فکرشهر: حاج قاسم وقتی خبر شهادت مرتضی را شنید تا صبح نخوابید. بعد از آن هم پیام دادند که ای کاش من شهید میشدم. مرتضی میماند. مرتضی آینده سپاه بود. ما تا ۲۰ سال دیگر همچون حسین قمی را نمیتوانیم تربیت کنیم ...
به گزارش فکرشهر، «جامجم آنلاین» در ادامه نوشت: تا بوده همین بوده؛ حماسه، مرد میدان میخواهد، یک فرمانده و چند نیروی مخلص عاشق و کرور کرور دشمن. حماسه، میدان نبرد میخواهد جایی در نزدیکی مرز عراق و سوریه، منطقه التنف؛ زمان میخواهد، زمانی به وقت دوشنبه ۱۶ مرداد، همان نیمهشب حمله داعش به مقر نیروهای ایرانی. حماسه یک فرمانده کاربلد میخواهد، کسی که اگر نبود، حکایت اسارت و سر بریده و عاشقی، سرنوشت ۱۱ رزمنده ایرانی دیگر حاضر در این مبارزه هم میشد؛ سرنوشتی درست شبیه سرنوشت شهید محسن حججی که یکی از نیروهای این فرمانده بود.
روایت حماسه امروز، روایت فرمانده شهیدی است که هنوز اسمش برای خیلیها غریب است؛ شیرمرد سامرا و حلب که در عراق و سوریه خیلیها میشناسندش. فرماندهای که در میدان نبرد، حاج حسین قمی است و در خانه بین دوستان و آشنایان مرتضی حسینپور شلمانی؛ جوانی دهه شصتی اهل شهرستان لنگرود.
با محمد حسینپور پدر این فرمانده شهید، چهل روز بعد از شهادتش به گفتوگو مینشینیم؛ آن هم در حالی که صفحات تقویم به سیام شهریورماه نزدیک میشوند؛ به سی و دومین سالگرد تولد شهید مدافع حرمی که ۵ ماه قبل از تولد تنها فرزندش آسمانی شده، بالهایش را باز کرده و از زمین و زمینیها دل کنده و پر گشوده سمت آسمان.
آقای حسین پور مرتضی فرزند چندم شما بود؟
فرزند اول و تنها فرزند پسر. به جز مرتضی من سه تا دختر دارم. پسرم سیام شهریور ۱۳۶۴ به دنیا آمد و شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ به درجه رفیع شهادت نائل شد.
مرتضی چطور مدافع حرم شد؟
این تصمیم داستان درازی دارد. در کل مرتضی به واسطه اینکه من خودم سپاهی هستم با فضای سپاه و فعالیتهایش آشنا بود اما در مرحلهای از زندگیاش به حدی از شناخت رسید که تصمیم بگیرد و انتخاب کند که وارد سپاه بشود. با اینکه در دانشگاه در رشته مهندسی الکترونیک قبول شده بود اما مسیر زندگیاش را عوض کرد و از من و مادرش اجازه گرفت که جذب سپاه بشود. مثل بقیه در دورههای دانشکده افسری شرکت کرد، با بهترین نمرهها قبول شد، در مصاحبه هم پذیرفته شد و با علم و آگاهی لباس نظام را پوشید.
چه سالی بود؟
تقریبا ۱۳ سال پیش. مرتضی ورودی سال ۸۳ دانشکده امام علی (ع) سپاه بود که به دانشگاه امام حسین (ع) وابسته است و چون من خودم هم در این دانشکده مشغولم در دورهای شد دانشجوی خود ما.
چطور دانشجویی بود؟ هیچوقت در این دوران دانشجویی متوجه شدید که خصوصیات متفاوتتری نسبت به دیگران دارد؟
بله. من همیشه او را رصد میکردم. میدیدم که در بحث علوم نظامی، مسائل فرهنگی، اخلاقی و حتی آموزشهای خارج از اینها مثل زبان عربی و ... مرتضی چقدر مسلط است. مرتضی عربی را به تمام لهجههای سوری، لبنانی، عراقی و ... صحبت میکرد، طوری که کسی متوجه نمیشد که عرب نیست. فکر میکنم یکی از دلایل موفقیتهایش هم در جبهه سوریه همین تسلطش به زبان عربی بود.
از کی وارد جبهه مقاومت شد؟
از سال ۸۵ که دوره کاردانیاش تمام شد. از همین سال اعلام شد که محور مقاومت به نیرو نیاز دارد. آن موقع بحث آمریکا و اشغالگری و مبارزه و ... در عراق مطرح شده بود. همان موقع در دانشکده ما اعلام شد که هرکسی دوست دارد برای کمک به جبهه مقاومت داوطلب بشود و نکته جالب اینجا بود که مرتضی و همه دوستانش داوطلب شدند طوریکه یک خلائی تا ترم بعد به وجود آمد و مقطع کارشناسی تعطیل شد. مرتضی از همین جا وارد جبهه عملیاتی شد و چون در مسائل نظامی آموزش دیده بود و علاقه و استعداد ذاتی هم در این زمینه داشت، در این محور خیلی زود خودش را نشان داد.
چه مدتی در منطقه بود؟
خیلی زیاد. کل مدت نظامیگری مرتضی از سال ۸۳ تا حالا کلا ۱۳ سال بود که دو سالش را در دانشکده گذراند و ۱۱ سال بقیه را هم در منطقه بود. در این مدت هم از نظر نظامی بسیار رشد داشت تا جایی که به یکی از فرماندههای محور مقاومت در عراق و سوریه تبدیل شد. از این یازده سال، حدود ۴ سال را در عراق فرمانده محور مقاومت بود و فرمانده حیدریون شد. عملیاتهای زیادی را هم با موفقیت انجام داد. طوری که الان هم همه میگویند که عملیات شکست حصر سامرا به عهده مرتضی بوده است. یعنی حرمین الشریفینی که امروز ما میبینیم باقی است به همت مرتضی و دوستانش آزاد شده. حتی در مراسم شب هفت ایشان، سردار فضلی مهمان ما بودند، وقتی عکس مرتضی را دیدند گفتند: «این همان جوان بود ... یادم آمد. وقتی ما رفته بودیم برای شکست حصر سامرا، ایشان عملیاتی را طرحریزی کردند که همه تعجب کردیم. این طرح آنقدر هوشمندانه بود که نتیجه هم داد.»
از چه زمانی در سوریه فعال شد؟
از شش سال پیش که فهمید نهضت مقاومت در سوریه هم نیاز به کمک دارد به سوریه رفت و فرماندهی محورهای مختلف حیدریون، فاطمیون و زنبیون را به عهده داشت؛ طوری که در کل نهضت مقاومت همه ایشان را به عنوان حاج حسین قمی میشناختند.
با این اسم مستعار معروف شد؟
بله، دشمن هم ایشان را دقیقا با همین اسم میشناخت، یعنی داعش، النصره و ... وقتی اسم حسین قمی را میشنیدند میدانستند که در کدام محور فعالیت دارد و چیزی که باعث شده بود معروف بشود، هم همین بحث عملیاتهای موفقی بود که فرماندهی میکرد و هم رابطه خوبی که با نیروهایش داشت. زندگی مرتضی از نیروهایش جدا نبود. مرتضی خودش را جدا از بقیه نمیدانست و همیشه در خواب و خوراک و رزم و ... با آنها بود. بعد از شهادت ایشان یکی از دوستانش به ما گفت که حاج حسین قمی را سوریها خوب میشناسند. بچههای سوری، خانوادههای سوری. یعنی نه فقط نظامیها و نهضت مقاومت بلکه مردم سوریه او را میشناختند چون جزو معدود فرماندههایی بود که به این خانوادهها سرکشی میکرد، رسیدگی میکرد، مشکلاتشان را حل میکرد. پسر من کل حقوقش را به خانوادههای نیازمند سوری میداد. میگفت تا زمانی که اینجا جنگ است و اینها در این وضعیت هستند من بر خودم حرام میدانم حق ماموریتم را سر سفرهام بیاورم و اصلا حقوقی نمیگرفت. وقتی هم که ازدواج کرد، سهم همسرش را از حقوقش جدا کرد و باز بقیه آن را میبخشید.
شما میگویید پسرتان هر چه داشته انفاق کرده اما در مقابل، افرادی هم هستند که ادعا میکنند مدافعان حرم که پسر شما هم یکی از آنها بوده، به خاطر پول به سوریه میروند. در جواب این ادعاهای خلاف چه حرفی دارید؟
اینها افراد ناآگاهی هستند. اگر واقعا پول میتواند انگیزه باشد، من به آنها میگویم بفرمایید شما هم بروید وسط میدان جنگ. میگویم که پسر من یازده سال در جبهه مقاومت حضور داشت، اگر هر سال یک میلیون تومان هم پسانداز میکرد، باید الان یازده میلیون در حسابش بود. چرا حالا که شهید شده فقط ۱۰۰ هزار تومان پسانداز دارد؟! مرتضی از مال دنیا هرچه داشت انفاق کرد. در فیلمهایی که از او منتشر شده موتور تریلی که سوارش است و در عملیاتها استفاده میکند، با پول خودش خریده بوده چون میگفت اگر به این وسیلهها در جنگ آسیبی برسد من مدیون نظام میشوم چون مسئولیتش با من است.
در این یازده سالی که مرتضی در جبهه مقاومت اسلامی فعالیت داشت، چقدر او را میدیدید؟ چقدر در کنار شما و خانوادهاش بود؟
خیلی کم. شاید سرجمع یک سال هم با ما نبود. حتی بعد از ازدواجش یک ماه هم با همسرش زیر یک سقف زندگی نکرد. مرتضی در این یازده سال شش بار مجروح شد که چهار بار در حد شهادت بود. دو بار شکمش شکافته شد، یک بار پایش به شدت آسیب دید، یک بار صورتش، دو بار کتفش. دو بار دچار موجگرفتگی شد و ابدا به ما نگفت که مجروح شده. البته من خودم چون در تشکیلات بودم باخبر میشدم اما مرتضی حرفی به ما نمیزد. حتی یک بار وقتی مجروح شده بود فقط یک شب در بیمارستان دوام آورده بود و بعد با همان وضعیت رفته بود منطقه عملیاتی. من وقتی این را شنیدم گفتم پسر چرا این کار را کردی؟ گفت نمیشد من روی تخت بیمارستان باشم و بچهها در میدان مبارزه. مگر من فرمانده آنها نبودم؟!
گفتید که حتی بعد از ازدواج هم مرتضی به همان جدیت قبلی در جبهه مقاومت حضور داشت. چه انگیزهای او را به این منطقه میکشاند؟
برای او هم بحث اعتقادی و دینی مطرح بود، هم بحث کمک به مظلومان و هم بحث سیاسی. از نظر اعتقادی مرتضی ارادت زیادی به اهل بیت داشت. به حضرت زهرا (س) علاقه زیادی داشتند. یادم است یک بار به او گفتیم مرتضی یک محرم را پیش ما بمان، این چند روز را با ما برای امام حسین (ع) عزاداری کن. گفت من محرم اینجا باشم و عزاداری بکنم و اهل بیت را آنجا تنها بگذارم؟! در حالیکه میتوانم آنجا عملا عزاداری بکنم و عملا نشان بدهم که اهل بیت تنها نیستند. من بیبی زینب (س) را هیچوقت تنها نمیگذارم.
از نظر سیاسی چطور؟
اعتقاد مرتضی بر این بود که امینت مرزهای کشور ما از طریق امنیت مرزهای اسلام حفظ میشود. مرتضی میدانست که هدف داعش، نظام ماست. اینها با نظام ما، با دین ما مشکل دارند و باید در نطفه آنها را خفه کرد و اجازه پیشروی به آنها نداد. این انگیزه به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظهای در حضور در سوریه و منطقه عملیاتی شک نکرد. این بار آخری که اعزام میشد همسرش باردار بود. وقت اعزام مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود. بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت زینب (س) برای زیارت، قرآن را باز کرده بود و به ما گفت که من آیهای را دیدم که اول و آخر آیه اسم علی بود و بقیه کلمهها مقابلم محو میشدند. همانجا به او الهام شد که خداوند یک پسر به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است اما مرتضی حتی این بچه را ندید و الان یکی از آرزوهای همسر شهید این است که بعد از به دنیا آمدن فرزندشان، مقام معظم رهبری در گوش این بچه اذان بگویند و اینطور که به من گفتهاند، دیدار خصوصی ما و حضرت آقا را گذاشتهاند برای بعد از تولد فرزند مرتضی که ما خدمت ولیامرمان برسیم، عرض ادب و ارادت بکنیم و بگوییم که همگی سرباز رهبر هستیم. همانطور که من هنوز هم سرباز رهبرم، همانطور که مرتضای من بود و علی پسر او هم بعد از به دنیا آمدنش این راه را ادامه میدهد.
در این مدتی که از شهادت پسر شما می گذرد، از رابطه نزدیک سردار قاسم سلیمانی و حاج حسین قمی زیاد شنیدهایم. این رابطه از سالها حضور فرزند شما دوشادوش سردار سلیمانی حکایت دارد.
بله، همین طور است. این رابطه واقعا نزدیک بود. تا جایی که دوستانش گفتند حاج قاسم وقتی خبر شهادت مرتضی را شنید تا صبح نخوابید. بعد از آن هم پیام دادند که ای کاش من شهید میشدم. مرتضی میماند. مرتضی آینده سپاه بود. بعدها هم در دیداری که با همدیگر داشتیم سردار حاج قاسم به خود من گفتند که مرتضی سرمایه سپاه بود، دشمن سرمایه سنگینی را از ما گرفت. ما تا ۲۰ سال دیگر همچون حسین قمی را نمیتوانیم تربیت کنیم.
از رشادتهای مرتضی حسینپور هم در این مدت تا اندازهای نقل شده است. فیلمهای زیادی در فضای مجازی از این فرمانده جوان منتشر میشود. آن طور که میگویند یکی از این رشادتها را ایشان در همان روز شهادتشان نشان داده و باعث شدهاند که ۱۱ نفر از یارانشان توسط داعش اسیر و شهید نشوند. شما از جزئیات این عملیات خبر دارید؟
بله. این طور که از دوستان و همرزمانش شنیدهام مرتضی در منطقه تدمر سه تا مقر داشت که برای سرکشی به اینها رفته بود و تصمیم گرفته بود که پیش نیروهایش در این منطقه بماند. نیمههای همان شب، نیروهای داعش از پایگاه آمریکاییها بیرون میآیند و با پشتیبانی آمریکاییها با تجهیزات کامل و نیروهای فراوان، به اینها حمله میکنند. حدود ساعت ۳ صبح بوده که حمله شروع میشود. داعشیها در دو مقر اول که فرعی بودند عملیات انفجاری انجام میدهند که این عادت داعش است که برای شکستن خط انفجاری میزنند. وقتی مقر اول آسیب میبیند، مرتضی به نیروهایش در مقر دوم میگوید که سریع بکشید عقب و بروید در خاکریز سوم. در مقر سوم، مبارزه بین نیروهای نهضت مقاومت و داعش ادامه پیدا میکند، مهمات تمام میشود اما در تمام این صحنهها خود مرتضی راسا حضور داشته، آن هم نه به صورت خمیده بلکه با قد و قامتی افراشته. دلیلش هم این بوده که میگفته اگر من فرمانده زیر باران گلوله خمیده باشم، نیروهایم این را میبینند و نمیتوانم انتظار داشته باشم که بمانند و مبارزه کنند. مرتضی نیروهایش را با درایت به عقب میکشد و خودش برمیگردد و شروع میکند به تیراندازی به سمت داعشیها. به شهادت دوستانش مرتضی ۱۲ داعشی را با تکتیر به هلاکت میرساند؛ فقط با یک خشاب. همانجا مرتضی به نیروهایش میگوید که اینها خیلی تلفات دادهاند، تحمل کنید، تا چند دقیقه دیگر میروند. حالا یا تقدیر بوده یا خواست خدا، حسین همانجا مجروح میشود. نارنجکی در نزدیکی او منفجر میشود، ترکش نارنجک به پشتش میگیرد. به دستش میگیرد، یک تیر هم میخورد و با این حالت ۳۵ دقیقه دیگر مبارزه میکند تا اینکه از هوش میرود.
شهید حججی در کدام مقر بوده؟
در مقر دوم و طبق شهادت همرزمان مرتضی و همه آنهایی که آن روز در عملیات حضور داشتند اگر مرتضی آنجا نبود، ۱۱ ایرانی دیگری هم که آنجا حضور داشتند همانند شهید حججی اسیر و شهید میشدند. در حالیکه در این عملیات فقط سه ایرانی یعنی خود مرتضی، شهید تاجبخش و شهید حججی به شهادت رسیدند. البته از نیروهای جبهه مقاومت و از بین عراقیها در همین صحنه مبارزه، ۳۰ عراقی به شهادت رسیدند و مرتضی به عنوان فرمانده حیدریون جان صدها عراقی دیگر را نجات داد.