جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر/ گردشگری و صَرا دَرا در استان بوشهر؛
فکرشهر: در ماهنامه ی «فکر شهر» که به زودی سومین شماره اش روی دکه های مطبوعاتی استان قرار می گیرد، بخشی از صفحات به بحث گردشگری اختصاص یافته و به قلم یکی از فعالان این بخش، مناطق مختلف استان را...
کد خبر: ۱۲۵۴۵
سه‌شنبه ۰۲ تير ۱۳۹۴ - ۰۱:۱۱

فکرشهر: در ماهنامه ی «فکر شهر» که به زودی سومین شماره اش روی دکه های مطبوعاتی استان قرار می گیرد، بخشی از صفحات به بحث گردشگری اختصاص یافته و به قلم یکی از فعالان این بخش، مناطق مختلف استان را در دیدگاه گردشگری، مردم شناسی و میراث فرهنگی به همراه تصاویر، توصیف می نماید.

\n\n

به گزارش فکرشهر، در شماره ی دوم این ماهنامه، روستای « بنه جابری » به قلم مجید کمالی پور توصیف شده است:

\n\n

تابستون بود و گرمای قلب الاسد. تابستان بود و هرم داغ هوا... اگه پیاده بودی گرما را خوب حس میکردی... میدونستی چطور عرق از چار بستت سرازیر میشه و لباست میچسبه به تنت!

\n\n

شرجی نمیزاره نفس بکشی. قفسه ی سینه ات میشه قفس نفست؛ ولی شوق دیدن روستا بی تابمان کرده بود. مقصد بنه جابری بود؛ روستای کوچکی در همین نزدیکی ها. کمی که از برازجان بطرف شمال دور شوی در مسیر اتوبان برازجان شیراز؛ قبل از پلیس راه دور برگردان را که برگردی میرسی به تابلو بنه جابری... براست که بپیچی چند کیلومتری کمترک روستا را میبنی...

\n\n

وارد روستا که می شوی زندگی جاریست. گرما هنوز نتوانسته مردان و زنان قدیم را از پا در بیاره. نخلستان ها بوی بودن و زنده بودن می دهند. در جوی زندگی زندگانی جریان دارد. حسینیه علی اصغر را میبینی که یاد گار پیر ترین مادر بزرگ دشتستانی بود که خرداد ماه گذشته زندگی را به زندگان وانهاد و رفت...

\n\n

\n\n

خوشبختانه زلزله سال 92 خرابی زیادی بجا نگذاشته بود... دنبال خونه حاج باقر میگشتیم. حاج باقر جابری را میگویم. نمیشناختمش ولی گفته بودند که اطلاعاتی در باره بزرگان منطقه داره...

\n\n

دق الباب که کردم دختر خانمش روسریش رو انداخت سرش و اومد دم در. هنوز اینجا صفای روستائی موج میزنه. هنوز کسی، کسی را غریبه نمیدونه. همه آشنا و محرم هستن. میتونی آسوده باشی و دل نگران تنگی خلق صابخونه نباشی... اینقد سادگی و صفا هست که بدون اجازه دست به دوربین بشی و عکس بگیری...تا خانم برسه دم در؛ حیاط درندشت خونه حاج باقر و باغ ناریش را برانداز کردم و عکسامو گرفتم. 

\n\n

کپر خونه حاجی وسط حیاط خودشو به رخ میکشید. اتاق های امروزی تر، خود را پشت کپر پنهان کرده بودن. مرغ و خروسای خونه با سروصدا دنبال هم بودند. گاو خونه اما زیر سایبان در بند پوزه بندی اسیر بود...

\n\n

حاجی خونه نبود. اینو دختر خانمش گفت و بدون اینکه بپرسه ما با حاجی چکار داریم راهنمامون شد برای دیدن حاجی. نخلستان کمی دور تر از روستا بود. راه خاکی و پردست انداز را پشت سر نهادیم. گرما بیداد میکرد. اثری از حاجی نبود. مابین نخلستان بانتظار موندیم. 

\n\n

\n\n

از دور پیداش شد... چند تایی پیشه نخل دستش بود، حاجی سخت عرق کرده بود. میتونستی اثرات رنج کار را در دستان حاجی ببینی... میتونی معنی پینه را حس کنی. گرما تمام آب بدن حاج باقر را گرفته بود و عرقگیر حاجی را میشد چلاند و ریزش عرق را دید... با خوشرویی پذیرفتمون و آتیش چای را تیار کرد و کتری دود زده ای را بر روی آتش گذاشت. تا گرمای اتش به کتری سرایت کنه پامون را دراز کردیم و کنار حاجی خاک نخلستان را فرش زیر پایمان. چای روی آتیش گر گرفته ساقه نخل و استکان کمر باریکی که در جوی آب نزدیکمان شسته شد. چای را با نعلبکی تعارفمان کرد و قندونش را بطرفمان سراند؛ دست در جیبش کرد و لیموی کوچی بیرون اورد و با داسش از وسط دو نیم کرد و شد چای لیمویی که حرص آب خوردن را در این گرما کم میکند... حاجی معاصر خان نبود ولی شنیده هایی از پدر بزرگش داشت. حاجی از پدر بزرگش و نخل هایی که غارس مالکی برای میرزا محمد خان کاشته بود گفت و گفت که بعدها سهم خان را از فرزندش ابراهیم خان خریده و بخشی از درآمد آن را روضه خوانی میکند برای پدربزرگش. 

\n\n

گفتم حاجی زلزله اذیتتون نکرد؟؟ گفت چرا چند روزی اذیت شدیم ولی آب چشمه گوگردی غرب ولات را پر آب کرد. حاج باقر جوی آبی که از وسط باغش میگذشت را شاهد گرفت...

\n\n

\n\n

 تا ما با حاجی گپ و گفتمون تمام بشه دختر حاجی با مهارت از نخل بالا رفت و رطبی دست چین برامون چید همراه با پنگی خارک... آفتاب بشین نشین بود که با سوغات شیرین حاجی و دخترش از بنه جابری خارج شدیم. تا مسافتی دور تر حاجی و دخترش را در آینه می دیدم که همچنان با چشم هایشان بدرقه امان میکردند... .

\n\n

پی نوشت: بنه‌جابری، روستایی است از توابع بخش مرکزی در شهرستان دشتستان. این روستا در ۱۵ کیلومتری جاده برازجان ـ دالکی قرار دارد و دارای حسینیه ای قدیمی به نام حضرت علی اصغر است که دویست سال از بنای اولیه آن می گذرد.  این روستا در دهستان دالکی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۱۳نفر (۱۹خانوار) می‌باشد.

\n\n

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر