فکرشهر ـ مجید باباعلی: هرسال، یكی دو سه ماه بعد از عید، موسم «جیلُم» (غَله برون) كه می شد، گندم زارهای جنوب پُر می شدند از «گازرین»های مهاجر. گازرین ها می شدند وسیله سرگرمی ما بچه ها. آن ها را می گرفتیم و یك «كولور» (ساقه گندم خشك) در «ماتحت» آن ها فرو می كردیم و دسته جمعی و هماهنگ می خواندیم: «گازرین وووره بده وووره بده تا نون و خرمایت بدُم، تا نون وخرمایت بدُم»!!
گازرینِ بیچاره، كه كولوری خشك و بلند، اندر ماتحتش بود، برای خلاصی از دست ما و درد كولور، شروع می كرد به بال زدن تا جایی كه صدای «ویز ـ ویز» بال زدنش، صدای «وووره» می داد؛ اما نه خبری از نان و خرما بود و نه خبری از شرم و حیای ما!
این تفریح گازرینی را بزرگ ترهایی كه برای گرفتن دیپلم آن اطراف درس می خواندند به ما یاد می دادند.
بعد از سال ها، دیروز یک گازرین دیدم! و امروز هم یكی از همان دیپلمه های بازنشسته شده را! بعد از سلام و احوالپرسی، به شوخی گفتم: «فلانی یادته چطور «گازرین آزاری» را یادِ ما می دادین؟ حالا اون دنیا می خواین چه جوابی بدین؟ «حق الناس» كم بود كه «حق الگازرین» را هم باید پس بدین! همش تقصیر شما بزرگ ترها بود، ما كه بچه بودیم و چیزی حالیمون نبود».
نگاهم كرد، لبخندی زد و گفت: «اون دنیای ول کن عامو، همه چی همینجاس! ما تقاص صد گازرین را همین جا پس دادیم»!
گفتم «یعنی چی»؟
گفت كه «ما هم جاهل بودیم و خام و نمی دونستیم دست بالای دست فراوونه!! روزگارمون شده صد پله بدتر از حال و روز گازرین!! صد رحمت به «كولور»!!...»...
یهو دلم برایش سوخت؛ تا الان این قدر برای كسی دلم نسوخته بود، حتی برای گازرین! دوباره نگاهم كرد؛ آه عمیقی كشید و بلندتر از گازرین «ووووره» داد و رفت!! بدونِ هیچ نانی، بدون هیچ خرمایی!
*گازرین: نوعی سوسك از خانواده buprestidae كه در استان بوشهر به آن گازرين می گویند و دارای دو رنگ طلایی و سربی رنگ است.