط توانست منصوره را از اینکه جنازه اش را بسوزاند نجات دهد. در برخی خبر‌ها آمده است که او گفته من بعد از کشتن همسرم می‌خواستم فرزندمان را هم بکشم و خودکشی کنم، اما بعد پشیمان شدم و با پلیس تماس گرفتم؛ در حالی که اینطور نبود و با حکم قضایی و توسط آتش‌نشانی در باز شد.

قاتل در حضور بازپرس خیلی آرام بود

روزنامه ایران هم نوشت: با گذشت چهار روز از مرگ غم‌انگیز بانوی خبرنگار به دست شوهر وکیلش، یکی از بستگان مقتول ناگفته‌هایی از زندگی وی بیان کرد.

منصوره قدیری جاوید خبرنگار باسابقه خبرگزاری ایرنا صبح شنبه ۱۹ آبان در خانه‌اش به دست همسرش احمد به قتل رسید.

جلال بابازاده، شوهرخواهر منصوره گفت: خانواده منصوره در خانه، او را فلور صدا می‌زدند. او بسیار صبور و آرام و مهربان بود. همین صبر و متانتش هم باعث شد که به‌خاطر تنها پسرش در زندگی مشترکش بماند و فکر جدایی نباشد.

اختلافات‌شان سر چه بود؟
ما زیاد در جریان ماجرا نبودیم، ولی اختلافات کوچک به مرور در رابطه تأثیر می‌گذارد. تصور می‌کنم، این اختلافات روابط را سرد می‌کند و آرام‌آرام فرد به جایی رسیده که یکباره منفجر شود.

همسرش چه شخصیتی داشت؟
سال‌ها قبل در یک محله زندگی می‌کردند و بعد هم که ازدواج کردند. مرد خیلی آرام، مؤدب، باشخصیت و از نظر ظاهری، بی‌آزار بود. اما از آنجایی که ایشان با ما قطع رابطه کرده بود، ما هم ارتباطی نداشتیم و منصوره خودش بدون همسرش با خانواده‌اش رفت‌وآمد داشت.

الآن وضعیت پسرش چطور است؟
در حال حاضر در خانه پدربزرگ پدری‌اش است، اجازه ندادیم در مراسم خاکسپاری مادرش شرکت کند. روزی که این اتفاق افتاد، او در خانه بود و حال روحی خوبی ندارد.

از ماجرای قتل چطور باخبر شدید؟
ساعت ۳ بعد از ظهر ۱۹ آبان، از محل کار فلور با همسرم تماس گرفتند که به محل کار نیامده است. ساعت ۴ بعدازظهر همسرم همراه برادرش به مقابل خانه فلور رفتند و شوهرش به آنها گفته بود که فلور به سینما رفته است. آنها باور نکرده بودند و مدام با تلفن خواهرش تماس گرفتند. ساعت ۷ بعدازظهر بود که دوباره به مقابل خانه مقتول رفتیم، اما کسی در را باز نکرد. به کلانتری ۱۰۱ تجریش رفتیم و آنها نهایت همکاری را با ما انجام دادند. در نهایت به کمک آتش‌نشانی وارد خانه شدیم. خانه به‌هم ریخته بود، اما معلوم بود که صحنه تمیز شده است. مأموران به ما گفتند که خانه را بگردید و ما در اتاق خواب با جسد فلور در حالی که داخل پتو پیچیده شده و در کنار تختخواب بود، مواجه شدیم. بچه گیج‌ومات بود و به‌خاطر قرص‌های خواب‌آوری که به او داده شده بود، حال خوبی نداشت. حتی پدرش زمانی که ما زنگ می‌زدیم، به او گفته بود که حق ندارد در را باز کند.

قاتل در صحنه قتل چه صحبت‌هایی می‌کرد؟
با بازپرس صحبت می‌کرد و از صحبت‌هایش چیزی متوجه نشدم، اما خیلی آرام بود و در ظاهرش احساس پشیمانی به چشم نمی‌خورد.

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر