
در شب جانسوز عاشورا، حسین
با دلی سرشاراز غمها، حسین
داشت سرِّ جنگ افشاء می نمود
وضع فردا داشت معنا می نمود
بود نطق از آتش و انبوه دود
در دل عاشق سرایت می نمود
از شهادت گفت و وصل روی یار
ازشراب ناب عشق دوستدار
از شدائد صحبت و گفتار داشت
رازها آن خسرو ابرار داشت
ناگهان نسل حسن با شور و حال
کرد از عمّ عزیز خود سوال
گفت با عرض ادب با صد امید
بنده هم آیا شوم فردا شهید؟
پرسشی بنمود از قاسم، عمو
مرگ در پیشت چسان باشد، بگو؟
با عمو گفتا که احلی من عسل
آفرین بر قاسم و با این امل
چون که فردا گشت و هنگام نبرد
رخصت جنگ از عموی خویش کرد
او ندادش اذن رفتن بهر جنگ
قاسم از پاسخ که گویا کرد هنگ
گوشهای بنشست با اندوه و درد
از وصیتهای بابش یاد کرد
گفته بودش در زمان اوج غم
بازکن این حرز بر رفع الم
حرز بازوبند خود را باز کرد
درسپهر دلخوشی پرواز کرد
حرز را باعشق و شور دل گشود
اذن یاری برعمویش حرز بود
رفت در نزد عمو تعظیم کرد
با دو دستی حرز را تقدیم کرد
اذن میدان یافت قاسم از عمو
گشت با دشمن به میدان روبرو
عرصه بر کفار ملعون تنگ کرد
با شجاعت همچو شیری جنگ کرد
در نهایت در زمین کربلا
جان پاکش داد از بهر خدا
در حضورعمّ پاکش شد شهید
شربت ناب شهادت را چشید.