فکرشهر: «میتی» را آوردهاند و قوم و خویشش مثل ستارههای دنباله دار عقبش راه افتادهاند. همه ماسک زدهاند، همه گویا ترسیدهاند، میگویند قربانیان کرونا را اینجا دفن میکنند و زنی که میتش روی برانکارد و زیر آفتاب، معطل تدفین است از این حرف و حدیث دلخور است. کرونا اینجا ننگ است، انگ است، کرونایی بودن را در بهشت زهرای تهران مخفی میکنند و کسی مردن با کرونا را گردن نمیگیرد.
به گزارش فکرشهر، روزنامه جام جم نوشت: «کبری را شستهاند، سحر و فرح بانو و پری را دارند میشویند. افراسیاب و ماشاءالله و فرجالدین را دارند میدهند بیرون. در، انگار اژدهای دو سر است، آدم قورت میدهد و آدم پس میدهد، کفن پیچ و شق و رق. پشت در اشک است و اضطراب، آن سوی در شستن و مالیدن و کف مال کردن. در باز میشود و دنیای مخفی غسالخانه وصل میشود به دنیای مرئی، سکوت غسالخانه و تنهایی میت ناگهان تمام میشود و جیغ، مرده را دوباره وصل میکند به دنیای زندهها. میت انگار میدود، عادل، بهزاد، فریده، ربابه؛ رضا را شستهاند که ببرند رباط کریم، صدیقه اعزامی به قم است و فاطمه را میبرند بانه. مسافران آخرت تندتند شسته میشوند، روی تخت چرخدار میرسند به انتهای سالن تطهیر و میروند روی برانکارد و میسُرند روی دوش زندهها که ضجه میزنند. تا بوده همین بوده، در سالن تطهیر، در آخرین نقطه اتصال اموات به دنیا، واپسین رشتههای محبت قصد پاره شدن ندارد و دردِ این گسستگی، جیغ میشود و جیغ. زن جوان خودش را میزند و فریاد میکشد. پدر مرده است، دهان و بینیاش ولی پشت ماسک مخفی است و بازی غم را نمیشود در صورتش دید. دخترها مادرشان را صدا میزنند، پوران را که جسدش جمع و جور و نقلی است؛ صداها ولی از پشت ماسکها مخدوش است. نماز میت را همه از پشت ماسک میخوانند، اشکها لبههای ماسک را خیس میکند و لبها پشت ماسکها ریتم گریه میگیرد؛ صورت بازماندگان اموات تهرانی این روزها از شر کرونا، نیمه پنهان ماه شده است.
مرگ اگر غلامعلی زیر چند متر متقال نباتی رنگ است ترس ندارد، مرگ اگر سیده زهراست روی برانکاردِ کهنه گورستان چه غمی است، مرگ اگر آمدن به سالن عروجیان، سفر به سالن تطهیر و آخرین حمام عمر و بعد سواره رفتن به قطعات تازه ساز بهشت زهراست چه باک. مرگ ولی فقط اینها نیست، لااقل این روزها نیست. مرگ میتواند در ایران کرونا زده مترادف ترس باشد، میتواند مجسمه غم باشد، میتواند انگ باشد، چماق باشد. قطعه ۳۲۶ بهشت زهرا(س) برهوت است، بیدرخت، بیسایه، با ردیف هولناک قبرهای آماده و بلوکهای سیمانی که کامیون کامیون خالیشان میکنند و روی گورها میچینند و بعد فرغون فرغون رویش خاک میریزند، خاک نرم، خاکی که انگار الکش کردهاند، که با هر خرده نسیمی بلند میشود و مینشیند روی لباسهای مشکی عزا. دختر هیکلی است ولی از غم مرگ پدر میلرزد، جیغش پشت ماسک خفه میشود و لبههای ماسک قطرات اشکش را میچیند. ماسک کنار میرود و او چند قطرهای آب مینوشد تا جیغ بعدی و ادامه بیتابیاش در آغوش مردی محرم، مهار شود. سر خاک شلوغ است و اقوام بالای گور شلوغ کردهاند. مداح دارد ترکی میخواند و گریه میگیرد. ماسکِ مداح سریده است زیر چانه ولی صاحبان عزا ماسک را دو دستی چسبیدهاند؛ همه با ماسک ولی شانه به شانه هم، نزدیک و بی فاصله.
انگ کرونا
«میتی» را آوردهاند و قوم و خویشش مثل ستارههای دنباله دار عقبش راه افتادهاند. همه ماسک زدهاند، همه گویا ترسیدهاند، میگویند قربانیان کرونا را اینجا دفن میکنند و زنی که میتش روی برانکارد و زیر آفتاب، معطل تدفین است از این حرف و حدیث دلخور است. کرونا اینجا ننگ است، انگ است، کرونایی بودن را در بهشت زهرای تهران مخفی میکنند و کسی مردن با کرونا را گردن نمیگیرد.
ماشینی ترمز زده و میتی را پیاده کرده و برانکارد را تحویل دو مرد داده. مسافر دیار باقی سنگین است، زنی سالخورده باید باشد فاطمه نام که زنی جوان با این که پیداست زور بازویی ندارد، حائل تخت روان مرگ را محکم نگه داشته تا سکندری نخورد. مردن و همراه شدن با سه نفر، مردن و این همه تنهایی، مردن و مخفی ماندن علت مرگت؛ اینها آخرین سکانسهای زندگی فاطمه است که مردمِ آن دور و بر شک ندارند کرونا قاتلش بوده.
بزرگترین گورستان پایتخت، بهشت زهرایی که آن قدر بزرگ شده که شهری است برای خودش، این روزها داستان زیاد دارد، شاه جمله این داستان هم کرونا و مرگهای مرموز و غریبانهاش است که مرگهای طبیعی را نیز تحت الشعاع قرار داده است.
دوباره باد میوزد و خاک به پا میکند، زیر سایبانهای موقت نیز چشمها از بالای لبههای ماسک منتظر اموات است، آخرین ایستگاه زندگی در این روزهای کرونایی شلوغ است و رو دربایستی مرگ و واهمه چشم در چشم شدن خیلیها را به تکههای برهوتی بهشت زهرا کشانده. اینجا کسی، کسی را بغل نمیگیرد و دلداریها بیشتر زبانی است، طرفه این که همه ماسک دارند ولی فاصله فیزیکی تا حد زیادی مخدوش است.
خانوادهای دارد آب خنک پخش میکند، دیگر خبری از حلوا و خرما نیست و آب تنها چیزی است که باقی مانده. بلندگوی جلویی دارد میگوید مردم قطعه را زودتر ترک کنند و بلندگوی پشتی میگوید صاحبان عزا هزینه مراسم را خرج امور خیریه کردهاند. اینجا در بهشت زهرا کرونا روی همه چیز سایه انداخته است.