
فکرشهر
یکی از زیباییهای کارِ پژوهش دریافت تازه امروزیان از سرگذشت پیشینیان است. با گفتگو و بازتاب نوشته هاست که درستی و نادرستی رخدادهای تاریخی آشکار میشوند. این تاریخ چه در تاریکی هزارهها ریشه داشته و چه درباره دویست یا سیصد سال گذشته باشد، چراغ راه آینده است. شادروان «کمیساروف» ایرانشناس و زبانشناس روسی که استاد دانشگاه دولتی سن پترزبورگ و عضو آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، میگوید: «برای فراگیری هر زبان باید عاشق فرهنگ صاحبان آن زبان بود.» این گفته کمیساروف به درستی درباره تاریخ نویسان نیز اگر انگیزه سیاسی در کار نباشد، صدق میکند.
انگلیسیها تا مدتها در ایران «بی» را مخفف بنزین و «پی» را مخفف پارس به مردم ایران یاد داده بودند. ولی این ملت در روزگار دولت ملی دکتر محمد مصدق در سایهی دو سال آزادی پی برد «بی پی» مخفف «بریتیش پترولیوم» است نه بنزین پارس.
تا آنجا که نگارنده در سرگذشتهای تلخ و شیرین نیاکانی غور کرده به درستی بر یک چیز آگاهی یافتم که ملت ایران رویدادهای تاریخی خود را در کتابهای تاریخ بایگانی نکرده، بلکه تاریخ را در شعرهایش بیان کرده و این نیز مدیون حافظه بوده که سرگذشتها را سینه به سینه نقل و به عصر الکترونیک آورده است.
در روزگار صفوی و پس از آن افشار و در زمان کریم خان زند است که اروپاییان و به ویژه کمپانی هند شرقی برای ورود به ایران دست به تلاشهای بسیار میزنند. برخی از تابلوهای نقاشی کاخهای صفوی از سوی این کمپانی وارد ایران شدند و برخی از نقاشان آن روزگار نیز زیر چتر پشتیبانی این کمپانی بودند. پس از صفویها نیز اروپاییان تلاش فراوان نمودند تا بر اقتصاد بخش شاخاب پارس چنگ بیندازند. آنها از دولت کریم خان زند میخواستند تا برای واگذاری آبخوستها (جزایر) به آن کمپانی، دست آنها را نه تنها بر آبخوست خارگ، بلکه بر سراسر شاخاب پارس باز بگذارد.
لازم به یادآوری است که در روزگار صفوی و افشار، تلاش شد نیروی دریایی ایران نیرومند شود. همچنین در روزگار زند، هرچند ارج و ارزش نیروی دریایی بر آنها پوشیده نبود، اما با ناتوانی نیروی دریایی ایران و ناآگاهی سیاسی کریم خان از اروپایی ها، آنها آمدند در شاخاب پارس لنگر انداختند و کنگر خوردند. آبخوست خارگ در آن زمان بخش راهبردی بود که دریانوردان اروپایی ارج و ارزش آن را دریافته بودند. بر همین پایه در روزگار پیشرفت کار کمپانی هند شرقی، که میدانیم از روزگار صفوی اروپاییان تجربههای بالایی درباره ایران و شاخاب پارس داشتند، از دیدگاه راهبردی آبخوست را چیره بر بحرین و بصره میدیدند. در شاخاب پارس که در درازنای چند سده تا به امروز جای تاخت و تاز و دسیسه های استعماری اروپاییان است، در هر زمان با سستی یک کشور اروپایی یک کشور اروپایی دیگر در آنجا جاگیر شده و تلاش نموده است. در زمانی که سر دودمان صفوی شاه اسماعیل یکم در جنگ با امپراتوری عثمانی سرگرم بود، پرتقالیها وقت را غنیمت شمرده و از هند به سوی شاخاب پارس یورش آوردند.
پیشروی امپراتوری عثمانی در شرق اروپا و سد کردن راههای بازرگانی در مدیترانه اروپاییها را بیشتر متوجه جایگاه راهبردی ایران در تنگه هرمزِ شاخاب پارس نمود. در ناسازگاری کشور پرتغال با انگلیس بود که به فرمان شاه عباس یکم پنجمین پادشاه دودمان صفوی، سرلشکر امامقلی خان توانست پرتغالیها را از شاخاب پارس، به ویژه از آبخوستهای هرمز، قشم و لارک بیرون براند.
پس از پرتغالیها دوباره انگلیسیها با سستی صفویها وقت را غنیمت شمرده و جای پای خود را در شاخاب پارس سفت کردند. از سویی با سست شدن توان هلندیها بود که انگلیسیها در بده بستانهای سیاسی، پیروز شدند. با سست شدنِ جای پا و توانِ دریایی هلند در شاخابِ پارس، انگلیسیها یکه تاز میدان شدند. نباید از یاد برد که در روزگار صفوی از هلندیها کمک درخواست شد، اما پاسخ هلندیها خوش آیند نبود. در جا به جای جهان هلندیها از دیر باز با انگلیسیها هماوردی داشتند. در اقیانوسیه کشور نیوزیلند (زلاند نو) در آغاز «نیو هلند» نامیده شد. اما امروز میبینیم فرهنگ این کشور نه تنها انگلیسی است، بلکه پیشرفتهتر از برخی کشورهای اروپایی است. فرمانروای تشریفاتی نه تنها نیوزیلند، بلکه استرالیا و کانادا تا همین امروز پادشاه انگلستان چارلز دوم است که در لندن بیخ گوش آمستردام نشسته است. این نشان از ریزشِ زودرسِ توانِ فرمانروایی هلندیها در کشاکشهای جهانی و هماوردی دریایی با انگلستان بود که بازی را به آنها باختند.
با روی کار آمدن زند و ارتش ایلهای پشتیبان کریم خان در کازرون، دشت خشت و کنارتخته و بوشهر، کریم خان توانِ بیشتری در پاسداری بر آبخوستهای شاخاب پارس به ویژه آبخوست خارگ به دست میآورد. از آنجا که تپش آبخوست در دست اروپاییان بود، برخی از کشورهای توانمند اروپایی در زمانی دلخواه برای چیرگی بر شاخاب پارس تلاش در برقراری پایگاه در آبخوست خارگ کرده اند.
هلندیها و بیشتر از آنها انگلیسی ها، با ترفندهای گوناگون به دنبال سفت کردن جای پای خود در جا به جای شاخاب پارس بودند. آنها برای بیرون کردن هم چشمان حتا از دستههای بومی با رشوه سود میجستند. کریم خان با هماهنگی با انگلیسیها و بیشتر برای بازرگانی و پیشرفت دادن به بخش جنوبی کشور به آنها نزدیک شده بود. او میخواست میرمهنا که پیش از آن ماشک دماغ هلندیها بود و هلندیها شکست خورده و داشتند آبخوست را ترک میکردند، بر سر راه انگلیسیها بردارد. در کشاکش میرمهنا با هلندی ها، انگلیسیها خاموش بودند و چیزی بر زبان نمیآوردند. پس از آنکه بساط هلندیها برچیده شد، انگلیسیها دست به بده بستان سیاسی با کریم خان زدند. مبارزان بومی که به باور نگارندهی این نوشتار میرمهنا بندر ریگی نیز یکی از دلیرترین آنها به شمار میآید، خواهان چیرگی اروپاییان در خارگ و دیگر آبخوستهای شاخاب پارس نبوده و برای چیرگی خود نبرد میکرد. بر همین پایه دستههای همسو با نیروهای اروپایی را حتا اگر از نزدیکان خودش بود، از میان میبرد. میرمهنا با درگیری سخت و یورش به کشتیهای هلندی و پس از آن انگلیسی، رزمگاه را بر آنها تنگ کرد. هلندیها ناچار به ترک آبخوست شدند و میرمهنا و دسته وابسته به او، به کشتیهای هلندی که از آبخوست بیرون میرفتند اجازه برداشتن آب و خورد و خوراک دادند. به گواه برخی نوشتار در باره میر مهنا، شاید او در تلاشِ آماده ساختن فرمانروایی به گونه جاسمیها بوده است. یا به گونه شیخ سندوک در بحرین که زیر فرماندهی والی پارس در روزگار شاه صفی صفوی بود. اما کریم خان شاید در بده بستانِ سیاسی با انگلیسی ها، پیش شرط آنها که برداشتن میرمهنا برسر راهشان بود را ناچار پذیرفته بود. خانواده میرمهنا فرمانروای بندر ریگ بود. همان گونه که خانواده مکرانی آل مکتوم از دیربازحاکم دوبی بودند.
دریافت دیگر این است که یورش بردن و تاراج کشتیهای اروپایی از سوی میر مهنا، سیاسی و برای تاراندن آنها از شاخاب پارس بوده است تا خود بتواند به نام فرمانده در این بخش جنوبی جاگیر شود. برای این باور بد نیست به رخدادی تاریخی در روزگار شاه عباس دوم نگاهی کوتاه به شمال کشور داشته باشیم. اگر به یورشِ «استینکو رازین» و گروه او در دریای خزر و به ویژه در ۱۶۶۸ میلادی برابر با ۱۰۷۹ هجری و چپاول خانههای کرانههای رود ولگا نگاهی بیندازیم، شاید بتوانیم اندکی نشانه همانندی به دست آوریم. در روزگار خان خانی (ملوک الطوایفی)، هر خان و خان زادهی شناخته شدهای تلاش داشت سرپرست بخشی در پیرامون دریای خزر باشد. آنها برای اداره لشکر و نگهبانی از بخش محلی خود، به اندوخته نیاز داشتند. در آن روزگار با دست برد به خانهها و کشتیها برای نگهداری از سپاه بومی پول دست و پا میکردند. «رازین» یک قزاق بود. پس از به آتش کشیدن کاخ جهان نما و کشتن خیلی از مردم و به آتش کشیدن شهر فرح آباد برای ایستادگی، خود و سپاه به آبخوست نمای میانکاله رفتند، اما بیماری مالاریا گستره را بر آنها تنگ و خیلی از سپاهیانش از پا درآمدند. باز مانده آنها به کشتیهای خود گریختند و اسیران ایرانی را در کشتی خفه کرده به دریا ریختند. همان گونه که میرمهنا در بصره به دار آویخته شد. رازین یک سده پیش از او در مسکو با ساطور چهار شقه شد. نایکسانی رازین و میرمهنا در این بود که برادرِ «رازین» را روسها کشته بودند. «رازین» دنبال فرمانروایی محلی جداگانهای در کنارِ رود ولگا بود، اما میرمهنا دشمن بیگانگان فرود آمده در آبخوست خارگ بود. رازین فراری و دشمن دولت مرکزی روسیه از شاه عباس دوم درخواست ملیت ایرانی کرد، اما درخواستش پذیرفته نشد. میرمهنا بندر لنگه، خارگ، بحرین، خارگو، بصره، شیراز، قشم، بستک لارستان و سراسر ایران را از آن خود میدانست.
گفتن از این رویداد به این دلیل است که در سدههای گذشته همان گونه که پژوهشگران آگاهند اقتدار همیشه مرهون مردی قوی و نیرومند و بی محابا و خونریز بوده و در ایران تنها میرمهنا این گونه نبود. اردشیر بابکان هزاران سر از اشکانیها برید و در نیایشگاه ناهید آویخت، شاه اسماعیل یکم تبلا و تبرا شعارش بود، شاه عباس یکم نزدیکان خودش را کشت. با قشقرق پری خان خانم دختر شاه تهماسپ یکم و دسیسه معجون و فلونا بود که شاه اسماعیل دوم و حسن حلواچی در قزوین پایتخت ایران به قتل میرسند. آقا محمد خان قاجار بیست و سه کیلو چشم از حدقه درآورد، سلطان محمود غزنوی از کشتهها پشته ساخت، یعقوب لیث صفاری مردم کابل را به قتل و غارت کشید و سرهای بریده را با کشتی از روی آب هیرمند به سیستان فرستاد. نادر شاه افشار در کشتار نزدیکانش ضرب المثل شد. اینها همه با کشتن تلاش در تثبیت اقتدار یک ملت را داشته اند و در آن تاریخ، به گفته برخی از پیشینه نگاران به ویژه «باستانی پاریزی» به جز آن راهی نبود.
دست اندازهای بسیاری در نوشتههای تاریخی و برگردانِ نوشتههای ایران شناسان است که باید وسواس بیشتری نسبت به برگردانها نشان داد. سرهنگ «آرنولد ویلسون» در کتاب خود «نخستین جهانگردان اسپانیایی و پرتغالی در ایران» آنجا که گفتگو از تاریخ هرمزگان است نسبت به انگلیس جانبدارانه نوشته است. اما در کتاب «خلیج فارس» (شاخاب پارس) همین نویسنده است که ما از مفسرین جغرافیایی نام آبخوست خارگ را «ایکاریوس» میشنویم و آگاهی ارزشمندی از سرهنگ «آرنولد ویلسون» دریافت کرده ایم. همان گونه که خیلیها آگاهند ایران شناسان لغزشهای بسیاری درباره ایران دارند، چون سختی فراگیری زبان به خود نداده و تکیه بر متونِ دیگر زبانهای اروپایی داشته اند. میبینیم در میان این همه ایران شناس و جهانگرد، از روزگار صفوی گرفته تا به امروز تنها «ژان شاردن» طلافروش فرانسوی، بیشتر از همه جهانگردان مورد توجه اروپاییها و حتا ایرانیان قرار داشته است، چون او فارسی میدانست. البته همین آقای «ژان شاردن» پروتستان و پناهنده متواری از دست دولت کاتولیک فرانسه به انگلستان روی میآورد و در آنجا به وزارت میرسد و آگاهی ارزشمندی را از آداب و سنن و ضعف و قوت ایرانیان در اختیار انگلستان قرار میدهد.
درباره خلقیات ایرانیها و خیلی چیزهای دیگر همین آقای «شاردن» دچار اشتباه است و بی طرف نیست و نتوانسته است دریابد که ایرانیان به دلیل ثروتمندی سرزمین خود، همیشه مورد یورش بوده اند.
از اسکندر و مغول و تاتار و اعراب و اروپایی گرفته تا به امروز گردنکشی دشمنان ادامه دارد؛ بنابراین ایرانیان ناچار بوده اند نسبت به بیگانه بی اعتماد باشند. آنها این درس را از فرزانهِ شگفت تاریخ فرا گرفته اند. همه گزارشهای پیشینه نگاران روزگارِ صفوی درباره ایران ردیابی شده گزارشهای جهانگردان پیش از خود بوده است. «توماس هربرت» خیلی از گفتههای «پیترو دلاواله» را بازگویی کرد. «هربرت» و «دلاواله» از نوشتههای «دون گارسیا سیلوای فیگوئروا» فرستاده اسپانیا به دربار شاه عباس یکم بهره جسته اند. «آدم اولئاریوس»، «تاورنر» (تاورنیه)، «کمپفر»، «د بروین» و گروه مذهبی «کاراملیت» گزارش هایشان در خیلی جاها به گونه هم است. پس از آن در روزگار افشار، زند و قاجار هم میبینیم جهانگردان سفرنامه نویس و بازرگانان انگلیسی از جمله «هانوی»، «فریزر»، «هولمس» و «کرپورتر» نوشتههای تاریخی را به گونه هم بازتاب داده اند. به جز تنی چند از خاورشناسان و جهانگردان اروپایی، بیشتر آنها یا مبلغان مذهبی و یا فرستادگان دنیای پر دسیسه سیاست و بازرگانان زیاده خواه بوده اند. برجا ماندههای تاریخی ایران در موزههای اروپا و امریکا، گواهی بر این گفته است.
شوربختانه باید بپذیریم که در ایران برخی از سفرنامههای تاریخی با تیزبینی بررسی و واکاوی نشده است. بی گمان اروپاییان درباره پیشینه نگاری از ایرانیان جلوتر بوده اند، چرا که نزدیک به چند دهه بیشتر نیست که ما از کتاب تاریخ اسکندر بیگ منشی شاه عباس آگاهی یافته ایم. تاریخ کشور ما در لابلای اشعار شعرا رمانتیک گونه، به امروز رسیده است و دلیل ماندگاری آن نیز پیشینه شعر در ایران است. از کاخ سرسبز باغ عدن گونه شاه تهماسپ صفوی در قزوین تنها در اشعار عبدی بیگ شیرازی آگاهی پیدا کرده ایم. تاریخ کاخهای صفوی بهشهر روزگار شاه عباس یکم را شعر محمود بهشتی به ما گوشزد کرد. آگاهی با پیشینه تاریخی از سفرنامههای جهانگردان اروپایی به خواننده ایرانی رسیده که پای برگردانها نیز در برخی جاها میلنگد. در سدههای گذشته جهانگردان برای دلپذیر کردنِ سفرنامه خود با آب و تاب مینوشتند تا خواننده بیشتری داشته باشند. در باره شاه عباس و زنان دربار در هنگام شکار در اشرف (بهشهر) مازندران، «دلاواله» آنها را صد نفر نوشته، اما «هربرت» میگوید دویست نفر بودند. «شاردن» پا فراتر گذاشته خواجگان و زنان دربار در اصفهان پایتخت ایران را بیش از سه هزار نفر بر شمرده است. «هربرت» به نقل از دون ژون ایرانی شمار مسجد در قزوین را ششصد نوشته، اما «شاردن» آنها را به چند مسجد کاهش داده است.
آگاهی درباره ایران باستان در اروپا، یا از سوی نویسندگان کلاسیک بوده و یا از کتاب آسمانی مقدس انجیل شریف. پس از آن پیشینه نگاران اروپایی لغزشهای بی شماری دارند. آنها زمانی تخت جمشید را از آن تیمور لنگ میدانستند. نخستین اروپایی یک ایتالیایی بود که هنگام سفر به چین در بیش از پنج سده پیش از تخت جمشید دیدن کرد. آقای «جملین» پیشینه نگار دیگر اروپایی گفته بود در شمال ایران میوههای لیمو و پرتقال نبوده، شاید شاه عباس از هند درخت لیمو و پرتقال به شمال ایران آورده است. ایشان نا آگاه از آن بود که شاعری سدهها پیش، از شهد و شادابی لیمو و پرتقال آن دیار شعر سرده است. از دیگر لغزش سفرنامه نویسان اروپایی در گزارشهای خود این بود که در روزگار شاه عباس برای جلوگیری از راهزنانِ ترکمن به مازندران، خندقی کنده شد و خندق را پر آب میکردند. «لوئیس رابینو»، در کتاب پژوهشی خود نوشته است فرمانروای مازندران این خندق را ۳۵ سال پس از واژگونی صفویها کنده است. در ترسیم میدان نقش جهان «توماس هربرت» جای عالیقاپو و مسجد شیخ لطف الله را اشتباهی ترسیم کرده بود. «دیولافوا»، کاخ هشت بهشت صفوی اصفهان را ساختمان قاجاری خواند. اینها مشتی از خروار است.
با این همه سرچشمه آگاهی ما از جهانگردان، بازرگانان و پیشینه نگاران اروپایی است، اما آن آگاهیها بدون لغزش نیستند؛ بنابراین آنچه گزارشگران کمپانی هند شرقی و جهانگردان اروپایی در باره میر مهنا بندر ریگی گفته اند بدون لغزش نبوده است.
برای داشتن آگاهی بیشتر از لغزشها و برخی از دروغهای جهانگردان، در جاهای گوناگون جهان، خواندن کتاب «جهانگردان و دروغهای سفر ۱۶۶۰-۱۸۰۰» (به ویزه فصل دوازدهم این کتاب) از «پرسی. جی. آدمس» خالی از لطف نیست.
زیرنویس:
۱- Percy G. Adams, “Travelers and Travel Liars ۱۶۶۰-۱۸۰۰”, Dover Publications, Inc, ۱۹۶۲ New York. ۱۸۰ Varick St, New York, N.Y. ۱۰۰۱۴.
برای این نوشته واکاوی صفحههایی از سفرنامه ها، کتابها و مقالاتی برگزیده شده که نام آنها چنین است. نخست آن که «کمیساروف» در سالهای پایانی زندگی گامی نو در نقاشی کمال الملک برداشت. کتاب «نیکلسون و کمیساروف دو ایران شناس منزه یادنامه سید ابوالقاسم انجوی شیرازی به کوشش علی دهباشی بسیار ارزشمند است.
کمپانی هند شرقی. نوشته «براین گاردنر». هدایتی، خوشکلام و حلمی. / همچنین از نویسندگان ایرانی: برجادههای آبی سرخ، نادر ابراهیمی. نوشتاری در باره کتاب خورشید فقیه «بندر ریگ در مبارزه با استعمار»، اتحاد خبر. از آستارا تا استارباد. منوچهر ستوده. ج ۵ بخش دوم. / اسمعیل مهجوری تاریخ مازندران/ اشرف البلاد، علی بابا عسکری/ اشعار عبدی بیگ در کتاب سیر تاریخی بنای شهر قزوین و بناهای آن، سید محمد دبیرسیاقی. / سیاست و اقتصاد عصر صفوی، باستانی پاریزی، انتشارات صفی علیشاه ۱۳۷۸. / سرهنگ «آرنولد ویلسن» نخستین جهانگردان اسپانیایی و پرتغالی در ایران. / سفرنامههای «شاردن» / «هربرت» / «دلاواله» / «دون گارسیا د سیلواای فیگونروا» / «اولئاریوس» / «تاورنیه» / «کمپفر» / «د بروین» / «کاراملیت ها» / «هانوی» / «فریزر» / «کر پورتر». «جملین» / و «رابینو» بررسی شده اند.
*استاد دانشگاه و پژوهشگر