فکرشهر: اگر در سال های نه چندان دور، فردی را علاف یا بیکاره خطاب می کردند توهینی بزرگ محسوب می شد و نگاه اجتماعی به این افراد، همراه با نفرت، طرد و طعنه و انزوا همراه بود و تلقی اجتماع از این افراد، مفت خورهای تنبل و بی خاصیت بود اما امروزه اگر کسی را بیکاره یا علاف خطاب کنند نه تنها توهین محسوب نمیشود بلکه نگاه ترحم آمیز همراه با نوعی دلسوزی و دلجویی مشاهده می شود و اینها را قربانیان ناخواسته ای می دانند که از بخت بد، در این دوران می زیند!
مفهوم واژه علاف یا بیکاره ریشه در شغل علافی (علوفه فروشی) دارد. در دوران ماضی، چون اکثر خانواده ها در خانه از چهار پایان نگهداری می کردند لذا برای تامین غذای این حیوانات، صنفی به نام علاف وجود داشت که وظیفه اش خرید و فروش کاه، یونجه و علوفه بود. از آنجا که در بعضی از اوقات سال، بیابان ها و مراتع اطراف شهرها و روستاها مملو از علوفه بود، کالاهای این صنف بی مشتری باقی می ماند و صرفا در زمستان ها بازار فروش داشتند. با این همه، چون علاف ها به حضور در حجره یا مغازه خود عادت کرده بودند در تابستان ها نیز به حجره خود می رفتند، لیکن مشتری یا درامدی نداشتند و روز خود را به بیکارگی به شب می رساندند لذا از همان زمان تا کنون، واژه علاف به کسانی اطلاق می شد که بیکار هستند و در امدی هم ندارند و تلاشی هم برای کسب درآمد نمی کنند!
کارشناسان می گویند که بیکاره ها، افرادی هستند که نه اشتغال دارند و نه مهارت، و در عین حال به دنبال اشتغال هم نمی گردند. در اصطلاح خارجی به این گروه از بیکاران، "نت" گفته می شود که در دوره ای به دنبال کار می روند، ولی پس از مدتی جستجو و نیافتن شغل، به انزوا می روند؛ در اصطلاح عامیانه به این بیکاران، 'علاف' نیز گفته می شود و این گروه بیکارگان می توانند برای بازار کار و اقتصاد مشکل ساز شوند.
اما تعریف دوم و دقیق تری نیز از بیکارگی وجود دارد که می گوید: بیکاره به کسانی اطلاق می شود که دارای تخصص و مهارتی هستند و به دنبال شغل می گردند و برای آینده خود آرزوها و برنامه هایی دارند لیکن پس از سال ها به دنبال شغل و درآمد بودن و دست نیافتن، انگیزه خود را از دست داده و آرزوهای خود را دفن می کنند و اگر بعد از این رویداد و پدیده، شغل مناسبی هم بیابند به دلیل عدم وجود انگیزه و آرزو (محرک) تن به کار نمی دهند و دچار روزمرگی می شوند.
آمار بیکارگی در بین جمعیت بیسواد، کمتر از آمار بیکارگی بین افراد دارای تحصیلات دانشگاهی است. دلیل این موضوع را میتوان از چند جنبه بررسی کرد، اولین و عمده ترین دلیل آن نرخ بالای بیکاری در کشور است که به آن نمی پردازیم، اما یکی از دلایل اصلی این است که اکثریت جمعیت جوان ما در سالهای اخیر باسواد شده اند و تعداد افراد بیسواد در مقایسه با افراد دارای تحصیلات متوسطه، دیپلم و لیسانس بهمراتب کمتر است. تعداد افراد بیسواد کم است و نرخ بیکاران هم نسبت به این جمعیت در آمارها خود را چندان به رخ نمیکشد.
عامل دیگر این است که افراد بیسواد یا دارای تحصیلات راهنمایی تن به کار میدهند، حتی کارهای یدی و کارهایی که کلاس بالایی ندارند. اما افراد تحصیلکرده و بهخصوص افراد دارای تحصیلات دانشگاهی ترجیح میدهند در خانه بیکار بمانند اما کمتر حاضر میشوند تن به هر کاری بدهند. زمانی که تحصیلات فرد بالا میرود کاری در کلاس تحصیلی خود و منطبق با رشته درسی خود را مطالبه میکند.
اگر نرخ بالای بیکاری را در جامعه ای بحران بنامیم، نرخ بالای بیکارگان، فاجعه تلقی می شود؛ به عبارتی دیگر، با ایجاد اشتغال، نرخ بیکاران کاهش می یابد لیکن بیکارگان نه! زیرا در اینگونه افراد، انگیزه ای برای کار وجود ندارد.
سال ها در پی کار بودن و نا امید شدن موجب تبدیل بیکاران به بیکارگان می شود که درصد آن در کشورمان کم نیست! لذا بیکارگی، یک مرحله خطرناک تر از بیکاری است که می توان با راهکارهایی، این مرحله را حذف کرد وگرنه ...